۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

معرفی نمایشنامه شب هزار و یکم

شب هزار و یکم نمایشنامه ای است از استاد بهرام بیضایی که در سال 1383 توسط خود استاد در تالار چهارسوی تئاتر شهر به روی صحنه رفته است. این نمایشنامه (یا نمایش) دارای سه نمایش جداگانه است که از نظر موضوعی با یکدیگر پیوند دارند. هر نمایشنامه سه بازیگر دارد:دو زن و یک مرد. در این نوشته نگاهی کوتاه به این نمایشنامه خواهم انداخت و بخصوص بر بخش دوم آن که به نظرم زیباترین است،تاکید خواهم نمود:

شب هزار و یکم / 1
این بخش از نمایش شب هزار و یکم در اجرایی که پیشتر گفتم با این بازیگران به روی صحنه رفت: پانته آ بهرام در نقش شهرناز،بهناز جعفری در نقش ارنواز و حمید فرخ نژاد در نقش ضحاک. این نمایش، هزار و یکمین و آخرین شب پادشاهی ضحاک را روایت می کند.در این شب این دو خواهر آخرین داستان خود را برای ضحاک که همانا داستان هزار شب پادشاهی او است، روایت می کنند و بی پرده با ضحاک از همه چیز سخن می گویند و راز ماندن خود را در کنار ضحاک می گشایند.
در این نمایش شهرناز و ارنواز خواهرانی هستند که هزار شب برای پادشاه داستان ساخته اند و به این ترفند هر شب جوانی را از مرگ رهانیده اند. همانطور که می دانیم این نقشی است که شهرزاد و دین آزاد در هزار و یک شب و سرچشمه اش، هزار افسان داشته اند. بدین ترتیب بیضایی در این بخش از نمایش شب هزار و یکم این دو داستان را در هم می آمیزد و گویی به ریشه اصلی و باستانی آن پیوند می دهد.همانگونه که در مطلبی دیگر نیز گفته ام، بیضایی به این یکسان بودن ریشه های پادشاهی ضحاک و داستان هزار و یک شب در کتاب دیگر خود، ریشه یابی درخت کهن پرداخته است.
نکته دیگر در بخش اول نمایش که مخصوصا در تقابل با بخش های دوم و سوم این نمایش برجسته تر می نماید زبان نمایش است. این بخش از نمایش به روایتی از ایران باستان می پردازد و از این رو زبان نمایش و شخصیت ها یکسره پارسی است.

شب هزار و یکم / 2
این بخش با بازی مژده شمسایی در نقش خورزاد نیکرخ، ستاره اسکندری در نقش ماهک و اکبر زنجانپور در نقش های شریف/عجمی/امیر حرس، به روی صحنه رفت. این نمایش روایت خورزاد نیکرخ و ماهک، همسر و خواهر پور فرخان است که برای یافتن نشانی از او نزد شریف در بغداد آمده اند. پورفرخان کسی است که به درخواست خود شریف و دربار بغداد هزار افسان را به عربی ترجمه کرده. اکنون که اعراب آن را به عربی خوانده اند، محتوای آن به مذاق ایشان خوش نیامده و پور فرخان را در بند کرده اند. همچنین شریف تنها نسخه هزار افسان را از این دو خواهر می گیرد و از بین می برد. این نمایش شرح تاسف بار و اندوه آور ضربه سهمگین عرب بر پیکره زبان و فرهنگ و یادگارهای کهن ایران است.
نمایش، چرخش زبانی از فارسی به عربی و فرهنگ غالب اعراب را در ابتدای نمایشنامه به زیبایی می نمایاند. این چند خط را از صفحات آغازین نمایشنامه با هم می خوانیم:

ماهک: (از رو می خواند) این پیامی است از پور فرخان _
شریف: (تذکر می دهد) که به ترجمه اسمش ابن میمون کردند!
ماهک: (گیج) پسر مزدک دبیر _
شریف: که ابن جرجیس الکاتب ترجمه شد!
ماهک: (گیج تر و سپس شتابزده) به همسر دلبندم خورزاد _
شریف: بنت الشمس بخوانید!
ماهک: (گیج;به خورزاد) در شگفتم که تو را به نام پدری خوانده!
خورزاد: (به شریف) برادرش به من می گفت نیکرخ!
شریف: وجیهه بگویید!
ماهک: آه _ (به نامه بر می گردد) و خواهر تنی ام ماهک _
شریف: به هلال القمر تصحیح کنید.
خورزاد: (شتابزده) دنباله بخوان _
ماهک: در خواهش آن نامه ی دردانه ی دیرین _
خورزاد: (کتاب را نشان می دهد) هزار افسان!
شریف: معنی بگو!
ماهک: همان که گفت.
خورزاد: الف قصص!

این نمایش حکایت نابودی هزار افسان، جاهلیت عرب و ستم اعراب به دانشمند ایرانی و دو بانو، خورزاد و ماهک، است
این نمایش هم روایت شبی هزار و یکم است. هزار و یکمین شبی که پور فرخان به ترجمان هزار افسان گذرانده است.

شب هزار و یکم / 3
اما نمایش سوم که این نقش آفرینان در آن حضور داشته اند: شبنم طلوعی در نقش روشنک، شبنم فرشادجو در نقش رخسان و علی عمرانی در نقش میرخان.
زمان رخداد این نمایش قرن گذشته است و از نظر زمانی نسبت به دو نمایش دیگر به ما نزدیک تر است. از همین رو است که زبان نمایش نیز به زبان امروز بیشتر مانند است. نمایش حکایت زنی است به نام روشنک که دور از چشم همسر در مدت هزار و یک شب، کتاب هزار و یک شب را خوانده است. کتابی که جامعه مردسالار خواندنش را برای زنان مضر می داند و چنین باور دارد که هر زنی که این کتاب را بخواند، خواهد مرد. این نمایش روایت تقابل مرد نادان و زن دانا است.
بیضایی این نمایش را امیدوارانه و با سر خم کردن مرد پیش دانایی پایان می دهد. چیزی که شاید تنها راه رهایی و بازگشت ایرانیان به شکوه گذشته باشد.

۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه

فقط بساز و بفروش

این روزها هر کس که اندک سرمایه ای داشته باشد، آن را روی خانه و ملک و زمین سرمایه گذاری می کند. چه مهندس، چه دکتر، چه کاسب و غیره...این البته بسیار جای نقد دارد که هر کسی با هر تخصص و دانش، کار اصلی اش را ول می کند و بساز و بفروش می شود. اما حرف من چیز دیگری است.
دیروز داشتم در شماره اخیر ماهنامه فیلم نگار، مصاحبه ای می خواندم با پیمان قاسم خانی. حتما می دانید که او سرپرست گروه نویسندگان سریال مرد هزار چهره مهران مدیری بوده است. این شماره فیلم نگار بخش زیادی اش در مورد درآمد و دخل و خرج فیلمنامه نویسان است. در همین خصوص در جایی از مصاحبه از قاسم خانی پرسیده اند که اگر سرمایه داشتید در چه حرفه ای سرمایه گذاری می کردید؟ او هم پاسخ داده روی "ملک" و در ادامه توضیح می دهد که برای سریال مرد هزارچهره ایده جالبی داشته اند که به دلیل ملاحظاتی آن را اجرا نکردند. آن ایده این بوده که مهران مدیری در هر اپیزود وارد هر جمعی که می شده اعم از شاعر و پزشک و غیره، آنها در کنار شغلشان روی ملک هم سرمایه گذاری کنند.
ایده جالبی بود اگر پیاده می شد.اینطور نيست؟

۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه

معرفی کتاب ریشه یابی درخت کهن

"ریشه یابی درخت کهن" و "شب هزار و یکم"، دو اثر دیگر از استاد بهرام بیضایی. اولی پژوهش است و دومی نمایشنامه. هردو با موضوعی یکسان: هزار افسان.

نخست می پردازم به ریشه یابی درخت کهن:

1.پیشگفتار
بیضایی در پیشگفتار کتاب ضمن طرح داستان بنیادین هزار و یک شب و معرفی شهرزاد، دین آزاد و شهریار، چنین می گوید:"من می کوشم نشان بدهد که این شهرزاد و دین آزاد و شهریار، همان شهرناز و ارنواز و ضحاک اسطوره ی باستان هستند". در ادامه او به ذکر شواهد و دلایل و مقایسه نقل و ترجمه های موجود در این باره می پردازد. ضمن اینکه اصل و ریشه کتاب هزار و یک شب را نیز بررسی می کند و چنین می گوید:"داستان مادر (یا بنیادین) هزار و یک شب _ اگر بدفهمی های احتمالی گزارشگران قرن چهارم ه.ق. را ندیده بگیریم _ عینا همان داستان مادر کتاب نابود شده ی "هزار افسان" است که به نظر می رسد _اگرنه زودتر، نهایتا_ در قرن سوم هجری از پهلوی (یا فارسی) با نام "الف لیله" به عربی ترجمه شده بوده."
علاوه بر پیشگفتار، این کتاب دارای چهار فصل زیر است:

2.از اژدهای خشکسالی به پهلوان/خدای باروری
بیضایی در این فصل به این داستان همیشگی و کهن مادربزرگ ها اشاره می کند:" داستان اژدهای هراس آوری که به آبادی حمله می کند و چشمه ها را می بندد. پادشاه در چاره ی او در می ماند، و تا اژدها ویرانی و آزار کم کند، دختر پادشاه را به او می دهند (یا خود دختر خواهان رفتن می شود) که بنابر سنت قصه ها زیباترین دختر آبادی است (و گاهی حتی دختر زیبای وزیر را هم)، و سپس روزی یک جوان را می دهند تا ببلعد. سرانجام پهلوانی پیدا می شود. معمولا او سومی از سه برادر است. کوچکترین، و مورد رشک دو برادر بزرگتر. اژدها را می کشد و دختر پادشاه (و وزیر) را نجات می دهد و گاهی دو برادر بزرگتر خود را نیز. با مرگ اژدها طلسم وحشت می شکند و پهلوان در پاداش این دلاوری طی جشنی همگانی با دختر پادشاه (یا هر دو دختر) ازدواج می کند _و گاهی شاه جای خود را به او می دهد _ و برکت و آسایش به آبادی برمی گردد." بیضایی این داستان را با داستان ضحاک مقایسه می کند و نشانه های این داستان را در باورها ، جشن ها و آیین های باستانی ایرانیان پی می گیرد.

3.شهرناز و ارنواز
بیضایی در آغاز این فصل به این مساله اشاره می کند که "برعکس جم و ضحاک و فریدون که درباره ی آنها در متون باستانی انبوهی نوشته هست، درباره ی شهرناز و ارنواز دانش بسیار اندکی داریم. جهان حماسی فرصت کمی به زنان داده." با این حال، این فصل بلندترین فصل کتاب است (بیش از 40 صفحه). بیضایی در این فصل درباره شهرناز و ارنواز و ریشه نام های ایشان و پیوندشان با آناهیتا، ایزدبانوی باروری ، و کجایی حضورشان در اوستا و سایر کتاب های کهن می گوید.

4.همانندی ها و دگرگونی ها
در این فصل بیضایی به مقایسه منابع این داستان می پردازد و فصل را با جدولی آغاز می کند که اسامی شخصیت ها را در هر سه منبع در کنار هم آورده:
" اسطوره ی باستان ............. اژی دهاک . سنگهوک/ارنوک . تریتونه
شاهنامه........................... ضحاک . شهرناز/ارنواز . فریدون
هزارافسان(هزارویک شب).... شهریار خونریز . شهرزاد/دین آزاد . شهریار خردمند "
در این فصل همانندی ها و دگرگونی های این منابع در 30 عنوان بیان می شود. همچنین در آخر فصل در دو بخش مجزا دو همانندی ویژه را مورد بررسی قرار می دهد، یکی نقش مار در داستان ضحاک که در هزار افسان زنان جای آن را گرفته اند. دیگر تداوم شخصیت ها در آسمان و توجیه نجومی هر دو داستان. بدین گونه که ماه و ناهید با شهرناز و ارنواز، گاو با فریدون و اژدها بر ضحاک منطبق دانسته شده.

5.نگاره ها
در این فصل تصاویر اشیای کهن باستانی یافت شده از جمله کوزه و بشقاب و تندیس و غیره که با موضوع کتاب مرتبط اند به همراه توضیحات لازم آمده است.


کتاب در 135 صفحه و توسط ناشر همیشگی آثار استاد ، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، منتشر شده است. خواندنش را به دوست داران تاریخ ایران توصیه می کنم.

امیدوارم بتوانم در مطالب آینده به نمایشنامه شب هزار و یکم که آن هم بسیار خواندنی است بپردازم. اگر کتاب ریشه یابی درخت کهن را به دوست داران تاریخ ایران توصیه کردم، شب هزار و یکم را به کسانی توصیه می کنم که می خواهند به ایرانی بودن خویش ببالند. خواندن شب هزار و یکم هم حظ خواندن یک نمایشنامه و متن بی نظیر و دلنشین پارسی است، هم آدم را اندوهگین می کند از دانستن جفایی که بر این سرزمین و مردم و فرهنگش رفته و می رود.

پ.ن. مطالب داخل گیومه از متن کتاب برداشته شده.

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

به یاد خسرو شکیبایی



شرمگینم از اینکه تا به حال از خسرو شکیبایی دراینجا حرف نزده ام.چطور او را فراموش کردم؟ بازیگری که بسیار دوستش داشتم و دارم و از این همه بازیگر، او برایم اولین و تنها ستاره بود و ستاره ماند.
امروز، اولین روز بدون شکیبایی، هرجا و سایت و انجمن که سر می زنم از او می گویند و یاد می کنند. از نقش های به یادماندنی و از حمید هامونش، از صدای یکه و حرکات منحصر به فردش. از آن موهای لخت که شکیبایی چه دلبری ها که با آن نمی کرد. از آن "سین" گفتن های خاصش و سرانجام از بهت مرگ زودهنگام و ناباورانه اش.از همه اینها امروز همه می گویند. من چه بگویم که تازه باشد؟ که کسی نگفته و کسی نشنیده باشد؟

یادش بخیر در اکزان ماه مجله گزارش فیلم برای فیلم خواهران غریب، شکیبایی هم به همراه بقیه دست اندرکاران فیلم آمده بود. آن زمان دوران اوج و محبوبیتش بود. وقتی او می خواست یکی از آن کلمات سین دارش را بگوید،‌ زنگی آزاردهنده از بلندگو در سالن پیچید. در پی آن جمعیت شروع کرد به دست زدن و تشویق. شکیبایی هم در پاسخ از مردم تشکر کرد که حتی برای ضعف هایش ،به قول خودش، هم دست می زنند. این اولین و آخرین باری بود که شکیبایی را از نزدیک دیدم.

خواهران غریب را 9 بار در سالن سینما دیدم. فیلمی که با حضور گرم شکیبایی و ترانه های او دیدنی است.

کیمیا نمایش اوج هنر بازیگری شکیبایی است. وقتی او پس از سالها اسارت به وطن بازگشته و کوله بار تنهایی خود را در خیابان خالی به زمین می نهد.

بازیگر محبوب داریوش مهرجویی، در شش فیلم با استاد همکاری کرد:
روشنفکر سرگشته فیلم هامون که نقشش بر خاطر یک نسل تا ابد حک شد.
دو نقش منفی ، شوهر خیانتکار فیلم بانو و گشتاسب دغل باز فیلم سارا
دو نقش در فیلم پری: اسد و صفا ، دو برادر عارف و از دنیا بریده
و نقش کارگردان ، به تعبیری نقش خود مهرجویی، در دو فیلم میکس و دختردایی گمشده.

در سریال خانه سبز به تمامی خود را رها کرد و به جلوه گری پرداخت. این بی واسطه ترین ارتباط تماشاگر است با بازیگری دوست داشتنی به نام خسرو شکیبایی.

ابلیس، یکبار برای همیشه، درد مشترک، عاشقانه، سرزمین خورشید، اتوبوس شب، روزی روزگاری، كاكتوس و دیگر نقش آفرینی های خاطره انگیز او در یاد دوست دارانش خواهد ماند.

یادش گرامی و خانه اش هرجا که هست همیشه سبز باد...

۱۳۸۷ تیر ۲۵, سه‌شنبه

بهرام بیضایی و تاریخ و اسطوره های ایران

دستمايه اصلي بهرام بيضايي براي خلق آثار هنري، تاريخ و اسطوره هاي ايران است. كار او دوباره نگريستن به تاريخ و پر كردن جاهاي خالي آن است. مطلبي خواندم درباره او در سايت تئاترما به نام "او صداي مردمي را شنيد كه در تاريخ گفته نشده اند". ضمن اينكه خواندن اين مطلب را توصيه مي كنم به دو نكته از آن اشاره مي كنم:

1- از قول استاد در اين مقاله مي خوانيم: "دريافتم با بزك ديگران جراحات تاريخي من زيبا نمي شود و آنچه را ثروت گذشته من است چگونه از چشم من پنهان مي كنند. من تاريخ خواندم و خود را وارث وحشتي عظيم يافتم. اما توانستم آرام آرام صداي مردمي را بشنوم كه در تاريخ گفته نشده اند."

2- در جايي ديگر از اين مقاله مي خوانيم: "(بيضايي) در دانشگاه رشته ادبيات فارسي را برمي گزيند. اما با رد شدن موضوع پايان نامه اش دانشگاه را رها مي كند." يك جمله كوتاه اما مهم و تاثير گذار در شناخت شخصيت استاد. اگر خود بيضايي بود احتمالا پر و بالي به آن مي داد و اين اتفاق را دستمايه نوشتن نمايشنامه اي مي كرد. كاري كه بيضايي كرد شايد عاقلانه به نظر نرسد، البته با معيار آدم هاي عادي. اما بيضايي، بيضايي است و اين نشان مي دهد كه او در آن زمان خود و راه خود را شناخته و مي دانسته كه از زندگي چه مي خواهد.

پي نوشت:
ديشب قسمتي ديگر از سريال دكتر قريب از تلويزيون پخش شد. در يكي از بخش هاي اين سريال دكتر قريب داشت براي دانشجويان خود درباره كشف واكسن آبله مي گفت و اينكه اين روش واكسيناسيون ابتدا توسط ايرانيان ابداع شده و از آنجا به تركيه و اروپا رفته است. بحث او درباره خودباوري ايرانيان بود.
راستش اين بحث به موضوعي كه اين روزها ذهن مرا به خود مشغول كرده بسيار نزديك است. پس از خواندن دو كتاب از استاد بيضايي ، ريشه يابي درخت كهن و شب هزار و يكم، درگير موضوع ضحاك و هزار افسان و قصه هزار و يك شب شده ام و اينكه چگونه اين اثر اصلا ايراني از آن عرب ها شده است. دارم سعي مي كنم كه مطلبي در اين باره تهيه كنم كه هم به اين موضوع بپردازم و هم اين دو كتاب را معرفي كنم. منتظر باشيد...

۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه

چند لينك خواندني و ديدني

هميشه ايده هاي نو و جالب آدم را سر شوق مي آورد. مثل واق واق !

نوشته جالب و البته عجيب هوشنگ گلمكاني خطاب به عباس كيارستمي را اينجا بخوانيد.

اين هم چند نوشته جالب در مورد عادل فردوسي پور:
سوتي در حضور كوتي
ارزيابي شتابزده
چه مي كنه اين عادل

از ميان نوشته هاي اميرقادري با مجله اينترني آدم برفي ها آشنا شدم. لينك هاي بالا همگي از اين مجله اند.

و اما دو لينك ديگر:

يك عكس زيبا از وبلاگ 1پزشك: اينجا ببينيد كه چگونه پدر و مادرها بين بچه هايشان فرق مي گذارند.

قابل توجه گيتاريست ها: يك مطلب تحليلي خواندني در مورد تاريخ موسيقي ايران، ريشه هاي پيدايش گيتار و نقش زرياب ايراني كه برخي مي گويند مخترع گيتار است. اين مطلب را اينجا بخوانيد.

۱۳۸۷ تیر ۲۲, شنبه

گفت و گو

اي لعنت بر اين روزگار لامذهب كه هرچه بدي است با صاحبان انديشه و هنر (كه لابد من هم از ايشانم) مي كند. در مقابل هرچه آدم كلاه بردار تر و نان به نرخ روزخورتر، جايگاهش والاتر و پراعتبارتر. دريغ كه قرباني كشور و دين و گذشته و آبا و اجداد خويشم. از همه بدتر بي عرضگي خودم كه راه كلاه برداري و كاسب مسلكي را نياموختم و سرم را كردم در كتاب و هي پز هنري دادن. البته از شما چه پنهان در اين يكي هم پخي نشدم. ادعايم مي شود كه چهار تا فيلم ديده ام و كتابكي خوانده ام. اما در واقع از اينجا مانده و از آنجا رانده ام. آدمي سرگردان كه از هر چيز ناخنكي مي زنم و هنوز نمي دانم تكليفم با خودم چيست و هشت ام گروي نه ام است.

پسر! باز كه داري غر مي زني؟ خسته نشدي؟ چشمهايت را باز كن. نمي بيني كه چطور اطرافيانت را با اين قيافه عبوس و بغ كرده ات مي تاراني؟ به فرض كه حق با تواست. به فرض كه كار دنيا عادلانه نيست و جايگاه آدم ها جابجا است. اين همه هي نق زدي به كجا رسيدي؟ با گلايه هاي تو چيزي هم عوض شد؟ نگاهي به دور و برت بينداز. ببين آدم هايي كه به جايي رسيده اند مثل تو اينقدر غر مي زنند؟ ببين همان هايي كه قبولشان داري و از ايشان با احترام حرف مي زني چه مي كنند. با همه سختي هاي موجود سعي مي كنند كار خودشان را بكنند. نه اينكه انرژي شان صرف نق زدن و به زمين و زمان تاختن كنند. اگر دست برنداري، باخته اي. به خود مي آيي و مي بيني عمري درجا زده اي و وقتي نمانده. پسر! به خود بيا. كمي هم حرف هاي خوب بزن. كمي حرف هاي شادي بخش بزن. به درك كه چنين است و چنان است. تو كار خودت را بكن و كلاه خودت را بچسب. اين جماعت از غم و غصه خسته اند. حرف هاي بهتر بزن. حرف هاي اميدوارانه. بي خيال باش و افسوس نخور. بدان كه كسي وقت و حوصله ندارد كه آن سگرمه ها را كنار بزند و در تو كند و كاوش كند. يك لحظه بيشتر وقت نداري. يك نگاه . يك حرف. قدرش را بدان . از ما گفتن!