ترجمه يادداشت تاد مك كارتي بر فيلم زودياك
زودياك شرح مسحور كننده يك قاتل زنجيره اي است. قاتل نفرت انگيزي كه جنايات خود را در مناطق ساحلي آمريكا انجام مي دهد و هرگز به دام نمي افتد. معماي زودياك مثل خوره به جان شخصيت هاي فيلم مي افتد و آنها را فرسوده و خسته مي كند. فيلم از ديد مرداني كه چندين سال از زندگي خود را صرف پي گيري معماي زودياك كرده اند روايت مي شود. توسط آنها و در طول فيلم، اطلاعات شگفت انگيزي در اين باره به بيننده منتقل مي شود. در عين حال ريتم و كشش دراماتيك فيلم همچنان حفظ مي شود.
زودياك بر اساس گزارشات و كتاب هاي "رابرت گري اسميت" ساخته شده است. هنر "ديويد فينچر" در تطبيق فيلم با اين گزارشات است و نشان از بلوغ او در به سرانجام رساندن اين كار دارد. زودياك از نظر ساختار و خط داستان قطعا متفاوت از فيلم "هفت" است. طرفداران هفت ممكن است از نحوه روايت فيلم، همچنين فقدان قطعيت و نتيجه گيري در فيلم نا اميد شوند. اما زودياك، قطعا براي مخاطبان فهيم سينما، عميقا راضي كننده است.
ساختار فيلمنامه زودياك استثنايي است. تسلط "جيمزوندربلت" در انسجام بخشيدن به اتفاقات پيچيده و شخصيت هاي متعدد فيلم، مثال زدني است. با اين حال زودياك آشكارا فيلم "همه مردان رئيس جمهور" را يادآوري مي كند. اين مساله در نحوه روايت خطي و ژورناليستي فيلم تا حضور "ديويد شاير" بعنوان آهنگساز، نمود دارد.
اما حس و حال فيلم زودياك با فيلم همه مردان رئيس جمهور تفاوت دارد. زودياك از نظر زماني طولاني تر است. به دليل داشتن لوكيشن هاي ساحلي از نظر بصري با آن فيلم متفاوت است. همچنين طبقه اجتماعي شخصيت ها در دو فيلم يكسان نيست. ضمن اينكه حجم موسيقي راك در فيلم فينچر بيشتر است. گذشته از همه اينها نوع فيلمبرداري "هريس ساويدس" است كه بسيار روان و چشمگير است. تصاوير فيلم حالتي كهنه و رنگ و رو رفته دارند و به شدت فيلم Boogie Nights را يادآوري مي كنند. در آن فيلم نيز تصويري از كاليفرنياي دهه 70 ارائه مي شود. هر دو اين فيلم ها داراي آن بلندپروازي و بي پروايي هنري هستند كه هر از چند گاه از دل صنعت قدرتمند فيلمسازي سر بر مي آورد.
فيلم در تاريخ 4 جولاي 1969 با قتل دو جوان كه در اتومبيل پارك شده خود نشسته اند آغاز مي شود. پس از آن، فيلم به يك ماه بعد مي رود. وقتي كه قاتل نامه رمزگذاري شده خود را براي سه روزنامه محلي مي فرستد و تهديد مي كند كه اگر نامه او منتشر نشود، او به قتل ها ادامه خواهد داد.
البته او به هرحال به جنايات خود ادامه مي دهد. قربانيان بعدي، زوج جوان و عاشق پيشه اي هستند كه در يك روز آفتابي در كنار ساحل درياچه ناپا به استراحت مشغولند. تصوير اين جنايت در نور شديد روز، خونين و دردناك است. اما اين، آخرين باري است كه جنايتي در فيلم مستقيما نمايش داده مي شود. پس از آن فيلم از ديد كساني دنبال مي شود كه براي يافتن اين قاتل رواني تلاش مي كنند. هرچند تلاش آنها راه به جايي نمي برد.
مانند فيلم همه مردان رئيس جمهور (كه در روزنامه واشنگتن پست مي گذشت)، مكان اصلي زودياك هم دفتر يك روزنامه است. اين بار دفتر روزنامه "سانفرانسيسكو كرونيكل" كه مكاني است كه در آن خبري از احترام و رفاقت نيست. رفتارها خشن و محيط كثيف است. هيچ گزارشگر مونثي هم در آن ديده نمي شود.
از دفتر روزنامه، گزارشگر جنايي، "پل آوري" (رابرت داوني جونيور) كه فردي شيكپوش و البته لاابالي است مسئول گزارشات زودياك مي شود. از سوي ديگر كاريكاتوريست محجوب و تازه وارد روزنامه، "گري اسميت" (جيك گيلن هال) ، بطور غير رسمي خود را با پرونده درگير مي كند. او از رمزهاي ارسالي زودياك به نتايجي دست پيدا مي كند. از جمله اينكه ارتباط عبارت "خطرناك ترين بازي" موجود در رمز را با داستان و فيلمي كه درباره شكار انسان ساخته شده است، در مي يابد.
طرف ديگر ماجرا پليس سانفرانسيسكو است كه شروع به جستجوي قاتل مي كند. بازرس "ديو توسكي" (مارك روفالو) و همكارش بازرس "ويليام آرمسترانگ" (آنتوني ادواردز) مامور پي گيري اين پرونده مي شوند.
علي رغم اينكه زودياك سرنخ هايي را بصورت رمز در نوشته هاي خود و در صحنه جناياتش به جا مي گذارد، پليس پيشرفت چنداني در اين پرونده نمي كند. بيشتر فيلم به تلاش توسكي، آوري و گري اسميت براي كنار هم نهادن سرنخ ها و جستجوي قاتل، اختصاص دارد.
شواهد و مدارك بدست آمده از تحقيقات، توجه پليس را به "آرتور لي آلن" (جان كارول لينچ) جلب مي كند. اومردي تنها و درشت هيكل است كه در پرونده اش، سابقه كودك آزاري نيز وجود دارد. شواهد موجود نشان مي دهد كه او خود زودياك است. از جمله اينكه مارك ساعتش زودياك است و طرفدار كتاب "خطرناك ترين بازي" نيز هست. اما پليس دليل محكمي دال بر جنايتكار بودن او بدست نمي آورد. بنابراين جستجو ادامه مي يابد.
چند سال بعد تب زودياك فروكش كرده و افرادي هم كه به نوعي درگير پرونده زودياك بوده اند، همگي خسته و فرسوده شده اند. بيش از همه آوري است كه تبديل به يك دائم الخمر شده و در گوشه اي به تنهايي زندگي مي كند. بازرس توسكي در اواخر دهه 70 از كار خود بركنار مي شود. همكار او آرمسترانگ هم كه زودتر خودش تصميم به ترك كار گرفته است. تنها گري اسميت است كه همچنان اشتياق خود براي حل معماي زودياك را حفظ كرده و به تلاش ادامه مي دهد. انگيزه ظاهري او نوشتن كتابي درباره زودياك است. در اين راه توسكي نيز او را راهنمايي مي كند.
تحقيقات گري اسميت او را دوباره به آرتور لي آلن بر مي گرداند. رويارويي اين دو در انتهاي فيلم مهيج و نفس گير است. شايد نتيجه گيري گري اسميت تا حدي خوش بينانه به نظر برسد و ناشي از آرزو (يا عقده روحي) او براي پيدا كردن اين قاتل باشد، اما به هر حال با توجه به شواهد ارائه شده، اين نتيجه گيري متقاعد كننده مي نمايد.
ديويد فينچر در زودياك نهايت تلاش خود را نموده كه اگرچه فيلمش لطيف و ملايم نيست، حداقل بيش از حد خشن و وحشيانه نيز نباشد. در عين حال زودياك مانند فيلم هاي پيشين او پركشش و جذاب است.
زودياك يكي از آخرين توليدات بزرگ سينمايي است كه با دوربين Thomson Viper Filmstream فيلمبرداري شده است. به دليل كيفيت و شفافيت دوربين HD و به علت زمان و فضاي فيلمبرداري نماها، حالتي از تيرگي و هواي گرگ و ميش گونه بر فيلم حكمفرما است. گويي فيلم در آخرين ساعات عصر، وقتي كه ديگر هوا رو به تاريكي مي رود فيلمبرداري شده است. اين كيفيت فضا و رنگ فيلم باعث شده كه فرو رفتن تدريجي شخصيت ها در عمق تيرگي و تاريكي محسوس تر باشد.
هيچ تظاهر و خودنمايي تكنيكي در فيلم به چشم نمي خورد. هيچ تلاشي جهت ارضاي غرايز حيواني تماشاگر در فيلم وجود ندارد. هرچه هست فقط فيلمسازي دقيق و حساب شده است و دوربيني كه هميشه در جاي درست خود قرار دارد. يكي ديگر از جلوه هاي خلاقيت فيلمساز، ساخته شدن ساختمان ترانس آمريكا به قصد نمايش گذر زمان است.
"جيك گيلن هال"، بار سنگين بازي در نقش نويسنده كتابي كه فيلم بر اساسش ساخته شده را با شايستگي به دوش كشيده است. گري اسميت يك آدم ساده و بي پيرايه است كه اين سادگي او در تضاد با خشونت و سردي محيط اطرافش نمود بيشتري پيدا مي كند.او با علاقه شخصي در كنار آوري به تحقيق درباره زودياك مي پردازد و اشتياق خود را براي يافتن حقيقت، بيش از هر كس ديگري حفظ مي كند. درنهايت پاداش صبر و بردباري خود را نيز مي گيرد. هرچند كه هزينه گزافي هم بابت آن مي پردازد و زندگي و همسر دوم خود (كلو سويني) را بخاطر اين پافشاري و غرق شدن در معماي زودياك از دست مي دهد.
"رابرت داوني جونيور"، به خوبي اعتياد و احتياجش به الكل و مواد مخدر و سپس بيماري و گوشه نشيني خود را به نمايش گذاشته است. اما "روفالو" جوان، كسي كه به نوعي شخصيت "كلمبو" را تداعي كند، با اينكه لحظات زيادي براي كنش و تصميم گيري دارد اما به نظر مي رسد كه نقش او در فيلم آنطور كه بايد جانيفتاده و شايد هم كوتاه شده است. هيچ وقت در فيلم چنين حسي به بيننده دست نمي دهد كه او همان پليس افسانه اي است كه منبع الهام شخصيت استيو مك كوئين در بولت، كلينت ايستوود در هري كثيف (كه خود بر اساس جنايات زودياك ساخته شده) و شخصيت مايكل داگلاس در فيلم خيابان هاي سانفرانسيسكو، بوده است.
بازي ها از نقش هاي اصلي گرفته تا كوچكترين نقش ها بدون نقص اند. "برايان كاكس" در نقش "ملوين بلي" مانند جواهري مي درخشد. نقش آفريني "چارلز فليشر" در نقش عشق فيلم مرموز كه بايكي از مظنونين احتمالي آشنا است، همچنين "فيليپ بيكر هال" در نقش متخصص دستخط و از همه مهم تر "لينچ" در نقش مظنون اصلي تاثيرگذار و به يادماندني است.
اما چشمگيرترين وجه زودياك، تصويري است كه فيلم از حال و هواي محيط اداري و فضاي كاري سانفرانسيسكو در 35 تا 40 سال پيش ارائه كرده. اين تصوير با دقت تمام خلق شده و تقريبا بدون نقص است. از اين جهت مي توان اين فيلم را سندي از آن زمان محسوب نمود. قبلا در فيلم ها تصويري كه از اين دوران ارائه شده بود عموما چيزي نبود جز نمايش تحريف شده هيپي ها و مشتي نشانه هاي سطحي. اما آنچه در زودياك ارائه شده تصوير حقيقي همان شهري است كه مردم در آن زندگي و كار كرده اند و از آن روزگار به ياد مي آورند. از اين رو كلاه خود را به احترام همه كساني كه در ساختن اين تصاوير نقشي داشته اند بر مي دارم. به خصوص طراح صحنه (دونالد گراهام برت)، طراح لباس (كيسي استورم) و چهره پرداز فيلم. شايد تنها گاف فيلم، وجود مسير الماس (diamond lane : خطوط ويژه و مسيرهايي كه براي استفاده هاي خاص در زمان هاي ترافيك در خيابان و بزرگراه ها به كار مي روند) در خيابان است كه در دهه هفتاد هنوز به وجود نيامده بود.
در پايان اشاره اي هم به كار "ديويد شاير" و موسيقي او كه يكي ديگر از امتيازات فيلم است مي كنم. موسيقي زودياك با مضمون و حس فيلم در تك تك نماها هماهنگ است. قطعه Hurdy Gurdy Man ساخته دوناوان كه چند بار در فيلم به گوش مي رسد، نيز آن را كامل مي كند.
۱۳۸۶ مهر ۳, سهشنبه
گرگ و ميش
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر