شرکت، داخلی، روز
من و تو پشت میزهایمان نشستهایم و در سکوت هر یک به کار خود مشغولایم که او وارد میشود.
او: سلام آقایان، خسته نباشد. بگویید ببینم نظرتان درمورد مشکل جاری چیست؟
من: به نظر من باید "اینطور" کرد
او: عجب، که اینطور!
تو: به نظر من "اینطور" خوب نیست. "آنطور" کنیم بهتر است.
او: که گفتید "آنطور"، بله؟
من: خیر دوست عزیز، آن طور هم مشکل حل نمیشود. نه "اینطور" ، نه "آنطور"، "طور دیگر" از همه بهتر است.
تو: موافقم. بله، "طور دیگر" خوب است
او: پس "طور دیگر"؟ آفرین، آفرین
اتاق رییس، داخلی، دم غروب
من و تو در را باز می کنیم و وارد می شویم. رییس پشت میزش نشسته و آقای او هم گوشه اتاق سر خود را میان مشتی کاغذ فرو برده است.
رییس: آقایان می خواستم در مورد مشکل جاری صحبت کنم. جناب آقای او پیشنهاد بسیار خوبی مطرح کردهاند. بنا به نظر ایشان نه "اینطور"، نه "آنطور". باید "طور دیگر" عمل کنیم.
من و تو (همزمان با یکدیگر) : آقای او این پیشنهاد را مطرح کرده؟
رییس: بله، شما را صدا کردم که بهتان بگویم بروید و "طور دیگر" عمل کنید. سوالی هم اگر داشتید از ایشان بپرسید. حالا بفرمایید سر کارتان. آقای او، شما هم سر راه بروید حسابداری و پاداش تپل خود را بخاطر این پیشنهاد هوشمندانه دریافت نمایید.
من و تو گیج و بهت زده،مثل کسی که مشت سنگینی بر فرق سرش اصابت کرده است، با چشمهای گرد و دهان باز اتاق را ترک میکنیم و او زیرچشمی با لبخند محوی که روی لبانش نشسته بدرقهمان میکند.