همان روز كه خبر توقيف كتاب "خاطره دلبركان غمگين من" را در اينترنت خواندم، رفتم شهر كتاب و قبل از اينكه ارشاد، جمع آوري اش بكند آن را خريدم. يك كتاب كوچك حدود صد صفحه اي است كه دو سه ساعته خواندمش.
نمي دانم اصل آنچه ماركز نوشته چه بوده. اما اينكه من خواندم يك ترجمه ضعيف بود كه در بسياري اوقات اصلا نمي شد آن را دنبال كرد. نمي دانم مترجم به دليل فشارهاي موجود مجبور شده اينقدر گنگ بنويسد كه كسي از آنچه نوشته سر در نياورد. يا اينكه حذف و تعديل هاي انجام شده متن را به اين روز انداخته. به هر حال اين به اصطلاح كتاب ماركز كه چند روزي در بازار كتاب بود و بعد توقيف شد، به نظرم به خواندنش نمي ارزد. حيف آثار ماركز است كه اينگونه ترجمه شوند.
اما اين كه ترجمه كتاب خوب نيست، باز هم دليل بر توقيف آن نمي شود. اصولا توقيف و سانسور به هر شكل نكوهيده است. به علاوه توقيف اين كتاب بيشتر، كتابخوان ها را براي خواندن آن حريص نموده است.
به نظرم اين توقيف و سانسورهاي اخير نه از سر دلسوزي فرهنگي كه براي فرار از مسئوليت است. كه اگر روزي كسي پرسيد "كي بود كي بود؟"، با افتخار سر را بالا بگيرند و بگويند "من نبودم".
بگذريم. ما رو چه به اين حرف ها...
راستي از يك كتاب بد گفتم، بگذاريد يك خوبش را هم اسم ببرم.
ديروز كتاب "بادبادك باز" نوشته "خالد حسيني" و ترجمه "مهدي غبرايي" را شروع كردم. يك ضرب صد و خرده اي صفحه اش را خواندم. از آن كتابهايي است كه نمي شود زمينشان گذاشت. نويسنده، ساده و گيرا نوشته. شخصيت ها آن قدر خوب و ملموس پرداخت شده اند و وقايع آن قدر منطقي و موجه اند كه خواننده را به راحتي درگير مي كنند. اميدوارم تا به آخر نيز همينطور بماند. خواندن اين كتاب را به شدت توصيه مي كنم.
نمي دانم اصل آنچه ماركز نوشته چه بوده. اما اينكه من خواندم يك ترجمه ضعيف بود كه در بسياري اوقات اصلا نمي شد آن را دنبال كرد. نمي دانم مترجم به دليل فشارهاي موجود مجبور شده اينقدر گنگ بنويسد كه كسي از آنچه نوشته سر در نياورد. يا اينكه حذف و تعديل هاي انجام شده متن را به اين روز انداخته. به هر حال اين به اصطلاح كتاب ماركز كه چند روزي در بازار كتاب بود و بعد توقيف شد، به نظرم به خواندنش نمي ارزد. حيف آثار ماركز است كه اينگونه ترجمه شوند.
اما اين كه ترجمه كتاب خوب نيست، باز هم دليل بر توقيف آن نمي شود. اصولا توقيف و سانسور به هر شكل نكوهيده است. به علاوه توقيف اين كتاب بيشتر، كتابخوان ها را براي خواندن آن حريص نموده است.
به نظرم اين توقيف و سانسورهاي اخير نه از سر دلسوزي فرهنگي كه براي فرار از مسئوليت است. كه اگر روزي كسي پرسيد "كي بود كي بود؟"، با افتخار سر را بالا بگيرند و بگويند "من نبودم".
بگذريم. ما رو چه به اين حرف ها...
راستي از يك كتاب بد گفتم، بگذاريد يك خوبش را هم اسم ببرم.
ديروز كتاب "بادبادك باز" نوشته "خالد حسيني" و ترجمه "مهدي غبرايي" را شروع كردم. يك ضرب صد و خرده اي صفحه اش را خواندم. از آن كتابهايي است كه نمي شود زمينشان گذاشت. نويسنده، ساده و گيرا نوشته. شخصيت ها آن قدر خوب و ملموس پرداخت شده اند و وقايع آن قدر منطقي و موجه اند كه خواننده را به راحتي درگير مي كنند. اميدوارم تا به آخر نيز همينطور بماند. خواندن اين كتاب را به شدت توصيه مي كنم.
۴ نظر:
عجب
پس از مدت ها نوشتی
یواش یواش فکر کردم رفتی، نیستی یا ...
قر(یا غر نمی دانم) نزنم چیکار کنم!؟
همین!
علي جان، هنوز نرفته ام . تازه بروم هم نوشتن را ترك نخواهم كرد. مگر اينكه از اين دنيا بروم . آنجا ديگر بعيد است دسترسي به اينترنت داشته باشم.
دليل كم نوشتن هايم هم همان حرف هاي تكراري است كه مي داني.
مخلصم
حرفها که تکراری نیست، شاید حرفهایت دیده نمی شود که انگیزه سریع نوشتن نداری.وبلاگی فکر کن، کتاب نمی نویسی که تکرار نداشته باشی، وبلاگ روزنوشت است و آدم در دام تکرار گرفتار، پس بازتابش در وبلاگ هم خودش را نشان می دهد.
فکر می کنم اگر وبلاگت در سایت های فارسی مانند بلاگفا بود، بیشتر در دید بود. چون فیلتر نشده بود، خودت هم راحت تر می نوشتی.
همین!
علي عزيز، منظورم از حرف هاي تكراري، چيزهايي كه در وبلاگ مي نويسم نبود. منظورم همان بهانه هاي تكراري براي دير آپديت كردن بود. مثل فيلتر شدن اينجا و گرفتاري هاي خودم. به هرحال من كه هستم و خواهم بود و اينجا خواهم نوشت. حرف هايم ته نكشيده هنوز. ضمنا با وجود فيلتر بودن اينجا هنوز اينجا را به وبلاگ هاي فارسي ترجيح مي دهم. چون مطمئن تر از آنها است و احتمال از كار افتادنش كمتر است.
ضمنا علي جان خوشحالم كه به اينجا سر مي زني . كامنت هاي تو برايم دلگرم كننده است. من را از راهنمايي هايت بي نصيب نگذار. ممنون.
ارسال یک نظر