سالها پيش، آن وقت كه فريدون جيراني سردبير هفته نامه سينما بود و اين هفته نامه هنوز به اين روز نيفتاده بود، مدتي بهروز افخمي در آن فيلمنامه نويسي تدريس مي كرد. من هم كه آن زمان در تب و تاب نوشتن بودم، مطالبش را پي مي گرفتم و تكاليفش را انجام مي دادم. يادم است در اولين درس، بهروز افخمي فقط درباره اهميت استقامت در نويسندگي و سختي و طاقت فرسا بودن آن حرف زد و اينكه نوشتن و تحمل اين سختي كار هر كسي نيست و انگيزه، اراده و پشتكار فراوان مي خواهد. او در آن نوشته حكايتي آورده بود كه هميشه يادم است و گاهي نقلش مي كنم. مضمون آن اين بود كه :
"روزي جواني براي يادگيري نواختن ساز، پيش استادي رفت. استاد جارويي به دستش داد و از صبح تا بعد از ظهر او را واداشت كه خانه اش را آب و جارو كند. فردا نيز به همين منوال گذشت و روزهاي بعدي. جوان به تنگ آمده بود. اما گله اي نمي كرد. تا روز چهلم كه استاد، او را فراخواند و بالاخره ساز به دستش داد".
اولين تكليف فيلمنامه نويسي بهروز افخمي يك بار رونويسي داستان "خدمتكار" از كتاب "خاطره هاي پراكنده" گلي ترقي بود. اين كار را انجام دادم و برايم دو فايده داشت.
اول اينكه فهميدم نوشتن كاري سخت و وقت گير است و حوصله و پشتكار مي خواهد. تازه، كاري كه من كردم يك مشق ساده از يك داستان كوتاه بود. اينكه آدم خود بخواهد داستان يا فيلمنامه اي بنويسد و بارها بازنويسي اش كند (صرف نظر از مراحل غير نگارشي) كاري بسيار دشوار است.
دومين فايده اينكه فهميدم براي درك ريزه كاري ها و جزئيات يك نوشته، هيچ چيز بهتر از رونويسي آن نيست. وقتي كه كتابي را مي خوانيد سريع از اغلب قسمتها مي گذريد و پيش مي رويد. اما وقتي از روي آن مي نويسيد به خود فرصت مي دهيد كه تك تك كلمات نوشته را لمس كنيد و چيزهاي جالب و تازه اي در لابلاي كلمات بيابيد كه اگر اهل نوشتن باشيد، اين كار برايتان آموزنده و لذت بخش خواهد بود.
۱۳۸۶ تیر ۱۵, جمعه
مشق
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر