۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

منشور

بزن دست قشنگه‌رو، به افتخارش (صدای دست و سوت). نه چک زدیم نه چونه، منشور اومد تو خونه. اصلا چه معنی دارد منشور برادر کورش عزیز دست این اجنبی‌های خدانشناس باشد؟ مگه ما خودمان چلاقیم که نتونیم منشور به این گنده‌گی را نگه داریم؟ گفتیم این همه مدت دست شما بود، حالا دیگه نوبت ما است. واسه همین نعره‌ای زدیم که منشور ما را پس بدید، آنها هم که این نعره لرزه بر اندامشان انداخته بود گفتند چچچچشم و دو دستی، کادوپیچ شده منشور را آوردند و تقدیم کردند. نه که فکر کنید خواهش و تمنا کردیم‌ها، نه. اصلا و ابدا. کاملا عزتمندانه گفتیم گالیور، منشور رو رد کن بیاد. آنها هم گفتند بفرما. اینجوری شد که این منشور زیبا و منحصر به فرد الان پیش چشم شما است. این شما و این منشور کورش. بزن دست‌رو، شُله، دستها شُله . خب، حالا واسه اینکه همه حضار از نزدیک این میراث گرانقدر بشری را تماشا کنند، منشور را می‌دهم از همین سر، دست به دست کنید تا همه بتوانند درست و حسابی آن را سیاحت کنند. یک تعداد از دوستان هم نوبت گرفته‌اند تا هر کدام یک هفته منشور را ببرند خانه‌هایشان و بگذارند سر طاقچه و حالش را ببرند. ببرید آقا، ببرید. چه اشکالی دارد؟ این منشور زیبا متعلق به همه شما است. به افتخار خودتون بزن دست قشنگه‌رو!‌

هفته اول (گزارش آقا غلام، نانوای محل)
دست شما درد نکند. این یک هفته به برکت این منشور کار و بار ما سکه بود. راستش ما با خودمان گفتیم چرا این منشور را بگذاریم لب طاقچه خاک بخورد. بردیم مغازه، به جای وردنه گرفتیم دستمان و خمیر را باهاش صاف کردیم. نمی‌دانید چه غلغله‌ای شد. ملت از در و دیوار مغازه بالا می‌رفتند که یک دانه از این نان‌های منشوری بخرند و بگذارند سر سفره‌هایشان. آخه نمی‌دانید چه نقش و نگاری می‌انداخت روی نان. یک دانه از این نان‌ها را با خودم آوردم. ببینید چه خط میخی قشنگی رویش نوشته. آقا نمی‌شه یک هفته دیگه نوبت ما را تمدید کنید؟

هفته دوم (گزارش مهوش خانم، خانه دار)
بفرمایید این هم منشور، صحیح و سالم. حتی نگذاشتم آخ بگه. از همان روز اول گذاشتم لب طاقچه و اجازه ندادم کسی دست بهش بزند. فقط یک بار دادمش کامی جون ببردش مدرسه توی زنگ تفریح به همکلاسی‌هایش نشان بده. پریروز هم مهمون داشتم. گذاشته بودم سر میز شام که مهمونها موقع غذا خوردن تماشایش کنند و لذت ببرند. حواسم هم کاملا بهش بود. فقط نمی‌دانم چطور شد یهو ظرف ترشی برگشت رویش. بچه‌ی داداشم هم حواسش نبود طفلکی دستش خورد به منشور و انداختش توی دیس کشک بادمجون. خب بچه است دیگه. اما من سریع منشور رو بردم زیر شیر آب و با کف صابون و اسکاچ آنقدر ساییدم تا پاک پاک شد. بفرمایید این هم منشور کورش جون. صحیح و سالم.

هفته سوم (گزارش ناصر خان، راننده تاکسی)
جایتان خالی، این منشور را آویزون کرده بودم جلوی آینه، یه خرده سنگین بود البته. دو سه دفعه‌ای ول شد و گرمب خورد روی داشبورد و نقش زمین شد. اما بعد که با چسب قطره‌ای، خوب سفتش کردم خیلی مشتی شد. باید می‌دیدید جلوی شیشه ماشین چه باحال تاب می‌خورد. ولی عجیب این که از وقتی این منشور را گذاشتم توی ماشین، دو بار تصادف کردم. یک دفعه هم چپ کردم و چندتا کله معلق اساسی زدم. سابقه نداشته تا حالا همچین چیزی. آن هم من که پایه یک دارم و توی این سی سال حتی یک تصادف کوچیک هم نداشتم. خلاصه یک نمه بغلهای این منشور ریخته و خط و خوطهاش صاف شده، مال همینه. البته فدای سرم. مهم اینه که خودم سالم‌ام. بفرمایید این منشور خدمت شما. واسه ما که اومد نداشت. ایشالا واسه بقیه به از این باشد.

هفته چهارم (گزارش حمید، گردو فروش)
منشور که می گفتند این بود؟ به درد نمی خورد که. سر همان گردوی اولی پُکید. گردوش زیاد سفت هم نبودها. منشوره زپرتی بود. تا کوبیدمش روی گردو، پودر شد و از هم وارفت. من هم با اجازه با خاک‌انداز جمعش کردم و ریختم توی سطل آشغال. عوضش یک چکش فولادی آوردم. خداییش بگید این بهتره یا اون منشور زپرتی. هی می گن منشور، منشور. حالا اصلا چی هست این منشور؟!


پ.ن.
همه نامها و وقایع این داستانک تخیلی است و هرگونه شباهت با هرچیز واقعی تکذیب می‌شود.

۲ نظر:

ناجورها گفت...

نگفتی آق محمود و منوچهر خان و اسفندیار خان باهاش چیکار کردن ؟
زنده باد بابا رفیق .



همیشه ارادتمند : ناجور

الهه گفت...

باحال بود دقيقا كارايي بود كه ما با ميراث فرهنگيمون مي كنيم!