۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

نبرد دماغ ها !

به کمک تکنولوژی و اینترنت و اینها، هر فیلمی همین الان روی پرده سینماهای دنیا است بصورت سریع السیر و با پست پیشتاز سر از پیاده روهای تهران در می‌آورد. به همین خاطر است که ما ملت دورافتاده از دنیا، کم و بیش در جریان فیلم‌ها و رخدادهای هنری آنسوی آب قرار می‌گیریم و می‌توانیم فیلمها را تقریبا همزمان با آن‌طرفی‌ها تماشا کنیم. خوب است. نه؟

چندی پیش دی وی دی فیلم تازه مایکل مان Public Enemies با بازی جانی دپ را از همین بساطی‌های کنار پیاده رو گرفتم. فروشنده با انصاف، صادقانه گفت که آقا این پرده‌ای است، اما کیفیتش بد نیست و قابل دیدن است. من هم گفتم ما که چشمهایمان به دیدن فیلمهای مات پرده‌ای و صداهای از ته چاه و دیدن تماشاگرهایی که هر از گاهی جلوی دوربین کله می‌کشند یا می‌روند بیرون که آبی به سر و صورت بزنند و خستگی در کنند، آشنا است. گفتم آقا بده که دلم لک زده برای دیدن دستپخت تازه مایکل مان و هنرنمایی جانی دپ و خلاصه فیلم را گرفتم.

دیروز فرصت شد و مشغول دیدن فیلم شدم. خب فیلم همانطور که انتظارش را داشتم پرده‌ای بود. اتفاقا فیلمبردار محترم چه زحمتی هم کشیده بود. طفلکی گمانم یک آدم قد بلند جلویش نشته و مجبور شده دوربین را آنقدر بالا ببرد تا کله آقا یا خانم جلویی یکوقت خدای نکرده توی کادر نیافتد. بالای پرده هم انگار سر بریده‌ای چیزی گذاشته بودند که بیچاره فیلمبردار آن بالا را هم نمی‌توانسته بگیرد و خلاصه از بالای کادر هم چند متری زده بود. چپ و راست هم که بدیهی است، وقتی شما از بالا و پایین کادر بزنید و کادر را ببندید، خب چپ و راست هم محدود می‌شود دیگر. این را هر بچه مدرسه‌ای که یک‌بار در عمرش دوربین دیده باشد هم می‌داند. خلاصه این فیلمبردار محترم خیلی دقت به خرج داده بود و زحمت کشیده بود و برای ما جهان سومی‌ها که دستمان از فیلمهای روز کوتاه است،سنگ تمام گذاشته بود.

فیلم خیلی خوبی بود. فقط یک اشکال کوچک داشت آن هم اینکه خود بازیگرها را نمی‌شد دید و نهایتش یک جاهایی از دماغها معلوم بود که این هم چیز مهمی نبود! فیلم پر بود از صحنه‌های هیجان انگیز. مثلا یک جای فیلم، دماغ جانی دپ از خانه می‌آید بیرون. یکهو می‌بیند چند تا دماغ خانه را محاصره کردند و تا دماغ جانی را می‌بینند شروع می‌کنند به تیر انداختن. دماغ جانی هم رگبارش را از زیر کت درمی‌آورد و شروع می‌کند به سوراح سوراح کردن دماغهای مهاجم و بعد هم تند سوار ماشینش می‌شود و پا را می‌گذارد روی گاز و خلاصه جان سالم به در می‌برد. البته شما رگبار و کت و ماشین را نمی‌بینید و فقط از سر و صداها می‌توانید حدس بزنید که چی به چی است. فیلم از این قسمتهای هیجان انگیز فراوان دارد و توی هر صحنه‌اش مثل برگ خزان دماغ است که روی زمین می ریزد. خلاصه صددرصد پیشنهاد می‌کنم ببینیدش. حتما هم همین نسخه پرده‌ای اش را بگیرید. مخصوصا جان می‌دهد برای پخش از صدا و سیمای ایران. جوری فیلمبرداری شده که اگر تصویر کنار دریای جزایر قناری را هم نشان بدهد تماشاگر غیر چند تا دماغ چیزی نمی‌بیند و خلاصه هیچ مشکلی برای پخش ندارد و همه می‌توانند با خانواده بنشینند و سر شام تماشایش کنند. این سبک فیلمبرداری هم به هر حال برای خودش تکنیکی است. در واقع دو کار را با هم انجام داده. هم فیلمبرداری کرده و هم آن را از همه طرف کشیده. اینجوری زحمت کشیدن تصاویر هم از روی دوش سانسورچیان محترم صدا و سیما برداشته شده. باز هم بگید جهان سوم بد جایی است!