۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

عیدانه

بچگی ها، عید بود و شور و شوق خرید کفش و لباس عید، پانصد تومانی‌های قرمز و تا نخورده پدربزرگ، دید و بازدیدها و مشت مشت آجیل خوردن‌ها و البته چشم غره‌های مادرم که "بچه، انقدر جلوی دیگرون آجیل نخور، زشته!".

الان دیگر از آن رسم و رسومات نوروزی تقریبا خبری نیست. اگر هم هست دیگر لطف سابق را برایم ندارد. دیگر قبل از عید لباس عیدی در کار نیست. در واقع دیگر هر وقت که لباس یا چیز دیگری نیاز دارم، همان موقع می‌خرم. می‌خواهد عید باشد یا هر وقت دیگر. عیدی‌ها هم هرچند مقدارشان زیاد‌تر از قبل شده، اما دیگر آن مزه‌ای را که عیدی گرفتن در بچگی داشت ندارد. مثل قدری پول می‌ماند که می‌دانی به چشم به هم زدنی خرج می شود.

با این حال عیدهای این اواخر یک شور و شوق و دلمشغولی تازه پیدا کرده ام. راستش طبق عادت همیشه به اطرافیان و دوستان کتاب، عیدی می‌دهم. برای همین، همیشه چند روز قبل از عید یک سری به شهر کتاب نیاوران می‌زنم. البته یک سر که چه عرض کنم. می‌روم و سه چهار ساعت آنجا پرسه می‌زنم و برای همه دوستان و عزیزانم و با انواع سلیقه‌ها کتاب انتخاب می‌کنم. مهمتر و لذت بخش‌تر از آن کتابهایی است که برای خودم برمی‌دارم. درواقع خوراک کتاب یک سال خودم را یک‌باره می‌خرم و به خانه می‌برم. گشتن و وول خوردن لای آن همه کتاب لذتی وصف ناشدنی برایم دارد.

به هرحال عید نوروز همچنان دوست داشتنی و عزیز است. با اینکه بعضی از آدابش کمرنگ‌تر و بعضی دیگر پررنگ‌تر شده‌اند. حتی شاید معناهای تازه تری هم برایم پیدا کرده. نوروز با همه چیزهای دلپذیرش مانند یک شروع دوباره است. یک مرز، مرزی که آدم با امیدهای تازه از آن گذر می‌کند. مثل اینکه دوباره متولد می‌شود. گویی سال کهنه با همه بدی‌ها و خوبی‌هایش تمام شده و حالا یک سال نو، آکبند آکبند، از بسته رنگارنگش درمی‌آید.

امیدوارم سال نو برای همه آنها که نوروز را دوست دارند شاد و پربار باشد.

۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

یادداشتی کوتاه بر نمایش "شکار روباه" دکتر علی رفیعی

در آخرین جمعه سال 87 به دیدن نمایش شکار روباه دکتر علی رفیعی رفتم. هرچند تماشای شکار روباه به دليل جنس متفاوت آن، لذتی به اندازه عروسی خون در من ایجاد نکرد. با این حال به نظرم شکار روباه از نمایش های خوب دکتر رفیعی است. نمایشی با همان ویژگیها و نگاه آشنای ایشان.

شکار روباه نمایش سختی است، سختی آن نه از جنس سختی ذاتی و پیچیدگی داستانی شازده احتجاب است. بلکه این سختی به قصه تاریخی آن و دشواری در دراماتیزه کردن آن برمی‌گردد. شخصیت اصلی شکار روباه، آغامحمدخان قاجار ، شاه خونریز ایران است.

شکار روباه تصویری منحصر به فرد از آغامحمدخان عرضه می‌کند و تماشاگر را با انگیزه‌ها و آنچه درون آغامحمدخان می‌گذرد آشنا می‌سازد. نیز بازی حیرت انگیز سیامک صفری با آن گریم و قد و قامت خمیده و صدای جیغ مانندش، به خواجه تاجدار جانی دوباره داده است و ضعف کودکانه و جنون وحشیانه او را به زیباترین شکل به نمایش گذارده است.

شکار روباه با آن رخداد تعیین کننده (خواجه شدن) ، که تخم نفرت را در دل آغامحمدخان می‌کارد، آغاز می‌شود. سپس به چگونگی آب خوردن و ریشه گرفتن نهال نفرت او می‌پردازد. تا جایی که سراپای وجود او پر از کینه و انتقام می‌شود. از این پس وارد دنیای سراسر خشونت و بی اعتمادی آغامحمدخان می‌شویم و به تماشای برادرکشی‌های او می‌نشینیم. سریال کشتاری که آغامحمدخان دست به آن می‌زند و سرانجام گریبان خود او را می‌گیرد.

از هوشمندانه‌ترین تمهیدها در نمایش، استفاده از سه دوست بیابانگرد است. این سه نفر اولا با طنزی که وارد داستان کرده‌اند بعنوان پاساژهایی عمل می‌کنند که میان این همه خشونت چند لحظه‌ای باعث سرگرمی تماشاگران می‌شوند. در عین حال ، بعنوان سه آدم بی نام و نشان و بی هدف، عمله کشت و کشتارهای آغامحمدخان و دست‌های خونریز وی اند.

بدون شک آغامحمدخان شکار روباه در ذهن تماشاگرش برای همیشه حک می‌شود و به تصویری که از او در ذهن داشته،اگر داشته، جلوه عینی و واقعی می‌بخشد.

پیوندهای بیرونی:

کارنامه هنری دکتر رفیعی
گفت و گو با سیامک صفری، بازیگر نقش آغامحمدخان در نمایش شکار روباه
نگاهی به نمایش شکار روباه در سایت ایران تئاتر
سخنان دکتر رفیعی در نشست مطبوعاتی شکار روباه
گزارشی از تمرین نمایش شکار روباه
با علي رفيعي و بازیگرانش سر تمرین نمایش شکار روباه
یادداشتی بر نمایش شکار روباه
و یادداشتی دیگر

منتقد

هرچه این روزها می‌نویسم به دست یک منتقد بیرحم به نام خودم، مچاله و به سطل زباله پرتاب می‌شود. کسی می‌داند چگونه می‌شود از دست این موجود مزاحم خلاص شد؟

۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه

محمدرضا گلزار، سوپراستار ممنوع الکار

احتمالا می‌دانید که محمدرضا گلزار، سوپر استار سینمای ایران، این روزها مربی یک تیم والیبال شده است. این اتفاق پس از آن افتاد که گلزار به مدت یک سال از فعالیت در سینما منع شد. ظاهرا او برای قراردادهایش مبالغ بالا درخواست می‌کرده و این مساله به مذاق بعضی از سینماگران خوش نیامده است.

اگر واقعا گلزار به دلیل درخواست دستمزد بالا ممنوع الکار شده باشد، باید به حال سینما تاسف خورد. مگر کسی را به زور مجبور کرده‌اند که با گلزار قرارداد ببندد؟ وقتی تهیه کننده‌ای حاضر است مبلغ بالایی به گلزار پرداخت کند به دلیل این است که می‌داند بیش از آن مبلغ، از طریق فروش فیلم به او باز خواهد گشت. نمی‌فهمم اشکال این کار کجاست. مگر این کار جز یک تجارت سالم و قانونی است که با رضایت طرفین انجام شده است؟ سینمایی که قرار است بعنوان یک هنر_صنعت روی پای خود بایستد نباید با سیاست حذف کردن، رقبا و آدم‌های موفق را از راه به در کند. برعکس، اقتصاد سینما به محمدرضا گلزار مدیون است و حتی باید از او تشکر کرد.

اما حرف من چیز دیگری است. به نظرم راهی که گلزار، پس از این ممنوع الکاری در پیش گرفت بسیار جالب توجه است. او بدون جنجال آفرینی و مصاحبه و بدگویی از این و آن، بلافاصله رفت و مربی یک تیم والیبال شد. این روزها دیگر، همه خبرها و مصاحبه‌های گلزار درباره والیبال و تیم ارتعاشات است. انگار نه انگار که او مهمترین سوپراستار سینمای بعد از انقلاب است. او این روزها با علاقه و جدیت یک مربی حرفه‌ای از کار و تیمش حرف می‌زند. این رویه به نظر من قابل تقدیر است. اینکه او به جای گلایه کردن و نق زدن، با علاقه به کار دیگری چسبیده و طوری رفتار می‌کند که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است.

درباره رضا گلزار مثل هر سوپر استار دیگر حرف و حدیث بسیار است. خیلی‌ها با برادر، پسرخاله، پسرعمه یا خود گلزار فامیل و رفیق جان جانی اند و از زندگی خصوصی و جیک و پوک او چیزها می‌گویند و می‌دانند. من هیچ دوستی و آشنایی با گلزار ندارم. همه شناختم از او مربوط می‌شود به نقش‌هایی که از او روی پرده دیده‌ام یا در مجله‌ها و جاهای دیگر خوانده‌ام. گلزار در گفتگوهای تلویزیونی و مصاحبه هایش هم نشان داده که آدم باهوشی است که می‌داند چه بگوید و چگونه رفتار کند. من به حرف این و آن هم کاری ندارم. عادت کرده ام که همیشه گوش خودم را به این دست بدگویی‌ها که دیگر در خون ما ایرانی ها جا گرفته است ببندم. من به محمدرضا گلزار احترام می‌گذارم. درواقع دلیلی برای احترم نگذاشتن، ندارم. نیازی هم نمی‌بینم که بخواهم کنکاش کنم و خلافش را ثابت کنم. بعد از این ممنوع الکاری و مربی شدن گلزار، احترامم به او باز هم بیشتر شد. گلزار نشان داد که حتی اگر جلوی راهش را سد کنند باز راه خود را پیدا می‌کند و از جایی که انتظارش را ندارید دوباره پیدا می‌شود.

مورد عجیب محمدرضا گلزار یک چیز دیگر را هم نشان می‌دهد. اینکه او جایگاه خود را می‌شناسد و می‌داند که کجا ایستاده است و چه می‌خواهد. او می‌داند که هرگز کسی به چشم یک بازیگر هنرمند به او نگاه نکرده است. هرچند که پس از سالها تجربه و کار در سینما، بسیار آموخته است و برخی نقش آفرینی‌هایش نشان از بینش و درک هنری او دارد. با این حال او خود را یک بازیگر هنرمند نمی‌داند. حتی برای دستیابی به این عنوان تلاش هم نمی‌کند. از همین رو است که رد کردن پیشنهاد بزرگان سینمای ایران برایش چندان دشوار نیست. به همین دلیل وقتی جلوی کار او گرفته می‌شود نق نمی‌زند و جهان را تیره و تار نمی‌بیند و به سادگی از راه دیگری دنبال خواسته‌های خود می‌رود. گلزار، خود می‌داند که شاید بازیگر بزرگی نباشد، اما یک سوپراستار بالفطره است. کسی که هرجا و درهر کاری که باشد سوپر استار است.