۱۳۸۶ تیر ۹, شنبه

این هم از Blogger

سايت Blogger را هم بالاخره فيلتر كردند. از اين به بعد بايد در اين سرزمين آزاد، دنبال فيلتر شكن و پروكسي رد كن و يك سوراخ سنبه اي باشم براي دسترسي به Blogger و يك خط نوشتن در اين وبلاگ. البته دستشان درد نكند. من و امثال من وقت گرانبهايمان را با چرند نوشتن در اين وبلاگ ها به بطالت مي گذرانيم. به لطف دولت معظم ، از اين پس در اوقات فراغت در خانه هايمان انرژي هسته اي غني مي كنيم. اجرشان با كرام الكاتبين.

اندر ستایش قصه

"پيامبر و ديوانه" جبران خليل جبران
"مكتوب" پائولوكوئيلو
آثار شل سيلورستاين
و ...
حتي "چنين گفت زرتشت" نيچه
اينها كتاب هاي پر طرفداري هستند. حداقل در ايران. اين طور نيست؟ وجه اشتراك همه آنها اين است كه در جملات و عبارات كوتاه، اغلب پند، نكته ، پيام اخلاقي يا چيزي از اين قبيل را به خواننده ارائه مي كنند.
اين جور كتاب ها هيچ وقت برايم جالب نبوده. به نظرم جملات قصار گفتن اصلا سخت نيست. نمي خواهم بگويم نيچه كم كسي بوده يا پائولوكوئيلو چيزي بارش نيست. نه . واقعا شايد اين ها آدم هاي بزرگي اند. آنقدر درباره شان نمي دانم كه بتوانم نظري بدهم. اما هيچ وقت به خواندن آثار ايشان ميلي نداشته ام. شايد اين گونه كتابها بيشتر به درد كساني بخورد كه جمله و شعار حفظ مي كنند.
اما علاقه من، داستان است و شخصيت. شعار دادن سخت نيست. داستان خوب گفتن سخت است. شعار و حرف را در دل داستان و لابه لاي شخصيت ها حل كردن سخت است. آنها كه خوب داستان مي گويند كارشان ستودني و گرانقدر است.

۱۳۸۶ تیر ۲, شنبه

وانتي

حرف هاي تكراري، جمله قصار، شعر نو، ‌شعر كهنه، خريداريم...
كتاب هاي زيرخاكي، شعرهاي آبكي، افاضات الكي، خريداريم ...
قصه هاي بي سر و ته، اداهاي هنري، تريپ روشنفكري، خريداريم...
فيلمنامه، نمايشنامه، زندگينامه، نقد، نظر، خبر، خريداريم...

۱۳۸۶ خرداد ۲۶, شنبه

قاچاق فيلم هاي سينما

اين روزها بحث قاچاق فيلم هاي سينمايي بحثي داغ و جدي ميان اهالي و دست اندركاران سينما است. اغلب فيلمهاي روي پرده سينماها را مي توان يكي دو روز از شروع اكران آنها نگذشته، كنار خيابانها و در بساط دستفروش ها پيدا كرد. حقيقت اين است كه اين وضع، دارد سينما را به ورشكستگي مي كشاند.
بحث قاچاقچيان فيلم و آنها كه از اين راه جيبشان را پر مي كنند به كنار. حرف من با آنها است كه فيلم ها را مي خرند. آيا در سينما فيلم را ديدن اينقدر سخت و گران است كه مردم ترجيح مي دهند فيلم ها را اينگونه ببينند؟ آيا اين به ورشكستگي و تعطيلي سينماي ايران در دراز مدت مي ارزد؟
بياييد به سينمايمان كمك كنيم و اين سي دي ها را نخريم.

عكس

مي خواست از درخت گلابي توي باغ موقع زلزله عكسي بگيرد. دوربينش را برداشت. به باغ رفت و منتظر نشست.
روزها، هفته ها، سال ها
سرانجام زلزله آمد. همان لحظه دستش لرزيد و عكس تار شد.
باز منتظر نشست.

۱۳۸۶ خرداد ۲۱, دوشنبه

از دفتر خاطرات يك آدم هولوگرافیک

دوشنبه 21 خرداد 1386
ساعت 6 از خواب بيدار شدم. يك دوش آب سرد گرفتم. صبحانه مختصري خوردم و از خانه خارج شدم.
سوار اتومبيلم شدم و به راه افتادم. آن روز ترافيك عجيبي بود. ترافيكي كه سابقه نداشت و نظيرش را نديده بودم. چند ساعتي معطل بودم. سرانجام حوصله ام سر رفت. از ماشين پياده شدم و با اسكيت بورد بقيه راه را طي كردم.
در ميدان تجريش ابراهيم خان عكاسباشي را ديدم كه مشغول فيلمبرداري بود. داشت فيلمش را براي جشنواره كن آماده مي كرد. علت ترافيك عجيب آن روز نيز همين بود. مردم جمع شده بودند و گروه فيلمبرداري را دوره كرده بودند. من اما سريع گذشتم.
چند دقيقه بعد رسيدم كافه نادري. وارد شدم و پشت ميزي نزديك در نشستم. از دور براي شاملو و فروغ كه پشت ميزي ديگر نشسته بودند دست تكان دادم و احوالي پرسيدم. كمي آن طرف تر هم آل احمد و همسرش نشسته بودند.
همانجا منتظر ماندم تا باستر كيتون آمد. دست داديم. نشست و مشغول گفتگو شديم. در مورد طراحي وب سايتش حرف زديم. او طرح سايتش را كه روي كاغذ كشيده بود، نشانم داد. من همانجا ساختم و آپلودش كردم. به نظرم سايت خوبي از كار درآمد. بعد ناهار خورديم.
از كافه نادري كه درآمدم سوار اتومبيلم شدم و راه افتادم. آن روز هوس كرده بودم تند برانم. حوالي ونك با يك كاميون كه از روبرو مي آمد شاخ به شاخ شدم. اتومبيلم له شد. خودم هم مردم.
اتومبيل را همانجا گذاشتم و رفتم كه به قرار بعد از ظهرم برسم. ساعت 3 به موزه لوور رسيدم. دم در، مريلين مونرو منتظرم بود. با هم به داخل موزه رفتيم. همه جا را گشتيم. آنجا را نديده بودم. به نظرم واقعا ارزشش را داشت. بعد از آن مريلين مرا به شام دعوت كرد. رفتيم به خانه اسپاگتي و شام خورديم. بعد خداحافظي كرديم و به طرف خانه راه افتادم.
تا خانه پياده رفتم. وقتي رسيدم ديدم خانه نيست. به جايش تپه اي بود و چوپاني كه داشت گوسفندانش را از بالاي تپه به پايين هي مي كرد. نگاهي به ساعتم كردم ، هفتم آذر 1225 بود. همانجا دراز كشيدم و به ستاره ها خيره شدم تا خوابم برد. راستي قبل از خواب هم زنگي به حافظ زدم و او برايم فال گرفت. خوب آمد. آن شب را خوب خوابيدم.

۱۳۸۶ خرداد ۱۹, شنبه

...

نوشتن مطلب براي اين وبلاگ، آنطور كه دوست دارم، همين جوري نمي شود. بايد فرصت كنم روي يك موضوع متمركز شوم و بدون مزاحم درباره اش فكر كنم. و اين فرصت چيزي است كه سخت به دستم مي آيد. به هر حال بايد بتوانم مثل كرم خاكي درخودم فرو روم و مغزم را از افكار روزمره آزاد كنم (چه سخت) و چند ساعتي در همين حال بمانم تا چند كلمه اي از من بيرون بريزد.
چي؟ دارم اداي هنرمند ها را در مي آورم؟
خب حق با شماست، من هنرمند نيستم. اما دارم دنبال چيزي مي گردم.

۱۳۸۶ خرداد ۱۷, پنجشنبه

همه اش مال تو اگر ...

اگر برای برداشتن لیوان روی میز به دست احتیاج ندارم، می توانی دستم را بگیری.
اگر بدون پا هم می توانم راه بروم، پاهایم هم مال تو
اگر راه دیگری برای حرف زدن به من ياد بدهي، زبانم را نیز به تو می دهم.
اگر برای زنده ماندن نیازی به قلب نیست، آن را هم بگیر.
هنوز مرا می بینی؟

برای اینکه به زمین گرم ننشینیم چه باید بکنیم؟

یکی از عواملی که برکره زمین اثر می گذارد شیوه تفکر ماست. اگرقورباغه ای یکهو به درون ظرفی از آن جوش بپرد، بلافاصله از آن بیرون می جهد چون خطر را حس می کند. اما همین قورباغه اگر به درون ظرفی از آن ولرم بپرد و آب را کم کم جوش بیاوریم، همان جا می نشیند و تکان نمی خورد.در حالی که حرارت همچنان بالا می رود تا اینکه... تا اینکه... نجاتش دهیم. سیستم عصبی جمعی ما مثل سیستم عصبی همین قورباغه است.اگر بطور ناگهانی با خطر مواجه شویم یکهو برانگیخته می شود. ولی اگر این فرایند تدریجی به نظر برسد، حتی اگر به سرعت رخ دهد، ما سرجای خود می نشینیم و واکنشی نشان نمی دهیم.
پدرم مزرعه تنباکویی داشت که من در کودکی از کارکردن در آن در کنار بزرگترها بسیار لذت می بردم. در 1964 پزشکان سرطان زا بودن تنباکو را کشف کردند.ولی پدر من همچنان تنباکو می کاشت.تا اینکه خواهرم نانسی که از دوره نوجوانی سیگار می کشید براثر سرطان ریه مرد. و پدرم برای همیشه از این کار دست کشید.
برای ما آدم ها وصل کردن نقطه های مختلف به هم و دیدن تصویر کلی زمان می برد. ولی این را می دانم که بالاخره روزی فرا می رسد که باید مکافات پس دهیم و آن وقت است که آرزو می کنیم کاش این نقطه ها را زودتر به هم وصل کرده بودیم.
باید بدانیم که
اولا همه دانشمندان در مورد واقعی بودن مشکل گرمای زمین اتفاق نظر دارند.
و سیاستمداران اگر چیزی مطابق سیاست های آنها نباشد، به راحتی نادیده اش می گیرند و می گویند "خب فردا به این قضیه می پردازیم".
تک تک ما مسبب گرم شدن زمین هستیم ولی تک تک ما می توانیم گزینه هایی برای تغییر در پیش بگیریم: با توجه به چیزهایی که می خریم، الکتریسیته ای که از آن استفاده می کنیم و اتومبیل هایی که سوار می شویم، می توانیم کاری بکنیم که سهم فردی ما از انتشار کربن به صفر برسد.
آیا شما آماده متحول کردن شیوه زندگی خود هستید؟ از همین حالا شروع کنید. بحران هوا قابل حل است.شما می توانید سهم خودتان را در انتشار کربن کاهش دهید. می توانید با مراجعه به سایت climatecrisis شروع کنید.
وسایل برقی و لامپ هایی بخرید که بصورت بهینه انرژی مصرف می کنند. ترموستات خود را جوری تنظیم کنید که برای تولید گرما یا سرما تا حد امکان انرژی کمتری مصرف شود. عایق بندی خانه تان را تقویت کنید. از مواد قابل بازیافت یا بازیافت شده استفاده کنید. اگر می توانید اتومبیل هایی را بخرید که از هر دو نوع سوخت استفاده می کنند. هروقت که می توانید به جای سوار شدن بر اتومبیل، پیاده روی کنید یا سوار دوچرخه شوید یا از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنید. به پدر و مادرتان بگویید دنیایی که در آن زندگی خواهید کرد را ویران نکنند. و اگر پدر یا مادر هستید، به فرزندانتان بپیوندید تا دنیایی را که در آن خواهند زیست نجات دهید. به منابع قابل تجدید انرژی روی بیاورید.به وزارت آب و برق نگ بزنید و بپرسید که چرا انرژی سبز عرضه نمی کنند. به سیاستمدارانی رای دهید که خود را متعهد به تلاش در راه حل این بحران می دانند. برای مجلس تان نامه بنویسید و اگر به حرف تان گوش نکردند سعی کنید خودتان نماینده مجلس شوید. درخت بکارید، درخت های بی شمار. درجامعه خودتان ساکت و بی اعتنا نمانید و حرف بزنید.به میزگردهای رادیویی زنگ بزنید و برای روزنامه ها بنویسید. مصرانه بخواهید تا انتشار دی اکسید کربن در کشورتان متوقف شود. با تلاش های بین المللی در راه متوقف کردن گرم شدن زمین همراه شوید. وابستگی تان را به نفت و بنزین کاهش دهید. در راه بالا بردن استانداردهای اقتصاد سوخت تلاش کنید تا آلاینده های اتومبیل ها کم تر شود.اگر به دعا ایمان دارید، دعا کنید تا مردم قدرت تغییر کردن را پیدا کنند. همه کسانی که می شناسید را تشویق به دیدن این فیلم کنید. هر قدر می توانید درباره بحران هوا بیاموزید. آنگاه آموخته های تان را به کار ببندید. باید بیدار شویم.

10 نکته ساده ولی موثر:
1- لامپ ها را عوض کنید. از لامپ فلونورسنت فشرده به جای لامپ معمولی استفاده نمایید.
2- کم تر رانندگی کنید
3- بیش تر بازیافت کنید
4- مراقب لاستیک اتومبیلتان باشید. تنظیم باد لاستیک ها می تواند مصرف سوخت را در هر مایل 3درصد کاهش دهد.
5- کمتر از آب داغ استفاده کنید.داغ کردن آب انرژی زیادی مصرف می کند. با نصب دوشی که آب کمتری از آن جاری می شود سالی 159 کیلو ار انتشار دی اکسید کربن بکاهید.
6- ازمحصولاتی که بسته بندی مفصل و سنگینی دارند بپرهیزید. اینگونه 10 درصد از میزان زباله تان کاهش می یابد.
7- درجه ترموستاتتان را تصحیح کنید.
8- درخت بکارید
9- وسایل برقی تان را خاموش کنید. صرفا با خاموش کردن تلویزیون، دستگاه پخش دی وی دی، ضبط صوت و کامپیوتر در مواقعی که از آنها استفاده نمی کنید باعث شوید سالی هزاران کیلو از تولید دی اکسید کربن کاسته شود.
10- این توصیه ها را به دیگران هم انتقال دهید. به همه توصیه کنید که این فیلم را ببینند.


خلاصه شده از مجله فيلم. شماره 362 (به نقل از فيلم An Inconvenient Truth)

۱۳۸۶ خرداد ۱۳, یکشنبه

معرفي كتاب جهان هولوگرافيك

هنوز بخشي از مطلب گرماي زمين باقي مانده كه در مطالب آتي خواهم نوشت. اما فعلا خواستم كتابي را كه مشغول خواندنش هستم و يك جورايي مرا به وجد آورده، معرفي كنم. كتابي به اسم "جهان هولوگرافيك" نوشته مايكل تالبوت كه توسط نشر هرمس در حدود 450 صفحه منتشر شده. ديشب 70 صفحه اولش را خواندم. كتاب كلا به توصيف نظريه اي در باره هولوگرافيك بودن كل جهان مي پردازد (كوچكترين جزء جهان همه مشخصات كل را دربر دارد) و در اين باره مثال ها و شواهدي براي درك و تبيين موضوع مي آورد. همچنين نظرات فيزيكدانان و دانشمندان را در اين باره بيان مي كند. هرچند مطالب ارائه شده به نظر پيچيده مي رسند، اما زبان كتاب به گونه اي است كه براي همه قابل فهم است و نياز به دانش فيزيك چنداني ندارد. در اين 70 صفحه مطالبي در باره هولوگرافيك بودن حافظه و بينايي موجودات ارائه شده كه شگفت انگيز است.اين كتاب، چشم انداز جديدي را به جهان پيش رويتان باز مي كند. حتما بخوانيدش.
بعد از خواندن كتاب احتمالا مطالبي از آن را اينجا خواهم نوشت.
ضمنا نمي گويم مترجم اين كتاب داريوش مهرجويي بزرگ است، مبادا خيال كنيد كه من مهرجويي زده، به دليل نام مترجمش است كه اين كتاب را توصيه كرده ام.