مدتیه که احساس می کنم فکرم داره منجمد میشه. یاد هفت هشت سال پیش ، زمانی که BBS ها باب بود افتاده ام. یادش بخیر اون موقع یک عشق سینمای تمام عیار بودم که کارم فیلم دیدن و چیز خوندن بود و آرزوم فیلمساز شدن. اون وقت ها هر روز کلی مطلب می نوشتم، فیلم نقد می کردم. بحث می کردم و نظر می دادم.
چند سالی هست که عادت فیلم دیدن از سرم افتاده. از هفته ای پنج شش تا فیلم رسیدم به سالی پنج شش تا. به اصطلاح افتادم توی گرفتاری های زندگی.
اما دلم می خواد دوباره شروع کنم.دوست دارم اون نگاهی که به سینما و فیلم داشتم دوباره بهم برگرده.
می خوام به سلولهای خاکستری ام یه تکونی بدهم. هرچند می دونم سخته که این چرخ زنگ زده را دوباره راهش بندازم.
امیدوارم اینجا نوشتن ، بهانه ای بشه واسه بیشتر دیدن ، بیشتر خوندن و بیشتر گوش کردن...
قول نمی دم که هر روز چیز تازه ای بنویسم. اما سعی می کنم خیلی هم بین نوشته هام فاصله نیفته. به امید روزی که دوباره کسی پیدا بشه که نوشته هام را بخونه...
چند سالی هست که عادت فیلم دیدن از سرم افتاده. از هفته ای پنج شش تا فیلم رسیدم به سالی پنج شش تا. به اصطلاح افتادم توی گرفتاری های زندگی.
اما دلم می خواد دوباره شروع کنم.دوست دارم اون نگاهی که به سینما و فیلم داشتم دوباره بهم برگرده.
می خوام به سلولهای خاکستری ام یه تکونی بدهم. هرچند می دونم سخته که این چرخ زنگ زده را دوباره راهش بندازم.
امیدوارم اینجا نوشتن ، بهانه ای بشه واسه بیشتر دیدن ، بیشتر خوندن و بیشتر گوش کردن...
قول نمی دم که هر روز چیز تازه ای بنویسم. اما سعی می کنم خیلی هم بین نوشته هام فاصله نیفته. به امید روزی که دوباره کسی پیدا بشه که نوشته هام را بخونه...
توتو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر