۱۳۸۶ دی ۱۱, سه‌شنبه

بخند؟

بر اين غريبستان بخند بر غصه دوران بخند
بيمار چون گشتي تو بر هر درد بي درمان بخند
خر مراد ار كوفتت با مغز بر روي زمين
از زخم سر نالان مشو بر اين گل و بستان بخند
از گشنگي گشتي هلاك از بي غذا مردن چه باك
آن دم كه جان مي باختي بر درد آب و نان بخند
خنجر چو در پشتت زنند يا دار در سر افكنند
خنجر به پشت و سر به دار بر ريش دژخيمان بخند
از دست غم ها چاره نيست بگذر از اين امر محال
گو سايه غم مستدام چون پسته خندان بخند
سقفي اگر بالاي سر ناري چو افراد دگر
در برف و باران و بلا ويلان و بي سامان بخند
بدبختي و فقر و فساد زين جملگي رنجي مباد
چون در پناه هسته اي بر اين ده ويران بخند
زين شعرها و مهملات ار گشتي اسباب مذاح
خندند چون مردم به تو بر خنده آنان بخند
بر من بخند و بر تو و بر او و بر ما نيز هم
هم بر شما مي خند و هم بر چهره ايشان بخند