۱۳۸۶ مهر ۱۳, جمعه

يادداشتي بر فيلمنامه "راه بي پايان"

يكي از سريال هايي كه اين روزها از تلويزيون در حال پخش است سريال راه بي پايان ساخته همايون اسعديان است .اين سريال كه به قسمت هاي پاياني خود نزديك مي شود، از معدود سريال هاي تلويزيوني است كه از ساختار منسجم و فكر شده اي برخوردار است. شخصيت ها كم و بيش باور پذيرند و سياه يا سفيد محض نيستند.

شخصيت اصلي داستان، جواني است به نام منصور (هومن سيدي) كه سال ها قبل در پي عشقي نا فرجام به خارج رفته و اكنون پس از اتمام تحصيلات، با يك طرح توليدي به ايران بازگشته است. او طرح خود را تصادفا به شركتي مي برد كه توتونچي، پدر نامزد سابقش (آتيلا پسياني)، مديريت آن را عهده دار است. توتونچي به قصد رقابت با شركايش سرمايه لازم براي اجرايي شدن طرح را در اختيار منصور مي گذارد و او كارش را آغاز مي كند. در اين ميان، عشق گذشته هم بين منصور و غزل (آزاده صمدي)، دوباره زنده مي شود. از سوي ديگر، ابوالحسني (فرهاد اصلاني) كه طرح منصور منافعش را به خطر انداخته تلاش مي كند كه كار او را متوقف نمايد. در اين راه توتونچي كشته مي شود. منصور هم با پاپوشي كه برايش دوخته مي شود، كارگاهش تعطيل مي شود و عشق گذشته اش را نيز دوباره از دست مي دهد. حالا او است كه براي اعاده هيثيت از دست رفته، دست به كار مي شود.

نقطه قوت اصلي سريال به زعم من، فيلمنامه آن است. از دلايل اصلي جذابيت فيلمنامه مي توان اين موارد را برشمرد:

1- باور پذيري. در فيلمنامه آن چيزي اتفاق مي افتد كه بايد اتفاق بيفتد. نه آن چيزي كه تماشاگر دوست دارد ببيند. بعنوان مثال توجه كنيد به سكانسي كه غزل بعد از مرگ پدر و نا اميد شدن از منصور، تصميم به ترك دوباره وطن مي گيرد. در اين سكانس علي رغم توضيحاتي كه منصور براي غزل مي دهد و از او مي خواهد كه بماند، او تصميمش را همچنان عملي مي كند. اين مساله برخلاف عادت تماشاگران تلويزيون است. احتمالا اگر به جاي راه بي پايان با يكي از سريال هاي سطحي تلويزيوني طرف بوديم، غزل نمي رفت و سر و ته قصه به راحتي بسته مي شد و تماشاگر هم راضي بود. براي تماشاگري كه با سريال هاي تلويزيوني خو گرفته، ماندن غزل و پذيرفتن حرف هاي منصور قابل انتظار و حتي شايد معقول باشد. اما نويسندگان راه بي پايان به تماشاگر باج نداده اند و منطق داستاني را فداي خواست تماشاگر نكرده اند. اين رويه در مجموع به نفع فيلم تمام شده و آن را جذاب تر نموده است.

2- گره افكني: راه بي پايان رويكردي كلاسيك در مورد گره افكني هاي داستاني دارد. بدين معني كه همه گره ها و موانع دراماتيك را تا حد نهايت پيش پاي قهرمان داستانش قرار مي دهد. مي بينيم كه منصور از همه طرف به بن بست مي رسد. كارگاهش تعطيل مي شود. همكارانش رهايش مي كنند، با بهترين دوستش مشاجره مي كند و به جايي مي رسد كه حتي غزل هم ديگر او را باور نمي كند. درحالي كه هيچ مدركي براي اثبات بي گناهي خود ندارد. اينگونه گره افكني، كار فيلمنامه نويسان را در گره گشايي سخت تر نموده است. با اين حال يكي از دلايل اصلي پركشش بودن و تعليق خوب سريال، همين نكته است.

3- گره گشايي: در مورد گره گشايي باز هم اصل باور پذيري مورد توجه قرار گرفته است. راه بي پايان از روشي كه معمولا سريال ها براي گره گشايي استفاده مي كنند، استفاده نكرده است. راحت ترين راه براي گره گشايي كه به وفور در فيلم ها و سريال هاي ايراني مورد استفاده قرار گرفته گره گشايي توسط كسي است كه همه چيز را مي داند و مثلا با شهادت در دادگاه يا با تلفن، قهرمان داستان را نجات مي دهد. اما در راه بي پايان قرار است گره گشاي اصلي خود قهرمان باشد. اگر هم لازم است اطلاعاتي توسط كس ديگري به قهرمان داستان منتقل شود، سعي شده كه مقدمه چيني هاي لازم انجام شود. بعنوان مثال در مورد شخصيت منشي ابوالحسني كه گاه تلفني منصور را از برخي اتفاقات مطلع مي سازد، كوشش شده كه انگيزه هاي او از قبل براي تماشاگر توضيح داده شود. حتي نويسندگان در پاره اي موارد به عمد و براي ايجاد تعليق جلوي اين كار را نيز گرفته اند. مانند وقتي كه دايي غزل قبل از خارج رفتن او مي خواهد او را از اتفاقات مطلع كند، اما ابوالحسني سر مي رسد و تلاش او بي ثمر مي ماند. البته به نظرم سريال در مورد گره گشايي ها علي رغم تمام تلاش هاي انجام شده موفق نبوده است. از جمله تمهيد استفاده از فونت پايان نامه براي تشخيص جعلي بودن آن، سطحي و نا محتمل به نظر مي رسد. به همين دليل تمام اتفاقاتي كه در پي اين مساله مي آيند نيز ميزان تاثيرگذاري و باور پذيري خود را از دست مي دهند. از جمله ابوالحسني كه به نظر مي رسيده از آن بيدها نيست كه از اين بادها بلرزد، پس از مطلع شدن از قضيه فونت، مستاصل و عصبي مي شود كه اين مساله را تماشاگر به سختي باور مي كند. به نظرم بهتر بود فيلمنامه نويسان اثر، به دنبال راه بهتري براي گره گشايي مي گشتند.

4- شخصيت پردازي: سعي زيادي شده كه شخصيت ها در سريال كاملا سياه يا سفيد نباشند. اغلب شخصيت هاي اصلي سريال رگه هايي از خوبي و بدي را با هم دارند. خود منصور كه شخصيت اصلي داستان است، عموما عصبي و پرخاشگر است. همين پرخاشگري او در پيشبرد قصه و گره افكني ها هم كاركرد خوبي پيدا كرده است. شخصيت غزل، توتونچي، كامران و ساير شخصيت ها هم اغلب از همين قاعده پيروي مي كنند. حتي شخصيت ابوالحسني (فرهاداصلاني) هم كه شخصيت منفي قصه است، كسي است كه عاشق مي شود ، با عاملين مرگ توتونچي برخورد مي كند و نسبت به ظلمي كه به منشي خود كرده، احساس دين مي نمايد. يكي ديگر از شخصيت هاي خوب داستان، سرايدار توتونچي، ميكائيل (مهران رجبي) است كه از نظر نوع رفتار، برخوردها و رك بودنش با سايرين، از قالب يك سرايدار تيپيك خارج شده و شخصيتي دوست داشتني و باور پذير يافته است.

فيلمنامه راه بي پايان توسط عليرضا بذرافشان و مهدي شيرزاد نوشته شده و همايون اسعديان هم بازنويسي اش كرده. عليرضا بذرافشان را شايد بتوان يكي از اميدهاي فيلمنامه نويسي آينده ايران دانست. او تا به حال كارهاي قابل قبولي از خود در سينما و مخصوصا تلويزيون ارائه نموده است. از جمله مي توان به سريال هاي تب سرد و خط قرمز و نيز فيلمنامه هايي كه با همكاري اصغر فرهادي نوشته مانند رقص در غبار، اشاره كرد.

به هر حال بايد منتظر نشست و چند قسمت باقيمانده سريال را نيز ديد. مخصوصا كه ادامه سريال به گره گشايي و رفع اتهام از منصور خواهد پرداخت. اميدوارم مشكلاتي كه در اين رابطه ذكر كردم ادامه پيدا نكند. البته با توجه به اينكه خشت اول گره گشايي، كج نهاده شده، احتمال اينكه اين بار با صحت و سلامت كامل به منزل برسد ضعيف است. اميدوارم اشتباه كرده باشم.

هیچ نظری موجود نیست: