باز هم یک پست درهم و از هر دری سخنی، واسه خالی نبودن عریضه و گفتن اینکه ما هم هستیم. اصلا نمیدونم چم شده. تازگی هرچی مینویسم حالم را به هم میزند. توی یک ماه گذشته کلی چیز نوشتهام. یعنی راستش حدود چهار پنج تا. دقیقش را بخواهید یکی و نصفی. آن هم همانطور که گفتم حالم را بد کرد و بی خیالش شدم. اما این جوری هم که نمیشود. به هرحال گاهی باید یک چیزی نوشت. نمیشود که اینجا را همینجوری بی صاحاب ول کرد. در و همساده چی میگویند؟ خب، این پستهای درهم واسه اینجور موقعها خوب است. راه گشا است. یک جورایی مختصر و مفید و بریده بریده است و انگار قبل از اینکه بخواهد حال آدم را به هم بزند سر و تهش هم میآید. خلاصه فعلا اوضاع ما این است. دیگر به بزرگی خودتان ببخشید و همین را از ما بپذیرید.
این جشنواره فجر هم به سلامتی تمام شد. اما من یکی که باید بگویم سال به سال دریغ از پارسال. دیگر تقریبا هیچ هیچ انگیزهای ندارم برای دیدن فیلم در جشنواره. سینما هم دیگر نمیروم. سال 90 به گمانم یک یا دو بار بیشتر سینما نرفتم. سینما رفتن دل خوش میخواهد و فیلم خوب و این هر دو این روزها یافت مینشود. عوضش عقده داستان خواندن پیدا کردهام. مثل سیگاریهای قهار که سیگار را با سیگار روشن میکنند، من هم هنوز این کتاب را نبستهام، آن یکی را دست میگیرم. اما راستش به کتاب خواندنم شک دارم. به اینکه آیا واقعا خود کتاب است که برایم لذت بخش است یا فقط میخواهم تند و تند کتابها را از لیست عریض و طویل و بیانتهای کتابهای خواندنی تیک بزنم. میترسم این هم فقط یک فریب بیشتر نباشد و بعد چند وقت این هم برود پیش باقی چیزهایی که روزی دلمشغولی و عشقم بودند و الان فقط یک خاطرهاند.
راستی امروز توانسته اید Email تان را چک کنید؟ آفرین!
تک آهنگ اخیر، سیاوش قمیشی را شنیدم. اسمش بود "تکرار" و تم موضوعیاش این بود که ای آدمک کوکی، خودت را تکرار نکن و یک رنگ تازه به زندگیت بزن (نقل مضمون). جالب اینکه به نظرم خود این آهنگ هم یک جورایی تکرار کارهای قبلی سیاوش بود و شنیدنش لطف تازهای نداشت. آه. سیاوش قمیشی، عزیز من، استاد ملودی و دارنده آن صدای خش دار جادویی. با سماجت دارم با خودم کلنجار میروم که تو را نبرم توی لیست دلمشغولیهای قدیمی و فراموش شده. اما آخر یک کاری بکن مرد. یک کار اساسی، وگرنه این جوونک، رضا یزدانی، دارد جایت را میگیرد ها. از ما گفتن.
راستی از نارنجی پوش مهرجویی چه خبر؟ من که ندیدهام. اما چیزهای ضد و نقیضی درباره اش شنیده و خواندهام. بعضی ازش تعریف میکنند، نه خیلی البته. بیشتر از بازی بهداد. بعضی ها هم بد میگویند. باید دید. هرچند به نظر نمیآید این یک نقطه اوج دیگر باشد. مثل لیلا و درخت گلابی که همه، از منتقدهای سخت گیر تا مردم عادی، دیدند و پسندیدند. مهرجویی عزیز، استاد بزرگ من. درست است که یک تکه از دلم شش دانگ سندش به نامت است و جای تو توی دلم محفوظ است. اما تو هم یک فکری بکن. یک حرکتی. یک دانه از آن فیلمنامههای اقتباسی آسات رو کن و دوباره با خودت ببرمان به فضا.
آخ راستی یک چیزی درباره آهنگ جدید قمیشی یادم رفت بگویم. اینکه موزیک ویدیو این آهنگ، کار آقای کوجی زادوری، چقدر مسخره و کلیشهای است. آقای زادوری به گمانم شما مضمون ترانه تکرار را خوب نفهیدهای. آخر این چه ربطی به مواد مخدر و این حرفها داشت برادر. دوره این ویدیوها سر آمده. یک ذره ذوق و خلاقیت هم خوب چیزی است والا.
از دست خودم هم عصبانیام. به نظرم بعضی کلمات را زیاد توی نوشتن بکار میبرم. مثل کلمه "راستش" یا "هم" یا "دیگر". با اینکه موقع ویرایش سعی کردم کمشان کنم. اما هنوز اینجا و آنجای متن میشود پیداشان کرد.
خب دیگر غر چی را بزنیم؟ واسه امروز بسه؟ خب بسه!
این جشنواره فجر هم به سلامتی تمام شد. اما من یکی که باید بگویم سال به سال دریغ از پارسال. دیگر تقریبا هیچ هیچ انگیزهای ندارم برای دیدن فیلم در جشنواره. سینما هم دیگر نمیروم. سال 90 به گمانم یک یا دو بار بیشتر سینما نرفتم. سینما رفتن دل خوش میخواهد و فیلم خوب و این هر دو این روزها یافت مینشود. عوضش عقده داستان خواندن پیدا کردهام. مثل سیگاریهای قهار که سیگار را با سیگار روشن میکنند، من هم هنوز این کتاب را نبستهام، آن یکی را دست میگیرم. اما راستش به کتاب خواندنم شک دارم. به اینکه آیا واقعا خود کتاب است که برایم لذت بخش است یا فقط میخواهم تند و تند کتابها را از لیست عریض و طویل و بیانتهای کتابهای خواندنی تیک بزنم. میترسم این هم فقط یک فریب بیشتر نباشد و بعد چند وقت این هم برود پیش باقی چیزهایی که روزی دلمشغولی و عشقم بودند و الان فقط یک خاطرهاند.
راستی امروز توانسته اید Email تان را چک کنید؟ آفرین!
تک آهنگ اخیر، سیاوش قمیشی را شنیدم. اسمش بود "تکرار" و تم موضوعیاش این بود که ای آدمک کوکی، خودت را تکرار نکن و یک رنگ تازه به زندگیت بزن (نقل مضمون). جالب اینکه به نظرم خود این آهنگ هم یک جورایی تکرار کارهای قبلی سیاوش بود و شنیدنش لطف تازهای نداشت. آه. سیاوش قمیشی، عزیز من، استاد ملودی و دارنده آن صدای خش دار جادویی. با سماجت دارم با خودم کلنجار میروم که تو را نبرم توی لیست دلمشغولیهای قدیمی و فراموش شده. اما آخر یک کاری بکن مرد. یک کار اساسی، وگرنه این جوونک، رضا یزدانی، دارد جایت را میگیرد ها. از ما گفتن.
راستی از نارنجی پوش مهرجویی چه خبر؟ من که ندیدهام. اما چیزهای ضد و نقیضی درباره اش شنیده و خواندهام. بعضی ازش تعریف میکنند، نه خیلی البته. بیشتر از بازی بهداد. بعضی ها هم بد میگویند. باید دید. هرچند به نظر نمیآید این یک نقطه اوج دیگر باشد. مثل لیلا و درخت گلابی که همه، از منتقدهای سخت گیر تا مردم عادی، دیدند و پسندیدند. مهرجویی عزیز، استاد بزرگ من. درست است که یک تکه از دلم شش دانگ سندش به نامت است و جای تو توی دلم محفوظ است. اما تو هم یک فکری بکن. یک حرکتی. یک دانه از آن فیلمنامههای اقتباسی آسات رو کن و دوباره با خودت ببرمان به فضا.
آخ راستی یک چیزی درباره آهنگ جدید قمیشی یادم رفت بگویم. اینکه موزیک ویدیو این آهنگ، کار آقای کوجی زادوری، چقدر مسخره و کلیشهای است. آقای زادوری به گمانم شما مضمون ترانه تکرار را خوب نفهیدهای. آخر این چه ربطی به مواد مخدر و این حرفها داشت برادر. دوره این ویدیوها سر آمده. یک ذره ذوق و خلاقیت هم خوب چیزی است والا.
از دست خودم هم عصبانیام. به نظرم بعضی کلمات را زیاد توی نوشتن بکار میبرم. مثل کلمه "راستش" یا "هم" یا "دیگر". با اینکه موقع ویرایش سعی کردم کمشان کنم. اما هنوز اینجا و آنجای متن میشود پیداشان کرد.
خب دیگر غر چی را بزنیم؟ واسه امروز بسه؟ خب بسه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر