۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

طهران ، روزهای آشنایی : فیلمی از داریوش مهرجویی

از همه‌ی فیلمهای جشنواره فجر امسال فقط یک نصفه فیلم را دلم می‌خواست ببینم که دیدم. اپیزود اول فیلم "طهران تهران" ساخته داریوش مهرجویی، یعنی درواقع اپیزود "طهران، روزهای آشنایی" را. پیش از دیدن فیلم نقدهای بسیار ستایش آمیزی درباره فیلم خوانده بودم که بعضی‌هایشان، مانند نقد امیرقادری، آن را شاهکاری نامیده بودند. از شما چه پنهان نقدها را که می‌خواندم بدجوری دلم غنج می‌رفت و در دلم دست مریزاد می‌گفتم به استاد که یک‌بار دیگر محشر کرده و به قله‌ای دیگر دست یافته. اما بعد از دیدن فیلم گرچه آن را بسیار دوست داشتم و دارم. اما ترجیح می‌دهم از آن بعنوان یک شاهکار یاد نکنم. طهران به نظرم همان است که باید باشد. نه کم و نه بیش. دلیلی ندارد بگویم شاهکار است. بهتر است بگویم طهران یک فیلم دیگر از داریوش مهرجویی و یک اثر دوست داشتنی دیگر در کارنامه پربار او است.

طهران، از آن فیلمها است که آدم از دیدنش کیف می‌کند. با شخصیت‌هایی روان و دوست داشتنی و کمدی ظریف و دلچسب. طهران قصه آنچنانی ندارد. ما بعنوان تماشاگر با مسافران یک اتوبوس همراه می‌شویم و یک سفر تهران گردی یک روزه را تجربه می‌کنیم. در این سفر بیش از آنکه دیدنی‌های شهر برایمان جالب باشد از بودن در این جمع صمیمی و گرم لذت می‌بریم.

طهران یک جامعه آرمانی را به تصویر می‌کشد. همه شخصیتهایش خوب‌اند و آماده کمک به دیگران. هیچ چیز ارزش غصه خوردن را ندارد و اگر هم غمی هست همه غمخوار اند. سقفی که ریخته با کمک همه دوباره ساخته می‌شود. مادر چشم به راه، سرانجام به فرزندش می‌رسد. فقیر و غنی همنشین و همراه می‌شوند. دوربین مهرجویی روی زیباییهای شهر می‌گردد و از روی زشتی‌ها می‌پرد. بناهای قدیمی و معماری‌های زیبای تهران را به تصویر می‌کشد. تنها در یکی دو نمای کوتاه ساختمان‌های به قول فیلم، بدترکیب شهر را نشان می‌دهد. آن هم برای برجسته‌تر کردن زیبایی‌ها. فیلم انگار نمایش چیزهایی است که دیگر وجود ندارند. از بناهای زیبا و اصیل تا حرف‌های قشنگ و دوستانه و آدمهای مهربان و اهل دل. چیزهایی که انگار دیگر جایشان تنها در موزه ها است و بس.

جادوی مهرجویی اما دمیدن روح زندگی به روابط شخصیت‌ها و جزئیات کوچک و کم اهمیت فیلمش است. اینچنین است که آشتی کردن زن و شوهر میانسال فیلم با آن ایده محشر مشاعره و اجرای ظریفش، تبدیل به یکی از دوست‌داشتنی‌ترین سکانس‌های فیلم می‌شود. یا حضور بچه‌ها در اتاق مجلل پانسیون و اینکه کدامشان زودتر حمام کنند. طهران، چیزی نیست جز همین جزییات ساده و کوچک.

فیلم گاه و بیگاه اشاره‌ای هم به فیلم جاودان آوای موسیقی می‌کند. مسافران در اتوبوس با هم ترانه "دو دو شب نخوابیدم" می‌خوانند. ساکنان سالمند پانسیون هم مشغول دیدن همین فیلم هستند. انگار مهرجویی می خواهد یادآوری کند که غمها و زشتی‌های زندگی واقعی را تنها با غرق شدن در جادوی آوای موسیقی (‌که هم سینما است و هم موسیقی و شاید نماینده همه هنرها) می‌شود فراموش کرد. شاید مهرجویی می‌خواهد بگوید جهان تخیلی و دلپذیر طهران را ساخته تا آدمهای درگیر و خسته و داغان قرن بیست و یکمی ،که ما باشیم، بنشینیم به تماشایش و واقعیت‌ها و تلخی‌ها را فراموش کنیم. امیدوارم طهران، هرچه زودتر اکران عمومی شود تا مردم بتوانند اندکی خستگی درکنند.

۲ نظر:

عیار تنها گفت...

من اگه امتحان نداشتم هم جشنواره نمی رفتم!
ولی خوب استاد مهرجویی استثنا ست.
تعریفی کردی که حتما باید فیلم رو ببینم!
(:

شهرزاد گفت...

سلام دوست عزیز
خوشحالم که از فیلم خوشتون اومده
با اجازتون یادداشتتون رو تو وبلاگم گذاشتم