دستمايه اصلي بهرام بيضايي براي خلق آثار هنري، تاريخ و اسطوره هاي ايران است. كار او دوباره نگريستن به تاريخ و پر كردن جاهاي خالي آن است. مطلبي خواندم درباره او در سايت تئاترما به نام "او صداي مردمي را شنيد كه در تاريخ گفته نشده اند". ضمن اينكه خواندن اين مطلب را توصيه مي كنم به دو نكته از آن اشاره مي كنم:
1- از قول استاد در اين مقاله مي خوانيم: "دريافتم با بزك ديگران جراحات تاريخي من زيبا نمي شود و آنچه را ثروت گذشته من است چگونه از چشم من پنهان مي كنند. من تاريخ خواندم و خود را وارث وحشتي عظيم يافتم. اما توانستم آرام آرام صداي مردمي را بشنوم كه در تاريخ گفته نشده اند."
2- در جايي ديگر از اين مقاله مي خوانيم: "(بيضايي) در دانشگاه رشته ادبيات فارسي را برمي گزيند. اما با رد شدن موضوع پايان نامه اش دانشگاه را رها مي كند." يك جمله كوتاه اما مهم و تاثير گذار در شناخت شخصيت استاد. اگر خود بيضايي بود احتمالا پر و بالي به آن مي داد و اين اتفاق را دستمايه نوشتن نمايشنامه اي مي كرد. كاري كه بيضايي كرد شايد عاقلانه به نظر نرسد، البته با معيار آدم هاي عادي. اما بيضايي، بيضايي است و اين نشان مي دهد كه او در آن زمان خود و راه خود را شناخته و مي دانسته كه از زندگي چه مي خواهد.
پي نوشت:
ديشب قسمتي ديگر از سريال دكتر قريب از تلويزيون پخش شد. در يكي از بخش هاي اين سريال دكتر قريب داشت براي دانشجويان خود درباره كشف واكسن آبله مي گفت و اينكه اين روش واكسيناسيون ابتدا توسط ايرانيان ابداع شده و از آنجا به تركيه و اروپا رفته است. بحث او درباره خودباوري ايرانيان بود.
راستش اين بحث به موضوعي كه اين روزها ذهن مرا به خود مشغول كرده بسيار نزديك است. پس از خواندن دو كتاب از استاد بيضايي ، ريشه يابي درخت كهن و شب هزار و يكم، درگير موضوع ضحاك و هزار افسان و قصه هزار و يك شب شده ام و اينكه چگونه اين اثر اصلا ايراني از آن عرب ها شده است. دارم سعي مي كنم كه مطلبي در اين باره تهيه كنم كه هم به اين موضوع بپردازم و هم اين دو كتاب را معرفي كنم. منتظر باشيد...
1- از قول استاد در اين مقاله مي خوانيم: "دريافتم با بزك ديگران جراحات تاريخي من زيبا نمي شود و آنچه را ثروت گذشته من است چگونه از چشم من پنهان مي كنند. من تاريخ خواندم و خود را وارث وحشتي عظيم يافتم. اما توانستم آرام آرام صداي مردمي را بشنوم كه در تاريخ گفته نشده اند."
2- در جايي ديگر از اين مقاله مي خوانيم: "(بيضايي) در دانشگاه رشته ادبيات فارسي را برمي گزيند. اما با رد شدن موضوع پايان نامه اش دانشگاه را رها مي كند." يك جمله كوتاه اما مهم و تاثير گذار در شناخت شخصيت استاد. اگر خود بيضايي بود احتمالا پر و بالي به آن مي داد و اين اتفاق را دستمايه نوشتن نمايشنامه اي مي كرد. كاري كه بيضايي كرد شايد عاقلانه به نظر نرسد، البته با معيار آدم هاي عادي. اما بيضايي، بيضايي است و اين نشان مي دهد كه او در آن زمان خود و راه خود را شناخته و مي دانسته كه از زندگي چه مي خواهد.
پي نوشت:
ديشب قسمتي ديگر از سريال دكتر قريب از تلويزيون پخش شد. در يكي از بخش هاي اين سريال دكتر قريب داشت براي دانشجويان خود درباره كشف واكسن آبله مي گفت و اينكه اين روش واكسيناسيون ابتدا توسط ايرانيان ابداع شده و از آنجا به تركيه و اروپا رفته است. بحث او درباره خودباوري ايرانيان بود.
راستش اين بحث به موضوعي كه اين روزها ذهن مرا به خود مشغول كرده بسيار نزديك است. پس از خواندن دو كتاب از استاد بيضايي ، ريشه يابي درخت كهن و شب هزار و يكم، درگير موضوع ضحاك و هزار افسان و قصه هزار و يك شب شده ام و اينكه چگونه اين اثر اصلا ايراني از آن عرب ها شده است. دارم سعي مي كنم كه مطلبي در اين باره تهيه كنم كه هم به اين موضوع بپردازم و هم اين دو كتاب را معرفي كنم. منتظر باشيد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر