این روزها چیزهای عجیبی در تهران میشود دید. هرچند این مساله تازگی ندارد و نه شهر تهران که کل ایران در واقع یک سرزمین عجایب تمام عیار است. مدرکش هم ایمیلهایی که با عنوان "فقط در ایران" گاه و بی گاه از دوست و آشنا به میل باکسهایمان سرازیر میشوند و اسباب سرگرمی و خنده و گاه گریه را فراهم میکنند. بنابراین دیدن چیزهای عجیب در تهران چیز عجیبی نیست. برعکس آنقدر عجایب دیدهایم که دیگر عادی شدهاند. با این حال این روزها اوضاع شهر جور دیگری است. خب دیگر، محرم است و حال و هوایی که همه میدانیم و البته عجایبی که در نوع خود بینظیر است.
مناسبتهای اینچنینی گذشته از اینکه تصاویر گاه عجیب و غریبی را در معرض دید قرار میدهند، تواناییهای خارقالعاده ما ایرانیها را هم به منصه ظهور میرسانند. مثلا من تا امروز نمیدانستم که میشود بدون دیدن اطراف هم رانندگی کرد. البته نه با خودروهای اتوماتیک گوگل، بلکه با همین ماشینهای پنج دنده معمولی خودمان. همین امروز صبح وقتی پشت چراغ قرمز ایستاده بودم یک عدد 206 بغل دستم ترمز کرد که رانندهاش قطع به یقین بدون اینکه چیزی ببیند رانندگی میکرد. در واقع اگر شما بتوانید از پشت دیوار بتنی آن طرفش را ببینید، راننده بغل دستی من هم از میان گِل و خاک ماسیده روی شیشههای 206 میتوانست جلو را ببیند. هر چه نگاه کردم در هیچ کدام از شیشههای ماشین، نه جلو و عقب و نه هیچ کدام از چهار پنجره کناری، روزنهای به بیرون پیدا نکردم. شرط میبندم که در خود صحرای کربلا و در بحبوحه جنگ هم نمیشود اینقدر گِلی شد. درست مثل این بود که با چنگگ 206 را، آنطور که غسل میدهند، درسته داخل گل فرو برده و بعد گذاشته بودند که خشک شود. جالب اینکه پلیس راهنمایی هم که کمی آن طرفتر ایستاده بود انگارش نه انگار. نه جریمهای، نه تذکری به راننده که لااقل به اندازه صفحه یک تبلت 7 اینچی جا برای دیدن جلویت بگذار. لابد لازم نبود دیگر. حتما در این روزها، گل مالیدن به سر و رو و شیشه ماشین جرم نیست. شاید هم رانندهها در این ایام قدرتهای ماورایی پیدا میکنند و بدون چشم رانندگی میکنند. راننده را که نمیبینم. شاید حتی دست به فرمان هم نگرفته باشد و ماشین خودش دنده عوض میکند و گاز میدهد و به چپ و راست می پیچد. حتی سر پیچ راهنما هم میزند. چه بدانم؟
متاسفانه بنده که از این قدرتها بی بهرهام. اما یادم باشد این بار که ماشین را برای معاینه فنی بردم، اگر باز هم مثل دفعه قبل مسئول مربوطه به سنگ خوردگی کوچک گوشه شیشه گیر داد و برگه را امضا نکرد، بگویم که این نه اثر برخورد سنگ کف خیابان که ضربت شمشیر شمر ملعون یا جای سم اسب یزید نابکار است. شاید اینگونه بیخیال این یک ذره خراش روی شیشه شد و برگ معاینه فنی را امضا کرد.
مناسبتهای اینچنینی گذشته از اینکه تصاویر گاه عجیب و غریبی را در معرض دید قرار میدهند، تواناییهای خارقالعاده ما ایرانیها را هم به منصه ظهور میرسانند. مثلا من تا امروز نمیدانستم که میشود بدون دیدن اطراف هم رانندگی کرد. البته نه با خودروهای اتوماتیک گوگل، بلکه با همین ماشینهای پنج دنده معمولی خودمان. همین امروز صبح وقتی پشت چراغ قرمز ایستاده بودم یک عدد 206 بغل دستم ترمز کرد که رانندهاش قطع به یقین بدون اینکه چیزی ببیند رانندگی میکرد. در واقع اگر شما بتوانید از پشت دیوار بتنی آن طرفش را ببینید، راننده بغل دستی من هم از میان گِل و خاک ماسیده روی شیشههای 206 میتوانست جلو را ببیند. هر چه نگاه کردم در هیچ کدام از شیشههای ماشین، نه جلو و عقب و نه هیچ کدام از چهار پنجره کناری، روزنهای به بیرون پیدا نکردم. شرط میبندم که در خود صحرای کربلا و در بحبوحه جنگ هم نمیشود اینقدر گِلی شد. درست مثل این بود که با چنگگ 206 را، آنطور که غسل میدهند، درسته داخل گل فرو برده و بعد گذاشته بودند که خشک شود. جالب اینکه پلیس راهنمایی هم که کمی آن طرفتر ایستاده بود انگارش نه انگار. نه جریمهای، نه تذکری به راننده که لااقل به اندازه صفحه یک تبلت 7 اینچی جا برای دیدن جلویت بگذار. لابد لازم نبود دیگر. حتما در این روزها، گل مالیدن به سر و رو و شیشه ماشین جرم نیست. شاید هم رانندهها در این ایام قدرتهای ماورایی پیدا میکنند و بدون چشم رانندگی میکنند. راننده را که نمیبینم. شاید حتی دست به فرمان هم نگرفته باشد و ماشین خودش دنده عوض میکند و گاز میدهد و به چپ و راست می پیچد. حتی سر پیچ راهنما هم میزند. چه بدانم؟
متاسفانه بنده که از این قدرتها بی بهرهام. اما یادم باشد این بار که ماشین را برای معاینه فنی بردم، اگر باز هم مثل دفعه قبل مسئول مربوطه به سنگ خوردگی کوچک گوشه شیشه گیر داد و برگه را امضا نکرد، بگویم که این نه اثر برخورد سنگ کف خیابان که ضربت شمشیر شمر ملعون یا جای سم اسب یزید نابکار است. شاید اینگونه بیخیال این یک ذره خراش روی شیشه شد و برگ معاینه فنی را امضا کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر