۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

من موچم، دست از سرم برداريد


عجب دنياي پستي است سياست. همه مي خواهند همديگر را محو كنند. با كشورها و مملكت ها مثل يك اسم و توده برخورد مي كنند. غافل از اينكه اين توده از ميليون ها موجود مستقل به نام آدم تشكيل شده است.
چرا آدم ها تك تك ديده نمي شوند. اصلا جهان به كجا مي رود. همه جا مي شنويم كه دست هايي در كار اداره دنيا است. دست هايي كه ما نمي بينيم و از آنها سر در نمي آوريم. دست هايي كه مردمي را بالا مي برند و مردم بدبختي مثل ما را به زمين مي زنند.
ما كي هستيم؟ آدم هايي كه فكر مي كنيم آدميم و اختيار و فهم داريم، اما هيچ نداريم و تنها يك عروسكيم؟ عروسكي محبوس در دايره سرزمين و رنگ و نژاد و باورها و البته همان دست هاي پنهان؟
ما اگر نخواهيم محو كنيم و محو شويم كه را بايد ببينيم؟
چندي پيش درباره كتابي شنيدم به نام دنياي سوفي كه ظاهرا درباره شخصيت هاي خلق شده يك نويسنده است كه چون از پاياني كه نويسنده برايشان درنظر گرفته راضي نيستند مي خواهند كه خود پايان ديگري را رقم بزنند. حكايت ما هم حكايت همين شخصيت ها است.
خداييش كار جهان خنده دار است و اين بازي كه تا آخر محكوم به حضور در آنيم هم بازي مسخره اي است. اين بازي من درآوردي را كي اداره مي كند؟


هیچ نظری موجود نیست: