۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۰, دوشنبه

فيلمنامه خواني

قديما، فيلمنامه بيشتر از الان منتشر مي شد. اغلب فيلم هاي مطرح كمي بعد از اكران، فيلمنامه شان در دسترس بود. اما مدتي است كه ديگر از نشر فيلمنامه آثار ايراني خبري نيست. نشر فيلمنامه هاي خارجي هم ديگر آن رونق سابق را ندارد.
كلا فيلمنامه خواني را دوست دارم. علاوه بر لذتش ، امكان بررسي فيلمنامه را نيز به آدم مي دهد. الان اگر بخواهي فيلمنامه فيلمي را داشته باشي راهي نداري ‌جز اينكه خودت فيلمنامه را از روي فيلم پياده كني.
مدتي است دلم مي خواهد كمي جدي تر، به بحث فيلمنامه نويسي بپردازم و روي برخي از فيلمنامه هاي مهم كار كنم. اما هنوز فرصتش را نيافته ام. همان يك ذره وقتي هم كه در هفته دارم براي كارهاي ديگرم از دست مي رود. كاش مي شد سر و ساماني به وقتم بدهم و بتوانم اين كار را شروع كنم.
فعلا مشغول خواندن كتاب "عشق در زمان وبا" ي ماركز با ترجمه بهمن فرزانه هستم. وقتي كه براي خودم آزاد مي كنم فعلا با آن پر مي شود. رمان هاي بلند را به دليل همين وقت گير بودنشان دوست ندارم. هرچند به هرحال خواندنشان لذت بخش است.
راستي روخواني فيلمنامه و مخصوصا نمايشنامه هم لطفي دارد. بد نيست امتحان كنيد، بخصوص دسته جمعي.

۱۳۸۶ اردیبهشت ۹, یکشنبه

دو سرباز

ريش و سبيلم را تراشيدم. از خانه زدم بيرون. دو سرباز در كوچه قدم مي زدند. خودم را به آن راه زدم و به راه افتادم. اما مرا ديدند و به طرفم آمدند. جلويم را گرفتند و يكي شان گفت: "حجاب اسلامي ات كو؟" گفتم "موهايم كه معلوم نيست. " روسري را جلو كشيده بودم. گفت: "با روسري گلدار و مانتوي تنگت فعلا كاري نداريم، محاسنت را چرا تراشيده اي؟" . گفتم "مگر جرم است؟" . گفت "دو تا توسري كه خوردي مي فهمي كه جرم است يا نه". دو دستم را گرفتند و هلم دادند به سمت ماشين. سوارم كردند و با دستبند، دستم را به دستگيره در، بستند. راه افتادند.
كمي كه رفتيم، سربازي كه سوال و جوابم كرده بود، زد زير آواز: "سفر كردم كه از يادم بري،‌ديدم نمي شه، آخه عشق يه عاشق با نديدن كم نمي شه". سرباز ديگر هم در فاصله مكث هاي آهنگ، "به به" اي مي گفت و حالي مي كرد. صداي نكره اش بد جوري اعصابم را به هم مي ريخت. اما نه دل و دماغ اعتراض داشتم و نه جرات اش را. نگران بودم كه من را كجا مي برند. آن روز كلي كار داشتم. چند تا جلسه مهم و چند تا قرار ملاقات. نمي دانستم چه بايد بكنم؟ بايد همه را كنسل مي كردم؟ پرسيدم "من را كجا مي بريد،‌كلي كار دارم. اگر بايد تعهد بدهم، كاغذ بدهيد تا ‌همين جا بنويسم و امضا كنم." سرباز خنديد و گفت: "چند روزي مهمان ما هستي. آنقدر مي ماني تا ريش و سبيلت دوباره سبز شوند". عجب گهي خوردم اين چهارتا شويد مو را تراشيدم. بايد زنگ مي زدم و قرارهايم را كنسل مي كردم. موبايل را از كيفم درآوردم و شروع كردم به زنگ زدن. نمي گفتم چه شده. فقط مي گفتم كه كاري برايم پيش آمده.
بعد از كمي رانندگي، وارد يك جاده خاكي شدند. جاده بي آب و علفي بود. نه خانه و مغازه اي. نه عابري و نه حتي هيچ ماشين ديگري. ترسيده بودم. سرباز كه متوجه ترس من شده بود، فقط مي خنديد. بعد از حدود يك ساعت رسيديم به يك خانه خرابه و متروك. ماشين را نگه داشتند و پياده شدند. دستبند مرا باز كردند. دو دستم را گرفتند و به طرف خانه كشيدند. وارد خانه شديم. مرا وسط خانه نشاندند. از گوشه اي، طناب بلندي آوردند و دور يك پايم بستند. سر ديگر طناب را از قرقره اي كه روي سقف نصب شده بود، رد كردند و مرا بالا كشيدند. استخوان هايم داشتند از هم جدا مي شدند. سر و ته بين زمين و هوا تاب مي خوردم. يك لحظه مرگ را جلوي چشمم ديدم. سر طناب را به جايي بستند و رفتند. صداي استارت و بعد،‌دور شدن ماشينشان را شنيدم. قدري تقلا كردم بلكه بتوانم پايم را از طناب آزاد كنم. اما نتوانستم. فرياد زدم،‌شايد كسي بيايد و كمك كند. اما هيچ كس نيامد. كمي گذشت. دردي در سرم احساس كردم. گمانم سكته كردم. بعد از آن چيزي نفهميدم تا اينكه مردم.
سكوت كرد.
پچ پچ بين اعضاي هيات پنج نفره ژوري آغاز شد. پس از حدود يك دقيقه مشورت، هر يك امتياز خود را با بالا بردن برگه اي كه امتياز روي آن نوشته بود،اعلام كردند. يك نفر هشت، دو نفر شش و دو نفر پنج. بعد نماينده هيات ژوري به او فهماند كه جايگاه را ترك كند و نفر بعد را به جايگاه دعوت كرد.
يك هفته بعد، نتايج اعلام شد. هر چند او برنده جشنواره عجيب ترين مرگ سال نشد ، اما توانست اسكلت استخواني الكي ترين مرگ را تصاحب كند.

۱۳۸۶ فروردین ۲۹, چهارشنبه

اتل متل

اتل متل توتوله
دنياي ما چه جوره

يه روزي بي سرصدا
آوردنم به دنيا

گذاشتنم مدرسه
جغرافي و هندسه

مشقامو خوب نوشتم
دنبال دنيا گشتم

به هيچ جا نرسيدم
دور خودم چرخيدم

اين در و اون در زدم
اما يهو پر زدم

هاچين و واچين
دلت و ورچين

۱۳۸۶ فروردین ۲۷, دوشنبه

فيلم هاي محبوب من

انتخاب بهترين هاي تمام عمر هميشه كار جذابي است. مي خواهم 20 فيلم ايراني مورد علاقه ام را به ترتيب ليست كنم. اين ها فيلم هايي هستند كه اگر جايي نشسته باشم و تصادفا ببينم كه تلويزين نشانشان مي دهد، پايم سست مي شود و در صندلي فرو مي روم:

1- درخت گلابي (داريوش مهرجويي)
2- ليلا (داريوش مهرجويي)
3- زيردرختان زيتون (عباس كيارستمي)
4- مسافران (بهرام بيضايي)
5- دختردايي گمشده (داريوش مهرجويي)
6- بچه هاي آسمان (مجيد مجيدي)
7- بانو (داريوش مهرجويي)
8- كيميا (احمدرضا درويش)
9- روبان قرمز (ابراهيم حاتمي كيا)
10- آدم برفي (داوود ميرباقري)
11- مادر (علي حاتمي)
12- پري (داريوش مهرجويي)
13- ميكس (داريوش مهرجويي)
14- دايره مينا (داريوش مهرجويي)
15- ناصرالدين شاه آكتور سينما (محسن مخملباف)
16- ليلي با من است (كمال تبريزي)
17- اجاره نشين ها (داريوش مهرجويي)
18- مصائب شيرين (عليرضا داوودنژاد)
19- هنرپيشه (محسن مخملباف)
20- خواهران غريب (كيومرث پوراحمد)

نمي گويم اينها بهترين فيلمها هستند.بلكه فيلم هايي اند كه ديدنشان براي خودم، خاطره اي خوش تلقي مي شوند. قطعا غير از اين ها هم فيلم هايي بوده كه فراموش كردم در ليست بگذارمشان. شايد بعدا دوباره اين ليست را به روز كردم.
اميدوارم به زودي يك فيلم ديگر نيز به اين فهرستم اضافه شود: سنتوري

۱۳۸۶ فروردین ۲۱, سه‌شنبه

اين سه نفر

سال گذشته، سال گلشيفته فراهاني بود. از ابتداي سال 86 هم اين باران كوثري است كه با بازي خيره كننده اش در خون بازي،‌مي درخشد. به اين دو اضافه كنيد، استعداد ديگري به نام ترانه عليدوستي را كه در اولين حضور سينمايي اش، توجه اهالي سينما را به خود جلب كرد. آنچه اين سه نفر را از ستارگان قبل از خودشان متمايز مي كند دو چيز است:
1- سن كم آنها (ستاره شدن در اين سن در سينماي جهان چيز جديدي نيست، اما در ايران تازگي دارد)
2- آنها علاوه بر ستاره بودن بازيگرند و نقش هاي پيچيده و قابل تاملي در كارنامه شان هست.

نكته جالب ديگر اينكه هيچ يك از پسران اين نسل، به چنين جايگاهي نرسيده اند. اين هم نكته قابل بحثي است. شايد عوامل سينما، بيشتر دختر دارند تا پسر. شايد هم پسرها كمتر دنبال كار والدين هنرمندشان رفته اند.

به هرحال با توجه به غيبت نسبتا طولاني هديه تهراني. فعلا صحنه از آن جوان تر هاست
از آقايان هم تنها بهرام رادان را مي توان در چنين جايگاهي نشاند.
محمدرضا گلزار و مهناز افشار و ديگران هم هستند كه من آنها را در دسته ديگري قرار مي دهم.

مكالمه

- الو
- بله؟
- سلام
- باز هم كه تويي . نگفته بودم ديگه زنگ نزن؟
- تو نمي توني به من بگي زنگ نزنم. كار من زنگ زدنه.
- چرا همه اش به من.
- نه. همه اش به تو نيست. به خيلي هاي ديگه هم زنگ مي زنم.
- دست از سرم بردار. قطع مي كنم ها.
- فرقي نمي كنه. اتفاقي كه بايد بيفته مي افته. خودت كه مي دوني.
- به خدا ديگه طاقت ندارم.
- اگه واقعا دلت مي خواد ، زنگ نمي زنم. اما ديگه نمي توني از حرفت برگردي. هيچ وقت صدام را نمي شنوي.
- بهتر، تحمل اين عذاب را ندارم.
- اما عوضش اين فرصت را داري كه خودت را آماده كني.
- هيچ آماده كردني در كار نيست. خبر نداشتن خيلي بهتره. اگر انقدر ضعيف نبودم تلفن را براي هميشه قطع مي كردم.
- فعلا كه گوشي دستته و داري با من حرف مي زني.
- كاش اصلا هيچ وقت زنگ نزده بودي. كاش اصلا نمي شناختمت.
- تو بايد خوشحال باشي كه توي گروه مني. خيلي ها آرزو دارند جاي تو باشند. حتي حاضرند پول بدن.
- هر كي همچين آرزويي داره خره. نمي فهمه چه بلايي سرش مي آد.
- حالا نمي خواي بدوني چرا زنگ زده ام؟
- چرا. بگو و زودتر شرت را بكن.
- اين دفعه با هميشه فرق داره. مخصوصه.
- زود باش بگو.
- خيلي بهت نزديكه. نزديك تر از همه. به قول شاعر نزديك تر از پيرهن [مي خندد]
- خفه شو. قصه نگو.
- مي دوني. اين آخرين باره كه صدامو مي شنوي.
- منظورت چيه؟
- منظورم اينه كه نوبت خودته.
- كِي ؟
- به زودي. قبل از اينكه بتوني خودت را آماده كني.
- بگو كِي ؟
- چه فرقي مي كنه؟ يك ماه، يك سال، صد سال. همه اش زوده برات. اينطور نيست؟ من معمولا خبر كسي را به خودش نمي گم. خيلي خاطرت را مي خواستم كه بهت زنگ زدم. مي بينم كه پكر شدي. فكرش را نكن. اصلا سخت نيست. مثل آب خوردنه. تازه به آرزوت هم مي رسي. ديگه صداي من را نمي شنوي. البته شايد باز يه جايي يه وقتي همديگه را ديديم. دوست داري من را ببيني؟ فكر مي كني چه شكلي باشم؟ الو، چرا ساكت شدي؟ الو... الو ...


۱۳۸۶ فروردین ۲۰, دوشنبه

نفسم را از رود سفيد و آسمان خزر و خليج هميشگي فارس مي گيرم

ديشب سيماي جمهوري اسلامي ايران، با وقاحت كامل ترانه جاودان خليج فارس ابي را با صدا و تصوير قاسم افشار (ابي بدلي) در يكي از برنامه هاي شبانگاهي اش پخش نمود. بعد از آن هم مجري برنامه گفت كه اين ترانه اولين بار توسط زنده ياد عليقلي اجرا شده.
خونم به جوش آمد. متاسفم براي صدا و سيماي اسلامي و متاسفم براي اين به اصطلاح هنرمند مملكت، قاسم افشار. خجالت نمي كشند. شرم نمي كنند.
شما كه به هنر و صاحب آن رحم نمي كنيد و اثري چنين معروف را اينگونه وقيحانه جعل مي كنيد، آيا كارتان از كار آنانكه خليج فارس را خليج عربي مي نامند كمتر است؟
ننگ ايران و ايراني خودتانيد. دريغ از ايران كه اينچنين ويران مي شود.

فيلم خوب

گاهي از فيلمي خوشمان مي آيد و مي گوييم فيلم خوبي است. گاهي هم ممكن است از فيلمي بدمان بيايد. ما براي اين خوش آمدن و بد آمدن ها حتما دلايلي داريم. هر قدر دانش ما نسبت به سينما، افزايش يابد، اين دلايل تغيير مي كنند و پخته تر مي شود. سينما روهاي معمولي معمولا بصورت حسي با فيلم ارتباط برقرار مي كنند. دلايل ايشان براي سنجش فيلم گنگ است. مثلا مي گويند فلام فيلم چرت است، لوس است، سركاري است. يا كشدار و خسته كننده است و چيزهايي از اين دست. من با اين گونه نظر دادن مخالف نيستم. به نظرم تا حد زيادي توسط همين احساس، فيلم هاي خوب و بد از هم تمييز داده مي شوند. هدف اوليه هر فيلم سينمايي درگير كردن مخاطب است. وقتي فيلمي توان درگير كردن مخاطب را ندارد، احتمالا فيلم خوبي هم نيست. بنابراين نظرات اين سينما روها به نظرم حائز اهميت است. البته از اين نكته نيز نبايد غافل شد كه هر فيلمي مخاطب خود را دارد. برخي فيلم ها شايد براي مخاطبان خاصي توليد شده . لذا در تعيين ارزش آن فيلم ها، اين نكته را هم بايد لحاظ نمود.
از سوي ديگر كساني كه دانش سينمايي بيشتري دارند، از جنبه هاي ديگري آثار سينمايي را نقد مي كنند. ساختار دراماتيك، انسجام، هماهنگ بودن اجزاي فيلم، بازيگري، كارگرداني و غيره. اين ها معيارهاي احتمالي كسي است كه سينما را بيشتر مي شناسد.
به نظرم براي ارزش گذاري فيلم ها، از هر دوجنبه فيلم بايد مورد سنجش قرار گيرد. هم جذابيت هاي فيلم براي تماشا و هم ساختار سينمايي اثر.

اما بحث من روي قسمت دوم ماجرا است. يعني نظر منتقدان و پارامترهايي كه در آن دخيل است. همانگونه كه ذكر شد، فيلم حاصل كار گروهي و مجموعه تخصص هايي است كه هر يك در جاي خود وظيفه خود را بايد خوب انجام دهند. اعم از بازيگري، كارگرداني، فيلمنامه، فيلمبرداري،‌تدوين، صدابرداري،‌چهره پردازي و غيره. برخي از اين اجزاء روي پرده ديده مي شوند. مثل بازيگري. ما حاصل كار بازيگران را مستقيما روي پرده مي بينيم. هرچند ممكن است كار بازيگر از فيلترهايي گذشته باشد و اينكه ما فرايند طي شده براي رسيدن به نقش را توسط بازيگر نمي دانيم و نمي بينيم. اما نتيجه كار او روي پرده است و قابل بررسي.
همين طور اجزاي فيلمنامه در اثر قابل مشاهده است و مي توان درباره اش نظر داد. اما در مورد برخي از اجزاي فيلم نظر دادن سخت است چون مستقيما روي پرده مشاهده نمي شوند. مثل تدوين،‌ صدابرداري، صداگذاري. درواقع اين موارد وقتي خوبند كه ديده نشوند و همين ديده نشدن آنها باعث مي شود ناديده گرفته شوند.

تشخيص خوب و بد هر يك از اجزاي فيلم، اعم از بازيگري ، فيلمنامه، كارگرداني و غيره بحثي است مفصل و طولاني و صد البته جذاب. شايد در مطالب بعدي چيزهايي در اين باره ياد بگيرم و بنويسم. خوب است اگر خواننده اين وبلاگ هستيد شما هم نظر دهيد. شايد چيزهايي از يكديگر ياد گرفتيم.

۱۳۸۶ فروردین ۱۵, چهارشنبه

اخراجي ها

همیشه وقتی اسم ده نمکی به گوشم می خورد یاد آن آدم حزب اللهی آشوبگر می افتادم. این روزها او دوباره سر زبانها است. این بار با فیلمش، اخراجی ها. به نظر می رسد که او تغییر کرده باشد. هرچند در مصاحبه هایش لجوجانه این مساله را انکار می کند و ادعا می کند که تنها ابزار بیانش عوض شده و حرف ها و رفتارش همان بوده که هست. به هرحال او هنوز چهره دوست داشتنی اي نیست. به دلیل جنجال آفرینی ها و رفتار غیرحرفه ای در مورد فیلمش. اما چه از او خوشمان بیاید و چه نیاید، او اکنون فیلمی ساخته که اکثریت تماشاگران را راضی از سالن بیرون می فرستد. باید پذیرفت که اخراجی ها می خنداند و در بعضی لحظات خوب هم می خنداند. این، تصادفی بدست نیامده. به نظرم این فیلم محصول کار گروهی جمعی حرفه ای است که خوب کنار هم قرار گرفته اند. ده نمکی در کنار هم قرار دادن وهماهنگ کردن این افراد قطعا نقش داشته. البته شاید بیش از دیگر کارگردان های فیلم اولی مورد حمایت نیز قرار گرفته است و سایرین شاید نتوانند به راحتی او، فیلم دلخواهشان را بسازند. اما بطور کلی فیلم او یکدست نیست و تماشاگران جدی سینما را به این باور می رساند که اخراجی ها، در مجموع فیلم خوبی نیست.
بازیگران:
آنگونه که از اعتراض ده نمکی در اختتامیه جشنواره پیدا است، او در مورد بازیگران فیلمش دچار یک سوء تفاهم است. او احتمالا گمان می کند، بازیگرانش یکی از بهترین نقش های عمرشان را در فیلم او بازی کرده اند. این تصور شاید تنها در مورد ارژنگ امیرفضلی صدق می کند. نه به این دلیل که بازی اش در اخراجی ها فوق العاده بوده. بلکه به این دلیل که اصولا نقش سینمایی شاخص و به یادماندنی در کارنامه بازیگری اش نیست. سایر بازیگران فیلم هم تنها تیپ های قبلی خود را تکرار کرده اند. اصولا در اخراجی ها فقط تیپ می بینیم، نه شخصیت. با این وجود به نظرم بزرگترین نقطه قوت فیلم، دو بازیگر آن است. اکبر عبدی و امین حیایی که بار فیلم را به دوش می کشند و بدون این دو اخراجی ها فیلمی نمی شد که بتوان تماشایش کرد. فیلم از شیرینی ذاتی اکبرعبدی و استعداد امین حیایی نهایت استفاده را در ساخت موقعیت های طنز آمیز کرده است.
بدترین و غیرقابل تحمل ترین بازیگر فیلم اخراجی ها هم به نظرم کامبیز دیربازاست. کل بازی او چیزی نیست جز چند ژست و ادا و اطوار لات منشانه. هرچند تا به حال از او در هیچ کدام از فیلم هایش بازی برجسته ای ندیده ام. اما در اخراجی ها حضورش روی پرده آزار دهنده و حرکاتش غیر طبیعی است. کاش می دانست لات بودن فقط پاشنه های ورکشیده و سیگاری گوشه لب نیست. او در تمام فیلم به گونه ای تصنعی و اغراق آميز تنها ادای یک آدم لات را در آورده.
فیلمنامه:
به نظرم اخراجی ها اصولا شخصیت پردازی ندارد. همه آدمها نماینده یک تیپ اجتماعی اند. نقطه قوت فيلمنامه، موقعيت هاي خلق شده آن است و شوخی هايي كه خوب نوشته شده اند. اما كسي غير از اكبرعبدي بعيد است كه آنها را مي توانست اجرا نمايد.
تدوین:
معيارهاي تدوين خوب و بد را نمي دانم. اما به نظرم مي رسد كه تدوين نقش اساسي در درآمدن شوخي هاي فيلم داشته. چرا كه اساسا كمدي هاي اينچنيني نيازمند ضرباهنگ مناسب و دقيق اند.
سكانس برگزيده:
بهترين سكانس فيلم به نظرم سكانس اتوبوس است. آنجا كه اكبرعبدي دارد "برو ديگه صدام نكن عاشقونه نگام نكن" مي خواند و با ديدن حاج آقا به قول خودش بحث را عوض مي كند و "خلبانان، پرواز كن" را مي خواند.