آواز گنجشکها ساخته مجید مجیدی پس از به همین سادگی دومین فیلم تحسین شده سال است که من دوستش نداشتهام. نمیدانم که سلیقه سینمایی من چیزیاش شده یا سلیقه صاحبنظران سینمایی و منتقدین تغییر کرده است. شاید هم در این اوضاع نبود فیلم خوب، اهالی سینما مجبورند خود را به همین فیلمها راضی کنند. نمیدانم! به هرحال آواز گنجشک ها به هیچ وجه فیلمی نبود که انتظارش را داشتم. فیلمی که در جشنواره حتی تحسین امیرقادری، که سلیقهاش را میپسندم، را نیز برانگیخت و همه اهالی سینما متفق القول آن را شاهکاری دانستند و بین فیلمهای مطرح دیگر سال آن را واجد شرایط شرکت در اسکار تشخیص دادند. من هم انتظار داشتم شاهکاری ببینم، اما با فیلمی بسیار معمولی مواجه شدم.
اولین انتظار من از یک فیلم خوب این است که به زور به تماشایش ننشینم. اینکه فیلم آنقدر مایه داشته باشد که دو ساعت مرا درگیر کند . اما آواز گنجشکها چنین فیلمی نیست. دلیل اصلی آن هم به نظرم ضعف داستانی آن است. آواز گنجشکها یکی دیگر از همان نمونه های قربانی شدن داستان به پای حرف و نظر سازنده است. تنها گره داستانی آن، گم شدن شترمرغ در آغاز فیلم است که آن هم همان ابتدا با پیدا نشدن شترمرغ و اخراج کریم تمام میشود. پس از آن تمام فیلم چیزی نیست جز این سو و آنسو رفتن ها و مسافر بردن های کریم با موتور و آوردن اثاث کهنه به خانه. واقعا چرا باید تماشاگر بخواهد چنین تصاویری را ببیند؟ کاش این عادت برخاستن وسط فیلم و ترک سالن سینما را من هم داشتم. در این صورت بدون شک سالن سینما را ترک میکردم.
آواز گنجشک ها چیزی نیست جز یک بیانیه اخلاقی و آموزشی آشکار. تماشاگر تنها بیننده حرف ها و نتیجه گیری های کارگردان است و بس. هیچ چیز فیلم به تماشاگر واگذار نشده. کارگردان اوج و فرودهای اخلاقی یک آدم را آنطور که خود میخواهد به نمایش میگذارد و درنهایت نتیجه گیری میکند. بگذارید نگاهی به داستان فیلم بیندازیم...
کریم کارگر مزرعه پرورش شترمرغ است. پس از فرار یک شترمرغ و اخراج از آنجا ابراز میکند که از شترمرغ ها خسته شده. بنابراین به تهران میرود و با موتور خود به مسافرکشی میپردازد. کم کم او گرفتار فضای شهری میشود و از اصل خود دور میافتد. .وقتی که با هزارتومانی که مسافری اشتباها به او داده خرید میکند به اندازه همان هزار تومان از کیسه او کم میشود و بدین ترتیب تماشاگر میفهمد که حرام خوری کار خوبی نیست و عاقبت ندارد. بعد کریم گرفتار مادیات میشود و تیر و تخته های کهنه و داغان را از اینجا و آنجا برمیدارد و به خانه میآورد. از همه بدتر اینکه او به همسایه اش روا ندارد و حاضر نیست از این تیر و تخته های اسقاط به دیگران هم بدهد. بنابراین همین تیر و تختهها آواری میشود و روی سرش خراب میشود. بدین ترتیب او با دست و سر و پای شکسته خانه نشین میشود. باز هم تماشاگر میفهمد که نباید به این مادیات بی ارزش دل بست. یک شب از شبهایی که کریم در اتاق بغلی دراز کشیده است صدای صحبت پسر خردسال و همسر خود را میشنود و تازه میفهمد که چه پسر خوب و خانواده دوستی دارد و خلاصه چشمش به روی حقایق باز میشود و سرانجام هم به لطف خدا شترمرغ پیدا میشود و او با جهان بینی ای تازه به سرکار خود باز میگردد و در آن سماع شترمرغ انتهای فیلم احتمالا اصل و ریشه خود را میبیند.
به جرأت میگویم که این میزان شعارزدگی و بار آموزشی علنی را این روزها جز در سریالهای تلویزیونی سطح پایین نمیتوان سراغ گرفت. چطور میتوان فیلمی که اینگونه موعظه میکند و پند میدهد و خود میبرد و خود میدوزد را فیلم خوبی دانست؟ نمیدانم چطور برخی از منتقدین بیانیه انسانی، اجتماعی آواز گنجشکها را با بچههای آسمان مقایسه میکنند. واقعا این شعارزدگی و تحول سطحی شخصیت در آواز گنجشکها با خلوص و سادگی ذاتی خواهر و برادر بچه های آسمان هم تراز است؟
کمی هم از رضا ناجی بگویم که بخاطر این فیلم، بهترین بازیگر جشنواره برلین شده است. انصافا بازی او در فیلم بد نیست. اما برای تماشاگر ایرانی که پیشتر تمام شیرین کاری های او را در فیلم های دیگر مجیدی دیده، حضورش جذابیتی ندارد. بدین ترتیب شوخی ها و شیطنت های او هم که ظاهرا قرار است برگ برنده کارگزدان و عامل جذابیت باشد، کارکرد خود را از دست میدهد.
در پایان اشاره ای هم میکنم به یک سکانس فوق العاده و بی نظیر در فیلم. سکانس ریختن سطل پر از ماهی و تلاش بچه ها برای نجات ماهی ها دیدنی و نفس گیر است و دیدن آن به همه فیلم میارزد.
تعجب میکنم از کسانی که آواز گنجشک ها را به اسکار فرستادند. من انتظار هیچ موفقیتی از این فیلم در اسکار ندارم. البته امیدوارم اشتباه کرده باشم و این فیلم به جمع نامزدهای دریافت اسکار راه یابد. با این حال حتی اگر هم چنین شود بعید میدانم که نظرم نسبت به فیلم تغییر کند. همان گونه که پس از سالها فیلم طعم گیلاس با این همه افتخارات، هنوز برایم همان است که بود.
اولین انتظار من از یک فیلم خوب این است که به زور به تماشایش ننشینم. اینکه فیلم آنقدر مایه داشته باشد که دو ساعت مرا درگیر کند . اما آواز گنجشکها چنین فیلمی نیست. دلیل اصلی آن هم به نظرم ضعف داستانی آن است. آواز گنجشکها یکی دیگر از همان نمونه های قربانی شدن داستان به پای حرف و نظر سازنده است. تنها گره داستانی آن، گم شدن شترمرغ در آغاز فیلم است که آن هم همان ابتدا با پیدا نشدن شترمرغ و اخراج کریم تمام میشود. پس از آن تمام فیلم چیزی نیست جز این سو و آنسو رفتن ها و مسافر بردن های کریم با موتور و آوردن اثاث کهنه به خانه. واقعا چرا باید تماشاگر بخواهد چنین تصاویری را ببیند؟ کاش این عادت برخاستن وسط فیلم و ترک سالن سینما را من هم داشتم. در این صورت بدون شک سالن سینما را ترک میکردم.
آواز گنجشک ها چیزی نیست جز یک بیانیه اخلاقی و آموزشی آشکار. تماشاگر تنها بیننده حرف ها و نتیجه گیری های کارگردان است و بس. هیچ چیز فیلم به تماشاگر واگذار نشده. کارگردان اوج و فرودهای اخلاقی یک آدم را آنطور که خود میخواهد به نمایش میگذارد و درنهایت نتیجه گیری میکند. بگذارید نگاهی به داستان فیلم بیندازیم...
کریم کارگر مزرعه پرورش شترمرغ است. پس از فرار یک شترمرغ و اخراج از آنجا ابراز میکند که از شترمرغ ها خسته شده. بنابراین به تهران میرود و با موتور خود به مسافرکشی میپردازد. کم کم او گرفتار فضای شهری میشود و از اصل خود دور میافتد. .وقتی که با هزارتومانی که مسافری اشتباها به او داده خرید میکند به اندازه همان هزار تومان از کیسه او کم میشود و بدین ترتیب تماشاگر میفهمد که حرام خوری کار خوبی نیست و عاقبت ندارد. بعد کریم گرفتار مادیات میشود و تیر و تخته های کهنه و داغان را از اینجا و آنجا برمیدارد و به خانه میآورد. از همه بدتر اینکه او به همسایه اش روا ندارد و حاضر نیست از این تیر و تخته های اسقاط به دیگران هم بدهد. بنابراین همین تیر و تختهها آواری میشود و روی سرش خراب میشود. بدین ترتیب او با دست و سر و پای شکسته خانه نشین میشود. باز هم تماشاگر میفهمد که نباید به این مادیات بی ارزش دل بست. یک شب از شبهایی که کریم در اتاق بغلی دراز کشیده است صدای صحبت پسر خردسال و همسر خود را میشنود و تازه میفهمد که چه پسر خوب و خانواده دوستی دارد و خلاصه چشمش به روی حقایق باز میشود و سرانجام هم به لطف خدا شترمرغ پیدا میشود و او با جهان بینی ای تازه به سرکار خود باز میگردد و در آن سماع شترمرغ انتهای فیلم احتمالا اصل و ریشه خود را میبیند.
به جرأت میگویم که این میزان شعارزدگی و بار آموزشی علنی را این روزها جز در سریالهای تلویزیونی سطح پایین نمیتوان سراغ گرفت. چطور میتوان فیلمی که اینگونه موعظه میکند و پند میدهد و خود میبرد و خود میدوزد را فیلم خوبی دانست؟ نمیدانم چطور برخی از منتقدین بیانیه انسانی، اجتماعی آواز گنجشکها را با بچههای آسمان مقایسه میکنند. واقعا این شعارزدگی و تحول سطحی شخصیت در آواز گنجشکها با خلوص و سادگی ذاتی خواهر و برادر بچه های آسمان هم تراز است؟
کمی هم از رضا ناجی بگویم که بخاطر این فیلم، بهترین بازیگر جشنواره برلین شده است. انصافا بازی او در فیلم بد نیست. اما برای تماشاگر ایرانی که پیشتر تمام شیرین کاری های او را در فیلم های دیگر مجیدی دیده، حضورش جذابیتی ندارد. بدین ترتیب شوخی ها و شیطنت های او هم که ظاهرا قرار است برگ برنده کارگزدان و عامل جذابیت باشد، کارکرد خود را از دست میدهد.
در پایان اشاره ای هم میکنم به یک سکانس فوق العاده و بی نظیر در فیلم. سکانس ریختن سطل پر از ماهی و تلاش بچه ها برای نجات ماهی ها دیدنی و نفس گیر است و دیدن آن به همه فیلم میارزد.
تعجب میکنم از کسانی که آواز گنجشک ها را به اسکار فرستادند. من انتظار هیچ موفقیتی از این فیلم در اسکار ندارم. البته امیدوارم اشتباه کرده باشم و این فیلم به جمع نامزدهای دریافت اسکار راه یابد. با این حال حتی اگر هم چنین شود بعید میدانم که نظرم نسبت به فیلم تغییر کند. همان گونه که پس از سالها فیلم طعم گیلاس با این همه افتخارات، هنوز برایم همان است که بود.
۳ نظر:
من هم همین نظر را در مورد فیلم داشتم، با هزار دردسر جمعه شب ، بلیط گرفتیم و فیلم را دیدیم، اگر رضا ناجی یا تیتراژ نبود فکر می کردم یک نفر می خواهد ادای فیلم های مجیدی را در بیاورد. آن شاهکار بچه های آسمان و آن فیلم رنگ خدا یا ... را با این فیلم ساده و دم دستی و با نتیجه گیری های سریع و سطحی را نمی شد مقایسه کرد.
نمی دانم شاید با خبرهایی که این روزها می شنوم، مجیدی هوس کار سیاسی کرده و از اصل خود غافل شده است. شاید مجیدی شتر مرغ خود را گم کرده است، شاید ...
همین!
تحليل كوتاه شما بر فيلم مجيدي كه يك پروپاگانداي كليشه اي با حرفهايي نخ نما شده است را خواندم واز جسارتتان در مخالفت با اين فيلم زمانيكه همه منتقدان آن را فيلمي خوب ارزيابي مي كننند خوشحالم.البته وقتي جامعه نقدنويس ما (كساني چون امير قادري)براي مطرح شدن راهي جز مجيز گويي آقايان ندارند وسفارشي نويس شده اند اين فضا حرفه اي نيست.من هم هنوز طعم گيلاس را مي بينم و از چشيدن طعم فلسفه در آن لذت ميبرم.
با آرزوي شادكامي برايت
زیاد با این نقدتون موافق نیستم ، در حق این فیلم کمی کم لطفی کردید . گاهی مردم ایران نیاز دارن به اینکه یکی بیاد این مفاهیم رو اینجوری بهشون نشون بده ، به نظر من این فیلم برای عامِ مردم فیلم خوبی بود
در ضمن لطافت زندگی روستایی و خشونت زندگی شهری رو خیلی خوب تو رنگ ها و تصاویر نشون داده بود
به هر حال هر کی یه نظری داره دیگه
ارسال یک نظر