۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

من و Dropbox

در صنعت IT برخی چیزها انقلابی است. درست مثل اختراع چرخ، یا کشف آتش. حالا اینکه کدام یک از دستاوردهای صنعت IT در مقام مقایسه حکم مثلا چرخ یا آتش را در تمدن بشری دارند ممکن است برای هرکس فرق کند. هرکس بسته به نیاز خودش پدیده‌ها را ارزشگذاری می‌کند. مثلا فیسبوک با این همه اهن و تلپ و کاربر میلیونی و دفتر و دستک و لایک و مایک، برای من دوزار هم نمی‌ارزد. چون شخصا هیچ استفاده‌ای ازش نمی‌کنم و علاقه‌ای هم ندارم و به نظرم ضررش بیشتر از فایده‌هایش است. اما به عکس پدیده‌ای مثل فید، که همه خبرخوان‌ها و از جمله مرحوم گودر لعنت اله الیه بر آن سوار است، به نظرم یک تکنولوژی انقلابی است و در زندگی من یکی که نقش مهمی بازی کرده و کارهایم را بسی آسانتر نموده است.

حال این‌ها را گفتم که بگویم اخیرا با یک ابزار نه چندان جدید درگیر شده‌ام که همین حس و حال خوب و مفید بودن را نسبت به‌اش دارم. منظورم Dropbox است. البته قبلا مشابه گوگلی‌اش یعنی گوگل درایو را هم امتحان کرده بودم. اما از آن چندان راضی نبودم. یک دلیلش اینکه به نظرم گوگل درایو کمی سنگین است و با اینترنت‌های لاک پشتی ایران چندان مناسبتی ندارد. ضمن اینکه سر قضیه بستن گودر، کلا دلم از گوگل پر است و اعتمادم ازش سلب شده. اما Dropbox فوق‌العاده است. ساده و کار راه بنداز و برای در دسترس نگه داشتن فایل‌های آدم محشر است. با اینکه بخاطر محدودیت‌های شرکت نمی‌توانم فایل‌های با حجم بالا را هم توسط Dropbox جابجا کنم، اما با همین وضعیت هم تقریبا هشتاد درصد نیازهایم را پوشش می‌دهد و کلی دارم حالش را می‌برم این روزها.

اصولا از تعریف کردن می‌ترسم. آن هم تعریف کردن از سرویس اینترنتی یک سایت خارجی. مبادا که چشمش بزنم. زیرا که پایدار ماندن آن سرویس یا سایت در محدوده سایت‌های قابل دسترس در ایران، به یک گوشه چشم فیلترچی محترم بند است. پس تا دیر نشده بروم کمی اسپند دود کنم و دور سر Dropbox بچرخانم و دعای بترکد چشم حسود بخوانم. باشد که از گزند فیلترگران دورش نگاه دارد. الهی آمین، فووووت!

۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

این هم نوشته من درباره ماه رمضان

می‌خواستم درباره ماه رمضان چیزی بنویسم. اما نمی‌دانستم چطور می‌شود درباره ماه رمضان، آنطور که ما می‌گذرانیمش، حرفی زد و حرف خطرناک نزد. منظورم از حرف خطرناک حرفی است که اگر فیلترچی محترم، چشمش به آن افتاد، همکار بغل دستی‌اش را صدا کند که "فلانی، بیا ببین توی این وبلاگ چی نوشته. نظرت چیه فیلترش کنیم؟". "نه بابا این بیچاره که چیزی ننوشته، فقط مصائب ناهار خوردن توی ماه رمضان را شرح داده" "همین دیگه، به این می‌گویند روزه خواری مجازی، از آن هم بدتر، ترویج روزه خواری. حقش است فیلترش کنیم و بفرستیمش قاطی باقالی‌ها"

و این مکالمه تا فیلتر شدن وبلاگ مظلوم و مهجور من بیچاره ادامه خواهد داشت. به همین سادگی. به همین دلیل است که در این وبلاگ از این دست چیزها نمی‌خوانید. بهتر است بگویم اصلا چیزی نمی‌خوانید. چون من به هیچ وجه دنبال دردسر نمی‌گردم. درواقع همیشه این دردسر است که دنبال من می‌گردد. هرچیزی هم که می‌خواهم بنویسم اگر قرار باشد شبیه زندگی کردنم باشد و نشانی از صداقت درش پیدا شود، کمی تا قسمتی دردسر دار خواهد بود. پس اصولا بهتر است همین روال ننوشتن را پی بگیرم یا اینکه فقط داستان ببافم بجای گفتن چیزی از زندگی واقعی.

کاش می‌شد همین الان ناگهان با همه خاطرات و آشنایان و در همین خانه و شهری که در آن هستم، کوچ می‌کردم به یکی از این جهان های موازی دور و بر. جهانی که در آن بشود راحت حرف زد. جایی که لازم نباشد در آن ادای کسی را درآوری که نیستی و به زبان آوردن افکارت توهین به مقدسات تلقی نشود.