فيلم تقاطع را ديدم. فيلمي كه توي جشن سينما خيلي سر و صدا كرده بود و جوايز اصلي را گرفته بود. نقدهاي خوبي هم ازش خونده بودم. خلاصه انتظار داشتم يك فيلم خوب ببينم. اما تقاطع اصلا آن چيزي نبود كه فكرش را مي كردم. فيلم شروع اميدوار كننده اي داشت. وقتي ساختار روايي و نحوه نمايش شخصيت ها را در 20 دقيقه اول مي ديدم به خودم گفتم كه انگار چيزهايي كه راجع به فيلم شنيدم درست بوده و اين حس ادامه داشت تا نقطه اوج فيلم (سكانس زيبا و نفس گير تصادف). بعد از اين سكانس فيلم به يكباره افت كرد و تبديل شد به فيلمي بسيار معمولي.
در دقايق اوليه فيلم (قبل از تصادف) شخصيت ها را مي بينيم كه گرچه كنار هم حضور دارند، يكديگر را نمي شناسند و نمي بينند. اما از آنجا كه ما آنها را مي شناسيم و همچنين با توجه به نام فيلم ، مي توان حدس زد كه قرار است قصه اين شخصيت ها بگونه اي با يكديگر پيوند بخورد. در اين دقايق ما بدون هيچگونه پيش داوري و خط كشي خوب و بد ، به تماشاي زندگي اين چند شخصيت نشسته ايم. سرانجام اتفاقي كه بايد بيافتد ، مي افتد و يك تصادف، شخصيت هايي كه تا به حال شناخته ايم را كنار هم قرار مي دهد. از اين جا به بعد فيلم به يك بيانيه تبديل مي شود كه سعي مي كند تمام مشكلات اجتماعي و فرهنگي موجود جامعه را در تايمي كمتر از 2 ساعت به نمايش بگذارد. طرح مشكلات خوب است ، به شرطي كه خط داستان و جذابيت هاي نمايشي آن را مختل نكند.
در فيلم تقاطع بطور كلي مشكلات چند نفر را بطور موازي مي بينيم. منطق داستاني كه قرار است اين افراد را كنار هم قرار دهد، مشكلاتي كه است كه تصادف برايشان بوجود آورده. در صورتي كه اين منطق درمورد برخي از اين شخصيتها صادق نيست. بطور كلي شخصيتي كه بيژن امكانيان آن را بازي مي كند و اتفاقات مربوط به او و خانواده اش ، هيچ ربطي به تصادف ندارند و اين اتفاقات مي توانست براي هر كس ديگري، اتفاق بيفتد. بدين ترتيب دليل روايت داستان اين شخصيت كنار سايرين و اصولا دليل دخيل بودن او در اين تصادف ، جاي سوال دارد.
بسياري از اتفاقات فيلم باور پذير نيست. اين كه چطور اين همه شخصيت اصلي در طي چند روز، چندين بار در مكان هايي باهم حضور دارند. اينكه بچه نجات يافته از تصادف دقيقا بايد توسط مادر يكي از مقصرين تصادف معالجه شود.
در دقايق اوليه فيلم (قبل از تصادف) شخصيت ها را مي بينيم كه گرچه كنار هم حضور دارند، يكديگر را نمي شناسند و نمي بينند. اما از آنجا كه ما آنها را مي شناسيم و همچنين با توجه به نام فيلم ، مي توان حدس زد كه قرار است قصه اين شخصيت ها بگونه اي با يكديگر پيوند بخورد. در اين دقايق ما بدون هيچگونه پيش داوري و خط كشي خوب و بد ، به تماشاي زندگي اين چند شخصيت نشسته ايم. سرانجام اتفاقي كه بايد بيافتد ، مي افتد و يك تصادف، شخصيت هايي كه تا به حال شناخته ايم را كنار هم قرار مي دهد. از اين جا به بعد فيلم به يك بيانيه تبديل مي شود كه سعي مي كند تمام مشكلات اجتماعي و فرهنگي موجود جامعه را در تايمي كمتر از 2 ساعت به نمايش بگذارد. طرح مشكلات خوب است ، به شرطي كه خط داستان و جذابيت هاي نمايشي آن را مختل نكند.
در فيلم تقاطع بطور كلي مشكلات چند نفر را بطور موازي مي بينيم. منطق داستاني كه قرار است اين افراد را كنار هم قرار دهد، مشكلاتي كه است كه تصادف برايشان بوجود آورده. در صورتي كه اين منطق درمورد برخي از اين شخصيتها صادق نيست. بطور كلي شخصيتي كه بيژن امكانيان آن را بازي مي كند و اتفاقات مربوط به او و خانواده اش ، هيچ ربطي به تصادف ندارند و اين اتفاقات مي توانست براي هر كس ديگري، اتفاق بيفتد. بدين ترتيب دليل روايت داستان اين شخصيت كنار سايرين و اصولا دليل دخيل بودن او در اين تصادف ، جاي سوال دارد.
بسياري از اتفاقات فيلم باور پذير نيست. اين كه چطور اين همه شخصيت اصلي در طي چند روز، چندين بار در مكان هايي باهم حضور دارند. اينكه بچه نجات يافته از تصادف دقيقا بايد توسط مادر يكي از مقصرين تصادف معالجه شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر