۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

حقیقت فدای سرعت

دیروز: علی مصفا پس از آتش‌سوزی سینما جمهوری فلان حرف را زد.
امروز: علی مصفا گفته های پخش شده از قول او در خبرگزاری ها را تکذیب کرد!

دیروز: بیژن مرتضوی در فرودگاه دستگیر شد.
امروز: پدر بیژن مرتضوی گفت که این خواننده دستگیر نشده و مشغول اجرای کنسرت است!

دیروز: فلان خواننده رپ را گرفتند.
امروز: نخیر، نگرفتند!

دیروز: فلانی مرد!
امروز: فلانی اعلام کرد که من سر و مر و گنده‌ام و فعلا هم قصد مردن ندارم!

این روزها اخبار پخش شده در خبرگزاری‌های فارسی را چقدر می توان باور کرد؟ توجه کنید که از شایعات حرف نمی‌زنم. از اخبار خبرگزاری‌های معتبر و رسمی صحبت می کنم. در همین یکی دو هفته چندین خبر در این خبرگزاری‌ها و وب‌سایت‌های رسمی پخش شده و یکی دو روز پس از آن تکذیب شده‌اند. حال آنکه این گونه اخبار جواب بله یا خیر دارند. فلانی یا این حرف را زده یا نزده، فلانی یا خدای نکرده مرده، یا خوشبختانه زنده است. گمان نمی‌کنم برای خبرگزاری‌های رسمی کاری داشته باشد که قبل از پخش یک خبر با یک تماس و کمی پرس‌وجو از منابع قابل اطمینان، درستی یا نادرستی خبر را جویا شوند و بعد، آن را روی سایت خود قرار دهند.

متاسفانه به نظر می‌رسد در دنیای اینترنت با گسترش خبرگزاری ها و سایت ها همه در تلاش‌اند که از غافله خبر رسانی باز نمانند و اخبار دست اول را پیش از دیگران پخش کنند. متاسفانه در این رهگذار آنچه فراموش می‌شود خود خبر و درستی آن است. شاید بتوان گفت این روزها خبرگزاری های رسمی و ظاهرا معتبر اینترنتی خود، از منابع پخش شایعه در جامعه هستند.

در تعریف واژه خبرگزاری در فرهنگ لغات می خوانیم "اداره‌ای است که خبرها را بدست می‌آورد و منتشر می کند". بنابراین یک بخش مهم کار خبرگزاری به دست آوردن و یافتن خبر است. وگرنه اینکه خبری را از فلان سایت برداریم و بدون پرس و جو، با یا بدون نام منبع روی سایت خود قرار دهیم که نشد خبرگزاری!

این یک عادت دیرینه‌ی من است که اخبار داغ را حتی اگر از نزدیک‌ترین دوستانم نیز بشنوم با دیده شک به آن می نگرم و شگفت اینکه اغلب شک من است که حقیقت دارد، نه گفته‌ی آن دوست. به هرحال عادت کرده‌ام که هر خبری را اول شایعه بدانم و تا مطمئن نشده ام از بازگو کردن و پخش آن خودداری می‌کنم. با این حال معمولا اخباری را که در برخی سایت‌های معتبر اینترنتی می‌خواندم باور می‌کردم و فرض را بر درست بودن آن می‌گذاشتم. اما چندی است که به این رویه هم دارم شک می‌کنم. دیگر حتی وقتی خبری را از سایتی معتبر می‌شونم هم چند روز صبر می کنم تا ببینم تکذیبیه آن را جایی می خوانم یا خیر. پس از چند روز و پس از پخش آن در دیگر سایت‌ها در صورتی که تکذیبیه‌ای بر آن ندیدم تازه آن را باور می‌کنم.

به هرحال یک چیز اینجا مایه‌ی افسوس است و آن اینکه سرعت و بردن گوی سبقت از دیگران و سویه تجاری رسانه، دارد همه چیز را فدای خود می‌کند. حتی حقیقت را!

۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

آشنایی با داریوش آشوری

پس از خواندن زبان باز ،که اولین و تنها کتابی است که از داریوش آشوری خوانده‌ام، علاقمند شدم بیشتر، از او بخوانم و بدانم. از این رو پس از جستجویی، وبلاگ او را یافتم.
چند روز گذشته وقت زیادی را در وبلاگ او و به خواندن نوشته‌هایش گذرانده‌ام. وبلاگ او اینجا است ، جایی که دوستداران زبان و ادبیات و تاریخ ایران از آن دست خالی باز نمی‌گردند.

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

معرفی نمایشنامه عروسکها نوشته بهرام بیضایی

نمایشنامه عروسکها، نخستین از سه گانه‌ای است که بهرام بیضایی بصورت نمایش عروسکی نوشته است. نام دو نمایشنامه دیگر این سه‌گانه به ترتیب، غروب در دیاری غریب و قصه‌ی ماه پنهان است. زمان نگارش و نشر این سه نمایشنامه، سالهای 1341 و 1342 (24 و 25 سالگی نویسنده) بوده است. در هر سه، شخصیت های نمایش، همان شخصیت‌های آشنای نمایش سنتی عروسکی ایرانی و خیمه شب بازی است. همچون مرشد، پهلوان، دیو، سیاه و دیگران. با این وجود هرچند این نمایشنامه‌ها یادآور ویژگی‌های نمایش عروسکی است اما به نظر می‌رسد که برای اجرای غیر عروسکی نوشته شده‌اند. چون نوع داستان پردازی و به‌ویژه دیالوگ نویسی آن، به سختی توان نشستن بر کلام و حرکات عروسک را دارا می‌باشند. یکی دو اجرایی هم که همان سال‌ها از این نمایشنامه‌ها انجام شده همگی با بازیگران زنده بوده است و نه با عروسک.
در این نوشته می‌خواهم نگاهی به نخستین این سه‌گانه یعنی عروسکها بیاندازم.

نگاهی به داستان نمایشنامه:
مرشد در آغاز نمایش به تماشاگران نوید می‌دهد که امروز روز جنگ پهلوان است با غول سردزک، وحشی ترین و سرسخت ترین دیو. ولی پهلوان دیگر سر جنگ ندارد و خسته از هزاران سال جنگ بیهوده و تمام ناشدنی است. پهلوان امروز می‌خواهد با خودش و غم عشقی که سالها است در وجودش نشسته است بجنگد.
از سویی دیو جلوی هفت دروازه شهر ایستاده و راه را بر مردم بسته. از این رو برای راضی کردن پهلوان به جنگ با دیو، سه تن از مردم شهر، بازرگان و آقا(ملا) و شاعر، نزد او می‌آیند و می‌خواهند که سوگند خود را بشکند. پهلوان اما زیر بار نمی‌رود و حاضر به جنگ با دیو نیست. تا اینکه دختری به شکل یک فال بین ظاهر می‌شود و به پهلوان می‌گوید که در پایان کار او، اگر امروز بجنگد، مرگ را می‌بیند. پهلوان که در ظاهر دختر، عشق و غم کهنه‌اش را باز یافته با شنیدن حرفهای دختر به جنگ دیو و در واقع به پیشواز مرگ می‌رود.
پهلوان دیو را می‌کشد اما خود نیز از زخمی که برداشته می‌میرد. در حالی که در شهر، شادی و هلهله کشته شدن دیو برپاست، در این سو، شاعر از مرگ پهلوان غمین است و سیاه، یار دیرین پهلوان، دیگر حوصله سیاه بازی و خنداندن ندارد.

گفتنی هایی از نمایشنامه:

1- مرشد به عنوان کسی که عروسک ها را ساخته و نخ‌هایشان را می‌گرداند، حضوری خداگونه در این سه نمایشنامه دارد. با این حال یکی از تم های اصلی این نمایش ها سرپیچی عروسک ها از خواست مرشد و سرنوشتی است که برایشان رقم زده. از جمله در آغاز نمایش، با و جود خواست مرشد، پهلوان از جنگ سر باز می‌زند. همچنین در پایان نمایش، سیاه درخواست مرشد برای خنداندن و چرخیدن و معلق زدن را رد می‌کند و می‌رود. این موضوع، در نمایشنامه دوم، غروب در دیاری غریب، چنانکه در نوشته‌های آینده خواهیم دید به اوج خود می‌رسد و به نبرد میان مرشد و عروسکها می‌انجامد.

2- زبان شخصیت های نمایش، با وجود شاعرانگی و هم‌آهنگی شان، کنایی و چند پهلو نیست. به این معنی که شخصیت‌ها هرچه هستند، خود وجودی و فکرهای شان را ،خوب یا بد، بیان می‌کنند و تظاهر نمی‌نمایند. این مساله به ویژه در مورد شخصیت آقا نمود دارد. چند نمونه اش را ببینید:

پهلوان: من زیر بار قسمی هستم
آقا: برای شکستن آن راهی هست، من صدبار توبه شکستم

در جایی دیگر...

آقا: رویت را بپوشان ای زن، ولی نه زیاد، و نه از من!

و جایی دیگر...

بازرگان: لوده ها می‌رقصند، خانم خرسوار! خانم شیشه باز! خانم فانوس باز!
آقا: کراهت دارد، قباحت دارد. ولی تماشا هم دارد.

3- نگاه بیضایی به شاعر (نماینده ی گروه هنرمندان) نیز شایان توجه است. در پایان نمایش و پس از مرگ پهلوان، مرشد از دیگران می‌خواهد که نگذارند شمشیر پهلوان بر زمین بماند و می‌خواهد کسی جای او را پر کند. بازرگان و آقا بی‌درنگ جا خالی می‌کنند. اما شاعر که پیشتر نیز گفته بود که دوست دارد جای پهلوان باشد، پیش می‌آید و شمشیر او را بر می‌دارد. اما سنگینی آن را تاب نمی‌آورد و ...
شاعر: نمی‌تونم! (شمشیر را می‌اندازد) _ من بالای سر این شمشیر می‌نشینم، تا یه روز پهلوونی پیدا بشه و برش داره.

این، شاید بیانگر نگاه بیضایی به هنرمندان است که بنا است نگهبان و پاسدار خوبی‌ها و ریشه‌ها و فرهنگ پیشینیان برای سپردنشان به دیگران و آیندگان باشند. نگاهی که به شکل و رنگی دیگر در فیلم مسافران استاد با آینه نمود یافته است.


اجرای نمایش عروسکها
عروسکها در سال 1345 با این بازیگران توسط بهرام بیضایی اجرا و ضبط تلویزیونی شده است:
عنایت بخشی - مرشد
منوچهر فرید - پهلوان
حسین کسبیان - سیاه
بهمن مفید - بازرگان
جمشید لایق - آقا
محمود دولت آبادی - شاعر
سعید اویسی - دیو
نصرت پرتوی - دختر

منبع تاریخ ها و بازیگران نمایش: فصلنامه سیمیا 2 ، ویژه بهرام بیضایی و تئاتر
همچنین خود نمایشنامه را می‌توانید در جلد 1 دیوان نمایش بیابید.

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

آرامگاه ستاره‌ای که بخشی از روزگار خویش بود

در ماهنامه فیلم همیشه خواندنی‌هایی پیدا می شود که هوس می کنم اینجا بنویسم. اما فیلمی‌های عزیز اجازه هیچگونه نقل و اشاره به مطالب ماهنامه‌شان را نداده‌اند. این بار اما چون مطلب مورداشاره ام ترجمه است و همچنین به اصل منبع آن اشاره کرده‌ام گمان نمی کنم دیگر جایی برای گله باقی باشد. به هر حال...

در آخرین شماره این ماهنامه ترجمه گفت‌وگوی باربارا والترز با پل نیومن، ستاره‌ی تازه درگذشته‌ی سینما، را خواندم. آنطور که گفته شده، این آخرین گفت‌وگوی پل نیومن بوده است. پاسخ پل نیومن به یکی از سوالات برایم بسیار زیبا بود. در جایی از گفت‌و‌گو می خوانیم ...
والترز:

دوست داری نوشته سنگ قبرت چه باشد؟

پل نیومن:

که من هم بخشی از روزگار خویش بودم.


منبع : گفت‌وگوی باربارا والترز با پل نیومن
این هم تنها تصویری که از سنگ قبر پل نیومن پیدا کردم که البته نوشته‌اش نمایان نیست.

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

یادش به خیر

آدم نوستالژیکی هستم. هرچند خیلی سال ندارم. کمی بیش از سی. اما مثل پیرمردها شده ام. نسبت به خیلی چیزهای گذشته افسوس می خورم. نه گذشته خیلی دور، همه اش ده سال پیش.
افسوس می خورم...
به کتابهایی که دیگر نوشته نمی شود
به ترانه هایی که دیگر گفته نمی شود
به فیلم هایی که دیگر ساخته نمی شود
به کارتون هایی که دیگر پخش نمی شود
به آدمهایی که دیگر پیدا نمی شود
در این عصر اتم و اینترنت، بیش از هر زمان دیگر سطحی و کم مایه شده‌ایم.
یادش بخیر آن زمان که هنوز اینترنت نبود و مجبور نبودیم برای عقب نماندن از غافله (کدام غافله؟)، هول هولکی روزی هزاران سرخط خبری را در فید ریدرهایمان دوره کنیم.
آن زمانی که هنوز وقت داشتیم. واسه خوب دیدن. واسه عمیق خواندن. واسه فکر کردن...
یادش به خیر...