۱۳۸۶ اسفند ۲۸, سه‌شنبه

نشريه سيميا و بهرام بيضايي


چندي پيش خبر انتشار نشريه اي را خواندم به نام سيميا كه درباره تئاتر است و ويژه نامه اي درباره بهرام بيضايي منتشر نموده. كمي دنبالش گشتم و عاقبت در پيشخوان يك كتابفروشي آن را يافتم. درواقع هم از نظر ظاهر و هم از نظر قيمت و محتوا سيميا بيشتر يك كتاب است تا يك مجله. اين، شماره دوم آن است. ظاهرا شيوه اين نشريه چنين است كه همه مطالب يك شماره خود را به يك نفر اختصاص مي دهد و همانگونه كه گفتم سراسر اين شماره درباره بهرام بيضايي است. البته تمركز روي آثار تئاتري و نمايشي (شامل نمايشنامه هاي) او است. سردبيري اين شماره را هم حميد امجد، به عهده دارد. خواندن آن را به همه دوست داران بهرام بيضايي بسيار توصيه مي كنم. براي آشنايي با بيضايي بزرگ، اين بهترين مرجعي است كه تا به حال ديده ام.

يك اتفاق ساده


اين هم از عيدي دولت. توقيف چند نشريه از جمله دو نشريه مهم و معتبر هنري، دنياي تصوير و هفت. خبرش را امروز خواندم. راستش ديگر عادي شده اين توقيف ها و توي سر صاحبان قلم و انديشه كوبيدن ها. بنابراين چه جاي جدل و گله گذاري. چيزي نشده. فقط يك اتفاق ساده افتاده. اتفاقي مثل بقيه اتفاقاتي كه هر روزه در اين سرزمين مي افتد. پس بهتر است مثل هميشه بي خيال شويم و در پي سور و سات خودمان باشيم و اين شب عيدي كلاه خود را دودستي بچسبيم كه باد نبردش.

۱۳۸۶ اسفند ۲۷, دوشنبه

باز بهار


يك بهار ديگر از راه رسيد.
سال 86 آنطور كه فكر مي كردم پيش نرفت. اتفاقاتي كه انتظار داشتم بيافتد، نيفتاد. البته كارهايي كردم. اما كارهايي كه نكردم خيلي بيشتر بود. در مجموع از خودم در اين سال راضي نيستم. با اين حال تنم سالم بود و همچنين تجربيات و دانشي هرچند اندك بدست آوردم كه همين ها جاي شكر دارد.
الان اينجا هستم. چشم به راه سال جديد. با انبوه ترس و دلهره هاي گوناگون. اول دلهره آن رخداد ترس آور كه در انتظارش هستم! ديگر آن ترديد قديمي و هميشگي ام. اينكه كدام راه را انتخاب كنم. راه دل يا راه عقل؟ دلبستگي هاي شخصي يا تعهدات اجتماعي؟ آنچه خودم مي خواهم باشم يا آنچه ديگران از من مي خواهند؟ شايد عجيب باشد كه در آستانه چهارمين دهه از زندگي ام هنوز راه را پيدا نكرده ام. اميد كه سال 87 جوري ديگر باشد و سرانجام بتوانم اين دل و عقل ناسازگار را با هم آشتي شان دهم. اميد...
دعا مي كنم كه سال ديگر همه ايراني ها اول تندرست باشند و سپس در پي دانش و مهرباني. شايد اينطور زندگي قدري بهتر شود و ايران عزيز ما هم اندك سر و ساماني بگيرد.
نوروز بر همه آنها كه خون ايراني در رگ هايشان مي دود، خجسته باد.

۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

تيك تاك


تيك تاك تيك تاك تيك تاك تيك تاك
اين صداي دانه هاي شن عمر ماست كه يكي يكي از سوراخ ساعت شني، سقوط مي كنند

۱۳۸۶ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

god@yahoo.com

امروز يك لحظه عجيب دلم خواست كه email خدا را داشته باشم. يا سايتي كه مال خودش باشه. حتي امتحان هم كردم www.god.com. ولي به جايي نرسيدم.
پس من از كي بپرسم چيزهايي را كه حتي گوگل هم بلد نيست؟

۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه

گزینش


این روزها بحث ممیزی و نظارت بر کار هنرمندان در همه بخش های هنری بویژه سینما داغ است. در همین راستا موضوع سینمای دینی نیز با جدیت از سوی مسئولین سینمایی دنبال می شود. این دولت کمر بسته که در چهار سال حکومت خود، تمام مشکلات فرهنگی کشور را حل کند و هرچه غیر دین و انقلاب در سینما است قلع و قمع نماید.
حال در این وانفسا نظر آقای جمال شورجه، کارگردان و عضو هیئت انتخاب فیلم های جشنواره بیست و ششم، جالب و شنیدنی است. ایشان در یکی از شماره های هفته گذشته روزنامه بانی فیلم ، این مساله را مطرح کرده اند که...
"اگر برای فیلمسازان در بدو ورود به این حرفه گزینش های لازم در نظر گرفته می شد، دیگر احتیاج نخواهد بود که این چنین نگران وضعیت سینمای دینی خود باشیم."
او در جایی دیگر می گوید
"موضوعات معنوی مطرح شده در فیلم های به اصطلاح دینی جشنواره، برگرفته از دیدگاه شخصی فیلمسازان بود تا آموزه هایی که اسلام به ما می گوید"
من از آقای شورجه فقط یک سوال دارم. اگر گزینشی در کار باشد احتمالا ایشان بعنوان یک کارگردان و صاحبنظر که عضو هیئت انتخاب جشنواره نیز بوده اند، خود را محق می دانند که در جرگه فیلمسازان گزینش شده قرار گیرند. سوال من از ایشان این است که کدام یک از فیلم های به اصطلاح دینی شما را می توان در میان صد فیلم یا حتی هزار فیلم اول تاریخ سینمای ایران قرار داد؟ لطفا برای پاسخ به حافظه تاریخی این ملت رجوع کنید. اگر چنین فیلمی یافتید ما را هم خبر کنید. وگرنه بگذارید آنها که کارشان را بلدند، مشغول کار باشند و قضاوت و گزینش را به مردم واگذارید.

انيميشن پرسپوليس


فیلم انیمیشن پرسپولیس را دیدم. فیلمی که ظاهرا بر اساس خاطرات مرجان ساتراپی از دوران قبل و بعد از انقلاب ساخته شده. این فیلم بخاطر موضوعش و تصویری که از زندگی زنان و تنگناهای زندگی در ایران ارائه داده مورد توجه زیادی قرار گرفته و حتی نامزد بهترین انیمیشن در اسکار هم بوده است.
به هرحال نمی توان منکر این شد که آنچه در فیلم ارائه شده تصویری غیر واقعی نیست. اتفاقات فیلم برای همه ما که در ایران زندگی می کنیم، آشنا است. همین الان هم می توانیم نشانه هایی از این اتفاقات و بگیر و ببندها را دور و بر خود ببینیم. همین باعث می شود که این فیلم در نظر اول برای ایرانیان ، بویژه زنانی، که این فضاها را تجربه کرده اند جذاب باشد. به نظرم تنها وجه جذابیت این فیلم نيز همین است.
اما پرسپولیس یک چیز مهم کم دارد. اینکه از نظر نمایشی این فیلم ضعیف است و علی رغم قالب انیمیشن به مستند نزدیک تر است. به همین دلیل تماشاگر را خسته می کند و ارتباط لازم را با او برقرار نمی کند. دلایل اهمیت یافتن این فیلم چه برای تماشاگر ایرانی و چه تماشاگر غیر ایرانی، چیزی غیر از جذابیت های داستانی خود فیلم است. تماشاگر ایرانی چون گوشه هایی از رنج های خود را در این فیلم می بیند لذت می برد. تماشاگر خارجی هم به این دلیل که شاهد مصائب زندگی زنان ایرانی بصورت زوم و گل درشت است فیلم برایشان جالب است. شاید هم به این دلیل که فیلم، همان چیزی را نشان می دهد که خارجی ها در مورد ایران دوست دارند ببینند.
فضای سیاه و سفید فیلم نیز خیلی سریع برای تماشاگر خسته کننده می شود. بخصوص که سازندگان، بیش از حد لازم روی جلوه های انیمیشن اثر تمرکز کرده اند و تصاویر را کش و قوس داده اند. این باعث شده که تمرکز تماشاگر از روند داستانی اثر دور شود. شاید هم چون اصولا فیلم فاقد ساختار داستانی منسجم است، این بازی های تصویری تنها تمهیدی است برای هیپنوتیزم تماشاگر و پوشاندن ضعف های داستانی.
بعنوان یک ایرانی به این فکر می کنم که ارائه چنین تصویری از ایران، بازهم تاکید می کنم علی رغم اینکه چندان غیر واقعی نیست، برای فرنگی ها چه تاثیری خواهد داشت و اصولا قصد سازنده فیلم از ساخت آن چه بوده؟ اولین تاثیر فیلم مطرح کردن نام مرجان ساتراپی در جهان است که هیچ اشکالی هم ندارد. در عین حال آن سوی آبی ها هم خواهند فهمید که ایرانی ها چطور زندگی می کنند و همه شان مانند آنهایی که روی صفحات تلویزیون هاشان می بینند، نیستند. پس بطور کلی ساخت چنین فیلمهایی را بد نمی دانم. هرچند که می توانست به مراتب فیلم بهتری باشد.