۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

لغت‌نامه‌های فارسی اينترنتي

1- یک بار در اینترنت نیاز پیدا کردم که معنی یک لغت فارسی را که نمی‌دانستم بدانم. تا آن‌وقت به این فکر نکرده بودم که مثل فرهنگهای انگلیسی که بصورت آنلاین ارائه می‌شوند آیا هیچ یک از لغتنامه‌های فارسی هم هست که در اینترنت در دسترس و قابل استفاده باشد؟ جستجویی کردم و به سایت فوق‌العاده خوب mibosearch رسیدم. mibosearch یک لغتنامه آنلاین فارسی به فارسی است که از لغتنامه‌های دهخدا و معین معنی واژه‌ها را استخراج کرده و نمایش می دهد. ظاهر ساده‌ای هم دارد. آنچنان ساده که بار اول که دیدمش یاد صفحه اصلی گوگل افتادم. خلاصه از آن پس شدم مشتری پروپا قرص mibosearch و بطور مرتب به آن سر می‌زدم. هرگاه در اینترنت واژه تازه ای می‌دیدم که معنی آن را نمی‌دانستم یا گاهی که حین نگارش نسبت به املای درست کلمه‌ای شک می‌کردم بلافاصله از mibosearch کمک می‌گرفتم.
امروز دنبال معنی کلمه‌ای می‌گشتم و طبق معمول به mibosearch رفتم. اما mibosearch معنی آن را برنگرداند. این بود که در اینترنت به دنبال جای دیگری برای یافتن معنی کلمه‌ام گشتم و به سایت لغت‌نامه رسیدم. سایت لغت‌نامه، نسخه آنلاین لغت‌نامه دهخدا است. در این سایت جستجو کردم و معنی کلمه‌ام را پیدا کردم. البته بعدش فهمیدم اینکه mibosearch معنی کلمه را برنگرداند به دلیل کد متفاوت یکی از حروف آن کلمه بود.
به هرحال حین وبگردی و به ویژه نوشتن در اینترنت استفاده از این دو لغت نامه یعنی mibosearch و لغت‌نامه را توصیه می‌کنم.

2- تقریبا روزی نیست که در حین خواندن نوشته‌های اینترنتی غلط املایی نبینم. معلوم است که زمان مدرسه دیکته ما چندان خوب نبوده. شاید اگر می‌دانستیم روزی نوشتن اینقدر همه گیر می‌شود و تا این حد به آن نیاز پیدا می‌کنیم احتمالا این درس را بیشتر جدی می‌گرفتیم.
داشتن غلط املایی در نوشته یک عیب برای نویسنده و نوشته تلقی می‌شود. حتی اگر در یک نظر یکی دو خطی باشد. به نظرم هرکس که دارد چیزی می‌نویسد وقتی که املای کلمه ای را نمی‌داند یا به آن شک دارد، باید حتما به لغت‌نامه رجوع کند و املای کلمه را چک کند. واقعا برایم سوال است که کسانی که در اینترنت مرتکب خطاهای نوشتاری چنین فاحشی می‌شوند آیا یک لحظه به مغزشان خطور نمی‌کند که شاید دارند غلط می‌نویسند؟ که مثلا در فلان کلمه بجای غین باید قاف بگذارند؟ به نظرم به سه دلیل ممکن است املای چیزی را غلط نوشت: یا نویسنده نمی‌داند که دارد غلط می‌نویسد. یا به دلیل سریع نوشتن متوجه اشتباه خود نمی‌شود یا اینکه اصلا برایش مهم نیست که غلط بنویسد یا درست. دلیلش هر یک از این سه باشد به نظرم غیر قابل پذیرش است. به نظر من بهتر است یا ننویسیم یا اگر می‌نویسیم درست بنویسیم و حداقل غلط املایی نداشته باشیم.

3- هیچ آماری ندارم که چند درصد ایرانی ها عادت به استفاده از لغت‌نامه های فارسی به فارسی دارند. اما بعید می‌دانم که درصد زیادی باشد. خیلی از ما به جز کلمه هایی که از کودکی آموخته‌ایم و تا به امروز با آن سخن گفته‌ایم، البته به اضافه کلمه ها و ترکیب‌های تازه کتابهای درسی‌مان، چیزی از زبان فارسی نیاموخته‌ایم. البته کار همه ما با همین دامنه کلمات راه می‌افتد. اما به نظر من ضروری است یک فارسی‌زبان هرچه بیشتر خود را با واژگان زبان مادری‌اش آشنا کند. لازم نیست هر روز چند لغت از لغت نامه را حفظ کند. همین که اگر کلمه جدیدی شنید تلاش کند و معنی آن را بیابد خودش بهترین و موثرترین کار است. با وجود این لغتنامه‌های آنلاین اینکار به سادگی آب خوردن است.

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

ولی عصر از پارک وی، ورود ممنوع!

گاهی کارهایی توسط شهرداری تهران انجام می‌شود که آدم می‌ماند واقعا چه بگوید. از جمله عوض کردن شماره پلاک خانه‌ها که چندی پیش اتفاق افتاد و اسباب دردسر خلایق شد و هنوز هم هست. بسیاری از خانه‌ها آدرس‌هایشان در اختیار مؤسسات و جاهایی است که با ایشان مکاتبه یا تماس دارند مثلا آبونه مجله یا روزنامه ای هستند یا نامه‌های اداری و بعضا بسیار مهمی به آدرسشان ارسال می‌شود که این تغییر پلاک مشکلات اساسی برایشان ایجاد کرده است. نتیجه این که همه مجبور شده‌اند در کنار پلاک‌های جدید و تازه نصب شده شهرداری، روی یک تکه کاغذ شماره پلاک قدیم خود را نیز بنویسند. از سوی دیگر به هر کس که می‌خواهی آدرس بدهی مجبوری هم پلاک قدیم را بگویی و هم پلاک جدید را که طرف برای پیدا کردن آدرس دچار مشکل نشود. خلاصه این تغییر آدرس شده است غوز بالا غوز.

حالا این قضیه یک طرفه کردن خیابان ولی عصر از عباس آباد تا پارک وی، که انگار از امروز اجرا شده، هم از آن کار‌ها است. نمی‌دانم واقعا این حرکت ایتکاری! با چه دلیل و توجیهی انجام شده است و تصمیم گیرندگان آن آیا به عواقبش فکر کرده اند یا خیر.

اولین سوالی که پیش می‌آید این است که خب حالا که ولی عصر از بالا به پایین بسته است مسیر جایگزین کجاست؟ اولین و منطقی ترین گزینه ای که به ذهن می‌رسد احتمالا خیابان آفریقا یا همان جردن است. اما جردن را که می‌دانید با آن ترافیک‌های معروفش، همین حالایش آدم نمی‌تواند ازش گذر کند. چه برسد به اینکه یکباره سیل اتومبیل‌های رانده شده از ولی عصر نیز به آن وارد شوند. می‌شود حدس زد که چه واویلایی می‌شود.

مسیر جایگزین پایین تر از ونک هم احتمالا یا خالد اسلامبولی است یا از آن طرف، کردستان و یوسف آباد که آنها هم کمابیش همین حالا کم ترافیک ندارند. ضمن اینکه دسترسی به آنها هم چندان ساده نیست.

نکته جالب اینکه در اعلامیه‌های منتشر شده، برای دسترسی به ونک مسیر جایگزینی که پیشنهاد شده از طریق چمران و یادگار امام است. این دیگر مصداق همان لقمه را دور سر چرخاندن است. خنده دار است اینکه اگر آدمی بخواهد از پارک وی به ونک برسد، برود یادگار امام و از آنجا دور بزند.

سوال دوم اینکه اگر یک نفر محل کارش مثلا اواسط خیابان ولی عصر باشد و از ابتدا و انتهای مسیرهای جایگزین دور باشد تکلیفش چیست؟ احتمالا باید یک دور شمسی قمری بزند تا این مسیر مستقیم را طی کند. تازه اگر مثل من اتومبیل شخصی نداشته باشد و مجبور باشد با تاکسی این مسیر را طی کند که دیگر کارش زار است. از وقت و زمانی که برای رسیدن به مقصد تلف می‌شود اگر بگذریم، پول تاکسی اش هم چند برابر خواهد شد. احتمالا کرایه ای که در این مسیر پیش از این مثلا 250 تومان بوده از این پس هفتصد هشتصد تومان تمام می‌شود.

اصلا اینکار خودش ترافیک درست می‌کند و باعث افزایش رفت و آمدهای بی مورد شهری می‌شود. اینکه آدم مجبور باشد مثلا برای دسترسی به مقصدی که یک کیلومتر دورتر است، 10 کیلومتر براند نتیجه اش چیست جز ترافیک و مصرف بنزین و تولید آلودگی بیشتر؟

این مدیریت شهری به روش سعی و خطا هم در تهران تمامی ندارد. دست و پنجه نرم کردن با تصمیمات شتابزده و بدون برنامه ریزی و امکان سنجی کافی دیگر جزئی لاینفک از زندگي در تهران شده و همه دارند کم کم به آن عادت می‌کنند. این هم از عجایب روزگار است که هر کار خارق العاده‌ای، برای ما عادی شده است. هر از گاهی می‌بینیم که برای رفع یک مشکل، کاری صورت می‌گیرد که خودش تولید چندین مشکل دیگر می‌کند. چرا وقتی تصمیمی گرفته می‌شود اینقدر جزئی به مساله نگاه می‌شود و به اصطلاح عواقبش بررسی نمی‌شود؟ خب فرض کنید اینطوری ترافیک ولی عصر کم شد ، که کم هم می‌شود. با مشکل ترافیکی که در تمام خیابانهای دور و برش درست شده چه می‌کنید؟ این یک جور پاک کردن صورت مساله نیست؟ اگر رفت و آمد از خیابانی ممنوع شود خب معلوم است که دیگر در آن خیابان ترافیک نخواهد شد. اما مگر مشکل تهران همین یکی دو خیابان است؟ این کل تهران است که از زیادی ماشین در حال انفجار است. با بقیه جاها چه می‌کنید؟ برای بار ترافیکی که در اثر این تصمیم به خیابانهای دیگر سرازیر می‌شود چه فکری کرده‌اید؟ احتمالا بعد از مدتی یکی یکی شروع می‌کنید به ممنوع کردن تردد و یک طرفه کردن بقیه خیابانها. دیری نمی‌گذرد که با این سیاست تنها جایی که می‌شود در آن سوار ماشین شد، پارکینگ خانه‌ها است.

۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

چند وب نوشته خواندنی

1- یادداشت محمدرضا لطفی درباره مایکل جکسون
خواندنی است اینکه شخصی مانند محمدرضا لطفی با آن سبک و سیاق موسیقی چنین دانش و مهمتر از آن چنین نگاهی به موسیقی جهان و بطور خاص در اینجا مایکل جکسون دارد.

2- آخرین نوشته ترانه علیدوستی در وبلاگش
تکان دهنده است این نوشته. آدم غصه اش می گیرد از اینکه ما جماعت با این همه ادعا هنوز در درک ساده ترین و بدیهی ترین حقوق انسانی در جامعه می لنگیم.

3- نوشته دوست عزیزم در وبلاگ رادمان با نام "IT متهم می شود"

۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

هفت خوان زندگی

زندگی یعنی اینکه هر لحظه منتظر چیزی باشی...

مثلا صاعقه‌ای که یهو و بی‌هوا وقتی که پنج عصر کیف به دست و سلانه سلانه، خسته از یک روز پرکار داری پیاده تا خانه گز می‌کنی از آسمان بخورد پس‌کله ات و در همان حالت قدم زدن درجا خشکت کند.

یا وقتی نصفه شب مشغول دیدن خواب هفت پادشاه هستی و سوار بر اسب سفید لابد برای نجات دختر پادشاه چین و ماچین یورتمه می‌روی ناگهان از روی اسب کله معلق شوی و چشم که باز کنی ببینی که بعله، تخت خواب گرم و نرم درحال تکان تکان خوردن است و خود مبارکتان هم الان است که خاک بر سر شوید. قبل از اینکه همسایه طبقه بالایی و بالاتری و بالابالایی روی سرتان آوار شوند، فقط فرصت دارید غزل معروف خداحافظی را بخوانید.

اگر گوش‌تان به هشدارهای بهداشتی بوده باشد و تا به حال دست از پا خطا نکرده باشید و پایتان هم برای عمل جراحی و اینها به بیمارستان باز نشده باشد، احتمالا از برخی امراض مهلک جسته‌اید. اما کور خوانده‌اید. با این آنفولانزای تازه وارد چه می‌کنید؟ می‌گویند سوغات مکزیکی‌های نا مسلمان است. اما باور نکنید. این هم یکی دیگر از آن چشمه‌های (منظورم چشمه آب نیست ها!) خلقت است و از آن دام‌هایی است که برای من و شما پهن شده تا ببینند چند تا از ما را می شود با آن سر به نیست کرد.

راستی طیاره های مدل بالای "مید این روسیه" را بگویم که قبل از سوار شدنش باید اشهدتان را بخوانید و برای سالم رسیدن گوسفندی چیزی نذر کنید و دعا کنید که هواپیما همان اول و وقتی هنوز از زمین پا نشده دچار نقص فنی چیزی شود تا چند ساعتی بیشتر عمرتان به دنیا باشد.

تیر غیب هم که ماشاالله این روزها از همه جا بر سر و روی خلایق می‌بارد. کافی است گذرتان به جایی بیافتد که چهار تا آدم جمع شده باشند. در این وضعیت اگر هرچه سریع‌تر دم‌تان را نگذارید روی کول‌تان و فرار را به قرار ترجیح ندهید، عنقریب است که یکی از همین تیرهای غیبی بی‌آنکه ملتفت شوید از کجا و چطور، بر سر مبارک نازل می‌شود و از هستی ساقط‌تان می‌کند.

ایست! منظورم ایست قلبی است. یا مغزی. به هر حال سوت پایان است. می خواهد دقیقه نود باشد یا همان اول های بازی یا بین دو نیمه. هرجا و هروقت ممکن است سر برسد. در بیداری یا در خواب. هیچ گریزی هم از آن نیست. اگر قرار بر ایست باشد، چه بخواهی چه نخواهی می ایستانندت.

از همه اینها قسر در رفتی؟ صاعقه و زلزله و تصادف و درد و مرض را از رو بردی؟ نگران نباش جانم، این جهان گل و بلبل تا دلت بخواهد از این بامبول‌ها و شامرتی‌بازی‌ها بلد است فوق فوقش اگر خیلی خوش شانس باشی و خیلی دنیا بخواهد بهت حال بدهد، می‌گذارد تا خودت کم کم پیر و فرتوت شوی و به قول معروف موهایت همرنگ دندانهای نداشته‌ات شود و از هر بند و مفصل بدنت صدای جیر جیر بلند شود که به هیچ گریس و روغنی هم نتوان نرمش کرد. آن وقت است که دیگر برای رفتن نه نیاز به صاعقه داری، نه زلزله ، نه طیاره. یک تلنگر بس است.

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

تکذیب یک خبر

امروز تکذیب خبر بازداشت داریوش مهرجویی را از قول خودش خواندم. خوشحالم که خبر راست نبوده‌. اما اینکه چرا ایرنا، خبرگزاری جمهوری اسلامی، بدون کسب اطلاع کافی از چگونگی ماجرا آن را منتشر کرد واقعا جای سوال دارد. به نظرم ابتدایی‌ترین و بدیهی‌ترین اصل خبررسانی این است که خبر، درست داده شود و اگر خبری جای شبهه دارد و منبعش به اندازه کافی قابل اطمینان نیست وظیفه خبرگزاری است که پیگیر ماجرا شود و پس از آگاهی از حقیقت خبر، آنچه واقعا رخ داده را منتشر نماید. نه اینکه چون خبری مهم و جنجالی است و احتمالا بیم آن می رود که از منبع خبری دیگری زودتر پخش شود، بدون پیگیری کافی اقدام به انتشار آن نمود.

جالب تر اینکه همان شبی که این خبر منتشر شد، در کانال voa هم این خبر اعلام گردید و از قول خبرنگار ارشد این شبکه از امارات گفته شد که داریوش مهرجویی شخصا با ایشان تماس گرفته و خبر بازداشتش را تایید کرده. این که مهرجویی با این خانم خبرنگار تماس گرفته باشد را همان موقع هم باور نکردم. ظاهرا ایشان خود را خیلی دست بالا و مهم فرض کرده بودند که مهرجویی بین این همه دوست و آشنا و همکار با ایشان تماس بگیرد. با این حال از آنجا که به هرحال خبری بود که قبلا در خبرگزاری‌های رسمی آن راخوانده بودم، آن را تاییدی بر درستی خبر دانستم.

اما امروز از قول مهرجویی و همسرش این خبر تکذیب شد و اصل ماجرا بیان گردید ( اینجا).

واقعا آدم در این دنیا می‌ماند که کدام خبر را می‌تواند باور کند و به کدام منبع خبری می‌تواند اطمینان کند. تعجب نمی‌کنم اگر فردا خبر دیگری منتشر شود و تکذیبیه مهرجویی را تکذیب کند. بویژه چون منبع تکذیبیه مهرجویی هم آنطور که در زیر خبر آمده وبلاگی است به نام بی پولی، که نمی‌دانم چقدر معتبر است.

این پست را از این جهت نوشتم که قبلا در پست دیگری در این وبلاگ به خبر اول اشاره کرده بودم. بنابراین خواستم با نوشتن این پست قضیه را ناتمام نگذارم. در ضمن اگر در روزهای آینده باز حرف و حدیثی در این باره مطرح شد، من دیگر چیزی نخواهم نوشت. تا اینکه خبر کاملا موثق و قابل اطمینان منتشر شود. البته امیدوارم همین خبر آخرین خبر باشد.

پیوندهای وابسته:
خبر بازداشت مهرجویی
و تکذیب آن

پست وابسته:
بازداشت داریوش مهرجویی در دبی

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

بازداشت داریوش مهرجویی در دبی

امروز در خبرها خواندم استاد داریوش مهرجویی را به جرم همراه داشتن مواد غیر مجاز در فرودگاه دبی بازداشت کرده‌اند. باعث تاسف است. هرچند نمی‌دانم دقیقا قضیه چه بوده. با این حال باید برایش کاری کرد.
داریوش مهرجویی یکی است و بودنش در بند، یک فاجعه ملی و هنری است. باید هرچه زودتر کاری کرد.

۱۳۸۸ مرداد ۱۰, شنبه

کامپیوتر اسقاطی

اتوموبیل کهنه و درب و داغان و اوراق که برای روشن کردنش مجبورید صد بار استارت بزنید و آخرش هم بندازیدش توی سرازیری و با همه اهل محل یاعلی گویان هلش بدهید تا یک تکانی بخورد. موقع حرکت هم اینقدر سر و صدا و تلق تولوق دارد که انگار همین الان است که پیچ و مهره‌اش باز شود و چهار ستونش از هم بپاشد.
قدیما اغلب وقتی چنین ماشینی می‌دیدیم به صاحبش می‌گفتیم که این ماشین فقط به یک درد می‌خورد. اینکه بدهیدش به یک گروه فیلمبردازی تا سر صحنه پرتش کنند ته دره. حالا حکایت من است.
راستش این چند روز به دلیلی مجبور شدم سری به آت و آشغالهای قدیمی و توی انباری بزنم و تر و تمیز و در واقع پاکسازی‌شان کنم و آنهایی را هم که دیگر به درد نمی‌خورند بیندازم دور. یکی از این آت و آشغالها کامپیوتر قدیمی 486 ام است با یک کیس مینی و مانیتور 14 اینچ و مخلفاتش. این کامپیوتر هم منطقا باید جزو همان آت و آشغالهایی باشد که باید خودم را از شرشان خلاص کنم و بگذارمشان بیرون و دم دست رفتگران محترم. اما راستش با اینکه می‌دانم به هیچ دردی نمی‌خورد و هزار سال طرفش نخواهم رفت اما باز دلم نمی‌آید بیندازمش دور. مخصوصا مانیتورش که سالم سالم است و هیچ عیب و ایرادی ندارد. می‌دانید زمان خودش چقدر پول واسه همین کیس و مانیتور قراضه سلفیدم؟ هنوز هم عینهو روز اولش کار می‌کند. شما جای من بودید دلتان می آمد همینجوری مفت و مسلم بگذاریدش دم در؟ آخر درست است؟ پس سال اصلاح الگوی مصرف چه می شود؟ حتما باید یک راهی باشد که بشود از آن استفاده بهینه‌ای کرد. اینطور نیست؟
گمانم چاره ندارم جز اینکه من هم بگردم یک گروه فیلمسازی پیدا کنم که بخواهند سر صحنه بزنند یک کامپیوتر را با چماق درب و داغان کنند و بعدش هم از پنجره پرتش کنند وسط خیابان. اینطوری اقلا کمتر دلم می‌سوزد. چون به هرحال کامپیوتر اسقاط بنده به یک درد فرهنگی خورده است.