۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

این هم نوشته من درباره ماه رمضان

می‌خواستم درباره ماه رمضان چیزی بنویسم. اما نمی‌دانستم چطور می‌شود درباره ماه رمضان، آنطور که ما می‌گذرانیمش، حرفی زد و حرف خطرناک نزد. منظورم از حرف خطرناک حرفی است که اگر فیلترچی محترم، چشمش به آن افتاد، همکار بغل دستی‌اش را صدا کند که "فلانی، بیا ببین توی این وبلاگ چی نوشته. نظرت چیه فیلترش کنیم؟". "نه بابا این بیچاره که چیزی ننوشته، فقط مصائب ناهار خوردن توی ماه رمضان را شرح داده" "همین دیگه، به این می‌گویند روزه خواری مجازی، از آن هم بدتر، ترویج روزه خواری. حقش است فیلترش کنیم و بفرستیمش قاطی باقالی‌ها"

و این مکالمه تا فیلتر شدن وبلاگ مظلوم و مهجور من بیچاره ادامه خواهد داشت. به همین سادگی. به همین دلیل است که در این وبلاگ از این دست چیزها نمی‌خوانید. بهتر است بگویم اصلا چیزی نمی‌خوانید. چون من به هیچ وجه دنبال دردسر نمی‌گردم. درواقع همیشه این دردسر است که دنبال من می‌گردد. هرچیزی هم که می‌خواهم بنویسم اگر قرار باشد شبیه زندگی کردنم باشد و نشانی از صداقت درش پیدا شود، کمی تا قسمتی دردسر دار خواهد بود. پس اصولا بهتر است همین روال ننوشتن را پی بگیرم یا اینکه فقط داستان ببافم بجای گفتن چیزی از زندگی واقعی.

کاش می‌شد همین الان ناگهان با همه خاطرات و آشنایان و در همین خانه و شهری که در آن هستم، کوچ می‌کردم به یکی از این جهان های موازی دور و بر. جهانی که در آن بشود راحت حرف زد. جایی که لازم نباشد در آن ادای کسی را درآوری که نیستی و به زبان آوردن افکارت توهین به مقدسات تلقی نشود.

هیچ نظری موجود نیست: