دیشب، هم آخرین شب تعطیلات بود و هم شب پخش آخرین قسمتهای سریالهای نوروزی، از جمله مرد دوهزار چهره مهران مدیری که قسمت آخرش دیشب پخش شد. این سریال به نظرم اصلا در حد و اندازه قسمت اولش، مرد هزار چهره که نوروز پارسال پخش شد، نبود و شاید فقط یکی دو قسمت از آن آدم را سر شوق میآورد و بقیهاش چنگی به دل نمیزد. با این حال مثل همیشه که سریالهای مهران مدیری بیننده فراوان دارد، این بار هم بینندگان به تماشای مرد دوهزار چهره او نشستند و از همین امروز که 15 فروردین است، همه جا تکیه کلامها و "مادرجان" و "بعله" گفتنها و شوخیهای او نقل زبان ها شده است.
درباره چرایی خوب نبودن مرد دوهزار چهره شاید مطلب دیگری در روزهای آینده نوشتم. اما الان چیز دیگری میخواهم بگویم. میخواهم با وجود خوب نبودن کلیت سریال، درباره پایان شیرین و دوستداشتنی آن حرف بزنم.
بگذارید اول برای آنها که قسمت آخر سریال را ندیدهاند بگویم که آخر و عاقبت مرد دوهزار چهره چه شد. پس از دستگیری و محاکمه مسعود شصتچی، این حکم برایش صادر گردید که او به مدت ده سال به بدترین جای ایران تبعید شود. اما گفته نشد که این بدترین جای ایران کجاست. پس از آن مسعود شصتچی را دیدیم که پس از گذر از یک بیابان بی آب و علف به جای نسبتا خرمتر و خوش آب و هواتری که کم و بیش دار و درختی هم دارد میرسد. او مینشیند تا خستگیای در کند که در این لحظه ماری، نشیمنگاه او را میگزد و او از حال میرود. چند لحظه بعد دو جفت پای روستایی و آشنا را میبینیم که به شصتچی نزدیک میشوند. تماشاگر آشنا با مهران مدیری بلافاصله شستش خبردار میشود که این بدترین جای ایران، جایی نیست جز همان برره، روستای مندرآوردی مهران مدیری. این دو جفت پا به مسعود شصتچی میرسند و دوربین تا صورتهایشان بالا میرود و شیرفرهاد برره با آن سبیلهای تا زیر چانه و کیانوش،داماد بخت برگشته زمین گیر شده در برره، نمایان میشوند.
اگر سریال قصههای برره یادتان باشد، در قسمت اول آن هم کیانوش تصادفا پا به برره می گذارد و او را هم ماری (که بررهای ها به آن نشیمن گز میگفتند) میگزد و اصلا قصه های برره از اینجا شروع میشد. حال به این ترتیب پایان مرد دوهزار چهره با آغاز قصه های برره پیوند میخورد. نمیدانم که با این ترفند آیا سال دیگر شاهد هنرنمایی مسعود شصتچی در برره خواهیم بود یا نه. به هرحال این یک پایان بندی زیرکانه و به یادماندنی برای مرد دوهزار چهره بود.
با اینکه از این سریال دوازده،سیزده قسمتی همانطور که گفتم اغلب قسمت ها چنگی به دل نمیزد. اما این پایان هوشمندانه که چند دقیقهای بیشتر نبود توانست تا حدود زیادی تاثیر قسمتهای پیشین را کم کند و در تماشاگر حس رضایت ایجاد کند. اصولا آخر هر چیز بیشتر در ذهن میماند و هرچیز که دیرتر پیش چشم آید بیشتر در یاد میماند. مدیری این بار هم سعی کرد مانند مرد هزارچهره با آن پایان قدرتمند و تاثیرگذارش، سریالش را خوب ببندد. البته جنس پایان مرد دوهزار چهره با مرد هزار چهره متفاوت بود. اصولا شخصیت شصتچی در این دو سریال تفاوت های اساسی داشت . شصتچی قبلی آدمی معصوم و دوست داشتنی بود که در آنچه به سرش ميآمد نقش چندانی نداشت و بیشتر گرفتار بازی تقدیر شده بود. به همین دلیل پایان قسمت قبلی نیز از همین معصومیت شصتچی میآمد و تاثیرگذاری اش هم از همین جا بود. اما شصتچی مرد دوهزار چهره، به خواست خود این بازی رنگ عوض کردن را شروع میکند و ادامه میدهد و از شخصیت دوست داشتنی قبلی فاصله میگیرد. به همین دلیل پایان قسمت جدید نمیتوانست دوباره تاکیدی بر صداقت و معصومیت شصتچی باشد. پس مهران مدیری این بار برای تاثیرگذاری پایان خود بار کمیک آنرا افزایش داده و برای این منظور از برره، سرزمین و ملک خود ساختهاش، سود برده است.
این پایان بندی یک چیز دیگر را هم نشان میدهد. اینکه ساخته های مهران مدیری هویت و موجودیت خود را از حضور خود مهران مدیری میگیرند. اینگونه است که مهران مدیری میتواند آنها را به راحتی با هم ترکیب کند و ناگهان از فضای شهری مرد دوهزار چهره به برره بپرد و آب از آب هم تکان نخورد. تماشاگر گذشته از اینکه مشغول تماشای کدام ساخته مهران مدیری است، نخست میداند که با خود مهران مدیری طرف است و هر ساختهی او را حلقهای از زنجیری میداند که محورش مهران مدیری است. شاید هر حلقه این زنجیر یک شکل و رنگ ویژه داشته باشد. ممکن است بعضی از حلقه ها سفت و محکمتر و برخی دیگر شل و نچسب باشند. اما همه، حلقههای یک زنجیرند و اعتبارشان را از جای دیگری ،که خود مهران مدیری است، میگیرند. مرد دوهزار چهره هم هرچند به زیبایی و تاثیرگذاری مرد هزارچهره نیست اما باز یکی از همان محصولات کارخانهی مهران مدیری و یکی از حلقههای همین زنجیر است.
درباره چرایی خوب نبودن مرد دوهزار چهره شاید مطلب دیگری در روزهای آینده نوشتم. اما الان چیز دیگری میخواهم بگویم. میخواهم با وجود خوب نبودن کلیت سریال، درباره پایان شیرین و دوستداشتنی آن حرف بزنم.
بگذارید اول برای آنها که قسمت آخر سریال را ندیدهاند بگویم که آخر و عاقبت مرد دوهزار چهره چه شد. پس از دستگیری و محاکمه مسعود شصتچی، این حکم برایش صادر گردید که او به مدت ده سال به بدترین جای ایران تبعید شود. اما گفته نشد که این بدترین جای ایران کجاست. پس از آن مسعود شصتچی را دیدیم که پس از گذر از یک بیابان بی آب و علف به جای نسبتا خرمتر و خوش آب و هواتری که کم و بیش دار و درختی هم دارد میرسد. او مینشیند تا خستگیای در کند که در این لحظه ماری، نشیمنگاه او را میگزد و او از حال میرود. چند لحظه بعد دو جفت پای روستایی و آشنا را میبینیم که به شصتچی نزدیک میشوند. تماشاگر آشنا با مهران مدیری بلافاصله شستش خبردار میشود که این بدترین جای ایران، جایی نیست جز همان برره، روستای مندرآوردی مهران مدیری. این دو جفت پا به مسعود شصتچی میرسند و دوربین تا صورتهایشان بالا میرود و شیرفرهاد برره با آن سبیلهای تا زیر چانه و کیانوش،داماد بخت برگشته زمین گیر شده در برره، نمایان میشوند.
اگر سریال قصههای برره یادتان باشد، در قسمت اول آن هم کیانوش تصادفا پا به برره می گذارد و او را هم ماری (که بررهای ها به آن نشیمن گز میگفتند) میگزد و اصلا قصه های برره از اینجا شروع میشد. حال به این ترتیب پایان مرد دوهزار چهره با آغاز قصه های برره پیوند میخورد. نمیدانم که با این ترفند آیا سال دیگر شاهد هنرنمایی مسعود شصتچی در برره خواهیم بود یا نه. به هرحال این یک پایان بندی زیرکانه و به یادماندنی برای مرد دوهزار چهره بود.
با اینکه از این سریال دوازده،سیزده قسمتی همانطور که گفتم اغلب قسمت ها چنگی به دل نمیزد. اما این پایان هوشمندانه که چند دقیقهای بیشتر نبود توانست تا حدود زیادی تاثیر قسمتهای پیشین را کم کند و در تماشاگر حس رضایت ایجاد کند. اصولا آخر هر چیز بیشتر در ذهن میماند و هرچیز که دیرتر پیش چشم آید بیشتر در یاد میماند. مدیری این بار هم سعی کرد مانند مرد هزارچهره با آن پایان قدرتمند و تاثیرگذارش، سریالش را خوب ببندد. البته جنس پایان مرد دوهزار چهره با مرد هزار چهره متفاوت بود. اصولا شخصیت شصتچی در این دو سریال تفاوت های اساسی داشت . شصتچی قبلی آدمی معصوم و دوست داشتنی بود که در آنچه به سرش ميآمد نقش چندانی نداشت و بیشتر گرفتار بازی تقدیر شده بود. به همین دلیل پایان قسمت قبلی نیز از همین معصومیت شصتچی میآمد و تاثیرگذاری اش هم از همین جا بود. اما شصتچی مرد دوهزار چهره، به خواست خود این بازی رنگ عوض کردن را شروع میکند و ادامه میدهد و از شخصیت دوست داشتنی قبلی فاصله میگیرد. به همین دلیل پایان قسمت جدید نمیتوانست دوباره تاکیدی بر صداقت و معصومیت شصتچی باشد. پس مهران مدیری این بار برای تاثیرگذاری پایان خود بار کمیک آنرا افزایش داده و برای این منظور از برره، سرزمین و ملک خود ساختهاش، سود برده است.
این پایان بندی یک چیز دیگر را هم نشان میدهد. اینکه ساخته های مهران مدیری هویت و موجودیت خود را از حضور خود مهران مدیری میگیرند. اینگونه است که مهران مدیری میتواند آنها را به راحتی با هم ترکیب کند و ناگهان از فضای شهری مرد دوهزار چهره به برره بپرد و آب از آب هم تکان نخورد. تماشاگر گذشته از اینکه مشغول تماشای کدام ساخته مهران مدیری است، نخست میداند که با خود مهران مدیری طرف است و هر ساختهی او را حلقهای از زنجیری میداند که محورش مهران مدیری است. شاید هر حلقه این زنجیر یک شکل و رنگ ویژه داشته باشد. ممکن است بعضی از حلقه ها سفت و محکمتر و برخی دیگر شل و نچسب باشند. اما همه، حلقههای یک زنجیرند و اعتبارشان را از جای دیگری ،که خود مهران مدیری است، میگیرند. مرد دوهزار چهره هم هرچند به زیبایی و تاثیرگذاری مرد هزارچهره نیست اما باز یکی از همان محصولات کارخانهی مهران مدیری و یکی از حلقههای همین زنجیر است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر