۱۳۸۶ فروردین ۲۱, سه‌شنبه

مكالمه

- الو
- بله؟
- سلام
- باز هم كه تويي . نگفته بودم ديگه زنگ نزن؟
- تو نمي توني به من بگي زنگ نزنم. كار من زنگ زدنه.
- چرا همه اش به من.
- نه. همه اش به تو نيست. به خيلي هاي ديگه هم زنگ مي زنم.
- دست از سرم بردار. قطع مي كنم ها.
- فرقي نمي كنه. اتفاقي كه بايد بيفته مي افته. خودت كه مي دوني.
- به خدا ديگه طاقت ندارم.
- اگه واقعا دلت مي خواد ، زنگ نمي زنم. اما ديگه نمي توني از حرفت برگردي. هيچ وقت صدام را نمي شنوي.
- بهتر، تحمل اين عذاب را ندارم.
- اما عوضش اين فرصت را داري كه خودت را آماده كني.
- هيچ آماده كردني در كار نيست. خبر نداشتن خيلي بهتره. اگر انقدر ضعيف نبودم تلفن را براي هميشه قطع مي كردم.
- فعلا كه گوشي دستته و داري با من حرف مي زني.
- كاش اصلا هيچ وقت زنگ نزده بودي. كاش اصلا نمي شناختمت.
- تو بايد خوشحال باشي كه توي گروه مني. خيلي ها آرزو دارند جاي تو باشند. حتي حاضرند پول بدن.
- هر كي همچين آرزويي داره خره. نمي فهمه چه بلايي سرش مي آد.
- حالا نمي خواي بدوني چرا زنگ زده ام؟
- چرا. بگو و زودتر شرت را بكن.
- اين دفعه با هميشه فرق داره. مخصوصه.
- زود باش بگو.
- خيلي بهت نزديكه. نزديك تر از همه. به قول شاعر نزديك تر از پيرهن [مي خندد]
- خفه شو. قصه نگو.
- مي دوني. اين آخرين باره كه صدامو مي شنوي.
- منظورت چيه؟
- منظورم اينه كه نوبت خودته.
- كِي ؟
- به زودي. قبل از اينكه بتوني خودت را آماده كني.
- بگو كِي ؟
- چه فرقي مي كنه؟ يك ماه، يك سال، صد سال. همه اش زوده برات. اينطور نيست؟ من معمولا خبر كسي را به خودش نمي گم. خيلي خاطرت را مي خواستم كه بهت زنگ زدم. مي بينم كه پكر شدي. فكرش را نكن. اصلا سخت نيست. مثل آب خوردنه. تازه به آرزوت هم مي رسي. ديگه صداي من را نمي شنوي. البته شايد باز يه جايي يه وقتي همديگه را ديديم. دوست داري من را ببيني؟ فكر مي كني چه شكلي باشم؟ الو، چرا ساكت شدي؟ الو... الو ...


۱ نظر:

ناشناس گفت...

عجب ...
.
.
.
.
عجب ...
.
.
.
.
عجب!
.
.
.
نوشته عجیبی بود!
همین!