۱۳۸۶ شهریور ۲۵, یکشنبه

شعبده بازیگری

رضا كيانيان بين بازيگران سينماي ايران، تنها كسي است كه بازيگري را تحليل مي كند و در اين باره مي نويسد و به قول خودش آن را تئوريزه مي كند. شايد بدانيد كه او چندين كتاب درباره بازيگري دارد كه يكي از آخرينهايش كتاب "شعبده بازيگري" است كه اخيرا خواندنش را تمام كرده ام. اين كتابي است كه خواندنش را به همه دوست داران بازيگري توصيه مي كنم.
اصولا خوب يا بد بازي كردن از موضوعاتي است كه ذهن من را به خود مشغول مي كند. به نظرم درك اينكه يك نفر خوب بازي كرده با نه كار سختي است. جالب اينكه تقريبا همه به خودشان اجازه مي دهند كه راجع به بازي يك بازيگر در فلان فيلم نظر بدهند. به نظرم براي اغلب آدمها اين قضيه آنقدر كه من فكر مي كنم پيچيده نيست. همين كه بازيگري خوب گريه كند يا بخندد و كلا تماشاگر را تحت تاثير قرار دهد او را بازيگر خوبي در نظر مي گيرند.
رضا کیانیان می گوید که تماشاگر پیش از رفتن به سینما درباره فیلم پیش داوری هایی دارد. از آنجایی که اغلب، تماشاگر با بازیگران هم آشنا است در مورد نحوه بازی بازیگران و ایفای نقش ها هم دارای ذهنیت است. حال اگر بازیگر بتواند مطابق ذهنیت از پیش شکل گرفته تماشاگر بازی کند، بازی اش خوب به نظر می آید ، وگرنه تماشاگر بازی اش را دوست نخواهد داشت. کیانیان خود را بازیگری می داند که عمدا از ایفای نقش هایی که تماشاگر با آنها آشنا است و آنها را پذیرفته طفره می رود. زیرا برای او کشف دنیاهای تازه است که لذت بخش است.
تم اصلي كتاب رضا كيانيان سبك بازي فاصله گذارانه او است. اينكه او ، يكي شدن با نقش و زندگي كردن با نقش را كه خيلي از بازيگران مدعي آن هستند كم و بيش رد مي كند و مي گويد كه بازيگر همانطور كه اسمش رويش است. بازي مي كند و نقش را تنها روایت می کند و آن را زندگي نمي كند. بازيگر بايد بدن و دو چشم خود را در اختيار نقش بگذارد. ولي هميشه با يك چشم سوم مراقب نقش باشد. و اين سبك بازيگري رضا كيانيان است. او مثال هاي جالبي هم مي آورد. از جمله در اين باره كه نقش همه چيز نيست و حضور بازيگر هم روي پرده اهميت دارد مثال جالبي مي آورد. در فيلم فرانكشتين مري شلي كه در آن رابرت دنيرو نقش فرانكشتين را بازي كرده گريمش آنقدر سنگين بوده كه به جز چشم ها، هيچ چيزي از رابرت دنيرو قابل تشخيص نبوده. در آن فيلم كارگردان روي صورت گريم شده دنيرو، آن خال معروف را بازسازي مي كند كه تماشاگر يادش نرود اين كه مي بيند رابرت دنيرو است.
از ديگر ويژگي هاي رضا كيانيان، اين است كه بر خلاف بسياري از بازيگران، او بيشتر بر دانسته هاي خود اتكا مي كند تا بر تحقيق. از جمله در فيلم خانه اي روي آب او مابه ازاي حقيقي شخصيتش را نديده و در گاهي به آسمان نگاه كن، او به عمد، كتابي را كه فيلم از آن اقتباس شده نخوانده. چرا كه او را و ذهنيت او را محدود مي كرده. رضا كيانيان معتقد است كه چشم بازيگر دزد است و هرچه مي بيند به خاطر مي سپارد و بايگاني مي كند تا در زمان لازم آنها را بازيابي كند و به كارشان بندد. همچنين او معتقد است كه براي اجراي يك نقش لازم نيست كه حتما آدم دقيقا آن را تجربه كرده باشد. بلكه بايد براي رسيدن به حس مورد نظر به وقايع مشابه و هم جنس كه قبلا برايش رخ داده رجوع نمايد. او معتقد است حتي اگر بايد در فيلم مرتكب قتل شود مي تواند از تجربيات و حس هاي بايگاني شده خود براي درك و شناخت روحيات نقش استفاده نمايد.
رضا كيانيان براي تماشاگر بازي نمي كند. بلكه براي لذتي كه خودش از بازي مي برد، بازي مي كند. به همين دليل است كه نه خود را بدهكار تماشاگران مي داند و نه طلبكار. رويه اش در نوشتن هم همين طور است. او نمي نويسد كه كتاب نوشته باشد. بلكه براي نظام مند شدن فكر خود مي نويسد و تماشاگر را هم در نوشته هايش شريك مي كند.
او معتقد است در ايران شعر بر علم مقدم است. آدم ها به جاي تحليل علمي ، گنده گويي مي كنند. بيشتر مداح داريم تا دانشمند و عالم. نه از كل به جزء ‌مي رسيم و نه از جزء به كل . بلكه از كل به كل مي رسيم. نوشتن رضا كيانيان و تلاش او براي رسيدن به يك نگاه علمي و نظام مند از بازيگري، تلاشي است جهت رفع اين نقيصه.
علاقمندان بازیگری کتابش را بخوانند، ضرر نمی کنند.
درضمن نقل قول هايي كه از كتاب رضا كيانيان در اين نوشته كرده ام، نقل معني است و نه عين عبارات.