۱۳۹۳ مرداد ۳, جمعه

جنگ

به روز قدس و این خط  نشان کشیدن های کهنه کاری ندارم. اما تصاویر این روزهای غزه بسیار دلخراش و غم انگیز است. خواستم آرزو کنم که این جنگ زودتر تمام شود.اما امید احمقانه و بی فایده ای است. تاریخ نشان می دهد که آدمها هرگز آدم نمی شوند و این جنگها و کشت و کشتارها تمامی ندارد. تا بوده همین بوده که آدمها به بهانه های واهی، اختلافهای قومی، نژادی، مذهبی و دینی به جان هم بیافتند و یکدیگر را تکه پاره کنند. اصلا تنور دنیا از آتش این جنگ ها گرم است. جان آدمیزاد که قیمتی ندارد.

۱۳۹۳ تیر ۲۴, سه‌شنبه

دماوند

یکی از سرگرمی‌های من سرکار تماشای قله دماوند است. البته امکان این سرگرمی فقط روزهایی که هوا تمیز است مهیا می‌شود. که آن هم معمولا زیاد دست نمی‌دهد. تعداد روزهایی چنان تمیز که بشود از پشت پنجره میز کارم در خیابان میرداماد، دماوند را دید در طول سال حداکثر به تعداد انگشتان دو دست می‌رسد یا در بهترین حالت انگشتان دو پا را هم به آن اضافه کنید. اما دیگر بیش از این محال است. با این حال همین دیدن گاه و بیگاه این دیو سپید پای دربند خودش لطفی دارد. بعضی چیزها هست که هرقدر ببینید سیر نمی‌شوید. مثل پل ورسک که هربار از جاده فیروزکوه به سمت شمال می‌روید یا بالعکس، حتما باید نگاهی به آن بیاندازید و به همسفران هم نشانش دهید، حتی اگر پشت فرمان و مشغول رانندگی باشید، نیم نگاهی به بالا و چند لحظه تماشای ورسک از واجبات است. غیر از راه شمال جای دیگری نرفته‌ام و از زدن مثالهای بیشتر معذورم.
الان مدت زیادی است که دماوند به من رخ ننموده، شاید دو ماه. امروز که حوصله کارکردن نداشتم بدم نمی‌آمد که دماوند پیدا بود تا می‌شد مدتی بدون حرف و حدیث و حرکت بنشینم و تماشایش کنم. مخصوصا چون می‌دانم تا چند وقت دیگر فرصت تماشای این منظره را به کل از دست خواهم داد. قرار است محل شرکت جابجا شود و جای جدید هم از چهار سو محصور است بین آپارتمانهای قد و نیم قد. متاسفانه روسای بنده جهت انتخاب جای جدید فقط به اینکه چطور بیشترین تعداد آدم را در کمترین فضا جا بدهند توجه داشته‌اند و اینکه جای جدید منظره دماوند هم داشته باشد جزو پارامترهای انتخابشان نبوده است.

۱۳۹۳ تیر ۲۲, یکشنبه

ماه پرفیض

به نظرم کسی که تا به حال بیشترین بهره را از این ماه رمضان برده کسی نبوده جز صاحب کارخانه الویه نامی نو!

۱۳۹۳ تیر ۱۴, شنبه

روز قلم

سرکار تصادفی چشمم افتاد به تقویم روی میز و دیدم زیر تاریخ امروز 14 تیر نوشته روز قلم. اول خوشم آمد. اما بعد یادم افتاد مدتها است چیزی ننوشته ام. اصلا نمی دانم قلمم کجاست. پیدایش نمی کنم. در واقع کم کم دارد نوشتن از سرم می افتد.
این وضعیت قبلا مرا می ترساند، یا دچار حس بی خاصیتی و نوعی اندوه می کرد و به هم ام می ریخت. اما الان دیگر مثل گونی سیب زمینی بی حس شده ام. خیلی ساده فقط دیگر نمی نویسم، بدون اینکه به جایی بر بخورد. پس روز قلم قاعدتا به من یکی هیچ ربطی ندارد و مبارک آنهایی باشد که می نویسند.