۱۳۸۶ تیر ۲۱, پنجشنبه

بيست و چهار ساعت

مي ترسم. ديگر جراتش را ندارم. به هزار و يك دليل.امروز و فردا مي كنم و در انتظار يك معجزه ام، يك تلنگر، يك نشانه. چيزي كه مطمئن نيستم هيچ وقت پيدا شود.
كاش مي شد زندگي كنم. روزي بيست و چهار ساعت. حتي وقتي كه خوابم مي خواهم زندگي كنم.

هیچ نظری موجود نیست: