۱۳۸۷ دی ۲۸, شنبه

استعداد

می‌دانم و باور دارم که خدا در وجود هر آدمی، جوهر و استعدادی نهاده است. یکی مهندس خوبی است. با عدد و خط و نقشه، ساختمان صد طبقه می‌سازد که با زلزله فلان ریشتر هم نمی‌ریزد. دیگری دکتر خوبی است. با یک نگاه، درد و مرض‌های آدم را می‌ریزد روی دایره و در جیب بغل، برای هر کدام، هزار نسخه شفابخش دارد. یکی دیگر ممکن است نانوای خوبی باشد. هنگام ورز دادن و پهن کردن خمیر، چنان موزون و زیبا، سر و تن می‌جنباند و بالا و پایین می‌رود که انگار ترقص می‌کند. خلاصه هرکسی را بحر کاری ساخته‌‌اند. من هم که البته برای خودم کسی هستم، از هر انگشتم هنری می‌ریزد و سرشارم از استعدادهای جورواجور. مثلا استعداد در حرف نزدن. حتما شنیده‌اید که سکوت پر از ناگفته‌هاست. من متخصص گفتن این ناگفته‌های سکوت آمیزم. در هر جمع و مجلس، ساکت و متفکر همچون ستاره ای می‌درخشم و جمع را به حضور خودم مزین می‌کنم. آنطور که در چشم حاضرین برق تحسین و ستایش را می‌بینم. گاهی هم به اصرار و پافشاری جمع، دو سه کلمه‌ای افاضات درمی‌کنم و همچون در و گوهر به سمت حضار پرتاب می‌کنم. هنر دیگرم هنر تماشاکردن است. من می‌توانم با نگاه، به عمق روح آدم‌ها نفوذ کنم و پی به حقیقت وجودی و ذات واقعی‌شان ببرم. هرکس بگوید ف، من تا فرحزاد می‌روم و برمی‌گردم. حتی اگر کسی قصد پنهان‌کاری داشته باشد و به جای ف مثلا بگوید الف، من با درایت و تیزبینی ذاتی‌ام، می‌فهمم که منظورش ف بوده و باز تا همان فرحزاد می‌روم. خلاصه یک جورایی در خط فرحزاد کار می‌کنم. البته من یافته‌های شخصیت شناسانه خود را جایی نمی‌نویسم و استفاده‌ای از آن نمی‌کنم. با این حال باید پذیرفت که این استعدادی بسیار شگفت‌انگیز و به دردخور است. راستی من استعداد عجیبی هم در ورزش نکردن دارم. به لطف خدا است که نمی‌توانم حتی از یک قدمی دروازه خالی، توپی را گل کنم. در دیگر ورزش‌ها هم وضعیتم به همین منوال است. به یمن همین استعداد است که از گزند ورزش، این بلای خانمانسوزی که جوانان این مملکت را سرگرم و مچل خودش کرده، مصون مانده ام. استعداد در نخندیدن هم از آن استعدادهای یکه و ویژه‌ای است که در وجودم نهاده شده است. اصولا این استعداد را دارم که در جمع به حرف‌های صدتا یک غاز این و آن نخندم و به شدت ضایع‌شان کنم و به این ترتیب با کسی جور نشوم. به هرحال دیگران باید بدانند که من چه آدم بزرگ و با استعدادی هستم و قرار نیست به هر حرف و اتفاقی بخندم. اصلا چه معنی دارد کسی در این دوره و زمانه بخندد. مردم ما این همه بدبختی و مشکل دارند. آن وقت من و امثال من باهم بنشینیم و هرهر بخندیم؟ آیا این درست است؟
همه استعدادهایم را اگر بخواهم شرح بدهم یک دفترچه صدبرگ هم برایش کم است. همچنین برای اینکه حمل بر خودستایی نشود بهتر است همین جا ذکر استعدادها و توانایی‌هایم را تمام کنم. به هرحال از قدیم و ندیم گفته اند مشک آن است که اصلا نبوید!
عزت زیاد...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بابا بی خیال!