دستش را به سمت دهان برد. با دندان، گوشت كف دستش را كند. درد، همه وجودش را فرا گرفت. كمي مكث كرد. بازوي چپش را به دهان نزديك كرد و آن را نيز دريد. خون از دست و دهانش جاري شد. بعد، بازوي ديگر، ران و ساق ها...
مردمي كه از مقابلش عبور مي كردند با ديدن او وحشت زده پا به فرار مي گذاشتند. بعضي، لحظه اي مي ايستادند و با تعجب نگاهش مي كردند. چند نفري هم با ترس، جلو مي رفتند و تكه اي از پيراهن ابريشمي گران قيمتي را كه تنش بود، مي كندند و مي رفتند.
ساعتي بعد، غرق در خون و درد، تكه تكه روي زمين افتاده بود.
مردمي كه از مقابلش عبور مي كردند با ديدن او وحشت زده پا به فرار مي گذاشتند. بعضي، لحظه اي مي ايستادند و با تعجب نگاهش مي كردند. چند نفري هم با ترس، جلو مي رفتند و تكه اي از پيراهن ابريشمي گران قيمتي را كه تنش بود، مي كندند و مي رفتند.
ساعتي بعد، غرق در خون و درد، تكه تكه روي زمين افتاده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر