۱۳۸۵ اسفند ۲۸, دوشنبه

بهاريه

نوروز،‌يكي از آن چيزها است كه هميشه و هميشه برايم خوب و خوشحال كننده بوده و هست. هفت سين، عيدي، مسافرت، تعطيلي، آجيل، شيريني نخودچي،چغاله بادام و همه چيزهاي خوب ديگرش.
لحظه سال تحويل، دوست دارم تنها باشم و فكر كنم. به سال گذشته و به سالي كه مي آيد. در عين حال سعي مي كنم شاد باشم. اين كارها مرا به حس خاصي مي رساند.حسي كه بايد سر سال تحويل داشته باشم. شايد مثل حس بازيگري كه مي خواهد نقشي تازه را بازي كند و مدتي را به شناخت نقش و خودش مي گذراند. ساعاتي قبل از سال تحويل در ميان همهمه و بروبياي اهل خانه، گيتار را برمي دارم و همان چند ترانه اي كه بلدم را به آرامي زمزمه مي كنم. هرچه به لحظه سال تحويل نزديك مي شويم احساس هيجان بيشتري دارم و نگرانم كه نتوانم در دقايق كوتاه باقيمانده هر چه دعا دارم بكنم وهرچه فكر براي سال ديگر دارم از سرم بگذرانم. آخرين ثانيه ها، در سكوت منتظر مي شوم تا صداي ساز و دهل و آغاز سال يكهزار و سيصد و هشتاد و شش.
مطمئنم امسال هم تعطيلات عيد مثل برق خواهد گذشت. البته اگر به عيد برسم و مثل ملاقلي پور عزيز،‌در روزها و دقايق آخر، غزل را نخوانم. كلي برنامه مي ريزم.كتاب هاي نخوانده. فيلم هاي نديده. مي دانم زودتر از 11 از خواب بلند نخواهم شد. مهم نيست. اين چند روز را بگذار خوش باشم. شب بيداري ها را بگو. دور هم، پاي تلويزيون ، كه مثل هميشه مزخرف پخش مي كند، نشسته ايم. مي مي زنيم و مست مي شويم.
چندين كتاب خواهم خواند. كتاب خواندن قبل از ناهار در روزهاي تعطيل، لذتي دارد.
كاش کاری در شركت پيش نيايد و مجبور نشوم سر كار بروم. هر چند در عيد سر كار رفتن هم مثل هميشه عذاب آور نيست. اما به هرحال نرفتنش بهتر از رفتن است. بي خيال يك مشت ريالي كه از كفم مي رود.
سيزده بدر اما حسابي دلگير است. حتی دلگیرتر از عصرهای جمعه. از فردایش کارم شمردن روزها و ورق زدن تقویم تا عید بعدی است.
در سال 86 کاش همه سلامت باشید. سختی کم ببینید و شادی فراوان. کاش همه خودتان باشيد که این نهایت لذت است.
نوروز مبارک

زندوني

برای آدمی که عادت به وب گردی دارد، دسترسی نداشتن به اینترنت مثل آن است که زندانی اش کرده باشند. مدتی است که دسترسی ام به اینترنت کم شده. در واقع از محل كارم ديگر عملا نمی توانم به اينترنت وصل شوم. احساس جدا افتادن از دنیا را دارم.
در دنیای امروز معنی خیلی چیزها عوض شده. مثل سواد، مثل کار ، مثل خلاف. شاید زندان و روشهای حبس کردن آدمها هم در عصر اینترنت و ارتباطات باید از نو تعریف شوند.

۱۳۸۵ اسفند ۲۰, یکشنبه

300

باز جنجالي ديگر. مي گويند به ايرانيان اهانت شده. اين بار در فيلم 300 كه ظاهرا تصويري وحشيانه و بلاهت آميز از ايرانيان به نمايش گذاشته است. فيلم را نديده ام و نظري هم درباره آن ندارم. اما به حال و روز خودمان تاسف مي خورم. كارمان شده حرف شنيدن و در اينترنت طومار جمع كردن. يك روز براي خليج فارس، روز ديگر براي فلان فيلم و فلان كتاب. كه اي جهانيان، شما را به خدا صداي مارا بشنويد و حق ما را بدهيد.
گيريم روزگاري تمدني داشته ايم. كورش و داريوش و تخت جمشيد داشته ايم.اما الان چه ؟ كداممان شبيه كورش است؟ كداممان اصلا كورش و تاريخ خود را مي شناسيم؟ تا كي بايد براي اعاده هيثيت خود از اعتبار گذشته خود خرج كنيم؟ الان، ما چه هستيم و چه داريم كه به آن بنازيم؟
خودمان را، ناداني خود را و بي همتي خود را پشت گذشته پر اعتبار خود (اگر گذشته اي داشته ايم) پنهان كرده ايم . تا كسي مي گويد بالاي چشمتان ابرو است، مي گوييم ما فرزندان كورش هستيم و صاحب تاريخ و تمدن بوده ايم. حق است به ما بگويند كه شما چگونه فرزنداني هستيد كه قبر پدر را به زير آب مي كنيد.
كاش به خود مي آمديم و نگاهي به دور و بر خود مي كرديم. از آن همه قدرت و شكوه، چه برايمان مانده؟ غير از فقر و فساد و فلاكت؟ لقمه را از دهان هم مي قاپيم و دست در جيب رفيق خود مي كنيم. به زمين و زمان بي اعتماديم و گليم پاره خود را سخت چسبيده ايم كه نبرندش. وقتي خودمان هواي خودمان را نداريم چه انتظار از غريبه ها؟
بايد از خودمان شروع كنيم. وقتي كه ما درست شويم،‌ ديگران، خودشان درست خواهند شد.

۱۳۸۵ اسفند ۱۴, دوشنبه

موهای سفید

آنقدر به اين سازمان بد و بيراه گفتم كه آخرش اينترنتم را قطع كردند و وب گردي و وبلاگ نويسي ام را تعطيل. اما من از آن بيدها نبيدم كه با اين بادها بلرزم. بالاخره يك جا واسه نوشتن و upload كردن پيدا مي كنم. بگذريم....

ديروز جاي شما خالي يك گند اساسي زدم. دوستان نرم افزاري مي دانند كه وقتي دارند روي data يك سازمان كار مي كنند چه فشار و استرسي را متحمل مي شوند. كه مثلا يك دستور update اشتباه ننويسند و يك وقت اطلاعات را نپرانند. باور كنيد كه هر تار موي سفيدي كه روي سر يك برنامه نويس مي بينيد يادگار يك دستور update يا delete است.
خلاصه ديروز داشتم روي سند هاي مالي سازمان كار مي كردم. علي رغم دقت زيادي كه معمولا موقع كار با داده ها مي كنم، يك لحظه غفلت كردم و يك update اشتباه روي همه سندها انجام دادم. حتما بعدش حدس مي زنيد كه چه حالي داشتم. سرم داغ شد و رگهاي شقيقه ام ورم كرد. تا سه ساعت بعدش كه به لطف بك آپ ها و log هاي سيستم، توانستم اطلاعات را برگرداندم، آرام و قرار نداشتم. از شرح ماوقع اين سه ساعت، كه از نظر گره هاي دراماتيك و تعليق، يك جورايي به فيلم شباهت داشت، مي گذرم.
شب، خوشحال بودم از اينكه مشكل حل شده. كمي هم نگران فردا بودم كه نكند چيزي يادم رفته باشد و هنوز اطلاعات، مشكلي داشته باشد. به هر حال از بس خسته و داغون شده بودم ترجيح دادم زود بخوابم و اين روز را تمامش كنم. قبل از خواب ، توي آينه نگاهي به خودم و تار موي سفيد تازه اي كه روي سرم پيدا شده بود انداختم.