در این نوشته به سانتیمانتالیسم در سینما ، چرایی وجود آن و چگونگی پرهیز از آن پرداختهام. برای درک بهتر مفهوم سانتیمانتالیسم تا میانهی نوشتهام به ادبیات و سانتیمانتالیسم نوشتاری هم ارجاعاتی داده ام. اما در اصل نگاهم به سینما بوده و این نگاه را از میانهی نوشته تا آخر پی گرفتهام. آنچه نوشتن درباره این موضوع را به سرم انداخت و برایم انگیزه شد، دیدن فیلم تازه برادران کوئن یعنی "پس از خواندن بسوزان" بود. نه بعنوان یک فیلم سانتیمانتال، بلکه بعنوان فیلمی مدرن که از شکستن کلیشههای سانتیمانتال نیز فراتر رفته و اصول دراماتیک از پیش تعریف شده سینما را نیز شکسته است.
واژه سانتیمانتالیسم در قرن 18 به قصد ارائه نگاهی تازه به موضوع عشق در آثار هنری و ادبی و تقدس بخشی به آن و مقابله با جریان هنری آن زمان پدید آمد.
امروزه این واژه در سینما و ادبیات به معنی احساسات گرایی افراطی و توجه بیش از اندازه به احساسات رقیقه مخاطبان در اثر هنری است و معمولا در آثار عامه پسند و کم اهمیت دیده میشود. سانتیمانتالیسم یکی از جنبه های ارزش گذاری آثار هنری و از جمله عوامل و نشانههایی است که آثار بازاری و عامه پسند را از آثار هنری و ارزشمند جدا میسازد.
با وجود نکوهیده بودن سانتیمانتالیسم و توافق جمعی هنرمندان در مورد آن، همچنان این پدیده در آثار ادبی و سینمایی فراوان دیده میشود. علت فراوانی این پدیده را میتوان از دو جنبه مورد توجه قرار داد: 1- دلایل ناخودآگاه 2- دلایل خودآگاه
دلایل ناخودآگاه، آنگونه که در مقاله "اتراق سانتیمانتالیسم در ادبیات ایران" میخوانیم ویژه نویسندگان تازهکار است. در این مقاله از قول ناتاشا امیری میخوانیم "درسالهای اولیه نوشتن، نویسندگان عمدتا تحت تاثیر آنچه که مینویسند قرار میگیرند و به همین خاطر رگههای شدید احساساتشان در اثر بروز میکند. این مساله در سالهای آغازین و در مورد نویسندگان کم تجربه اجتناب ناپذیر است، اما به تدریج که نویسنده از این حالت خارج میشود، این رگه ها نیز کمرنگ میشود". این پدیده در سینما به سبب تفاوتهای رسانهای و به ویژه گروهی بودن آن، کمتر وجود دارد. در مورد سینما دلایل خودآگاه بیشتر به چشم میخورند.
اما دلایل خودآگاه ربط به استقبال مخاطبان از اینگونه آثار دارد. از آنجایی که این آثار همواره مورد توجه مخاطبان بوده و هستند، هم نویسندگان و فیلمسازان و هم سرمایه گذاران (تهیه کنندگان یا ناشرین) تمایل بیشتری به این دست آثار نشان میدهند، نویسندگان و فیلمسازان، به ویژه تازهکارها برای اینکه اسم و رسمی به هم بزنند نیاز به مخاطب دارند. همچنین موفقیت مالی هر اثری که خلق میکنند زمینه ساز آثار بعدی و تداوم کار ایشان خواهد بود و باعث میشود توسط سرمایه گذاران در آثار بعدی پس زده نشوند. سرمایه گذاران هم که بدیهی است به فکر بازگشت سرمایه و کسب سود بیشتر هستند به این دست آثار گرایش بیشتری دارند. این مساله باعث شده که هنوز چه در سینما و چه در ادبیات و حتی در مطبوعات و مجلات گرایش زیادی به سانتیمانتالیسم وجود داشته باشد. نشریاتی که با عنوان نشریات زرد شناخته میشوند نمونهای هستند از این رویکرد تجاری و غیر هنری.
اگر سینما را بعنوان یک صنعت که هدف سودآوری دارد و قرار است روی پای خود بایستد، در نظر بگیریم، ناچاریم که تولید فیلمهای تجاری و بازاری را بپذیریم. با این حال آنچه به سینما تشخص میبخشد و آن را تا مرز هنر بالا میبرد وجه دیگر آن یعنی فیلمهای نه فقط تجاری است. نمیگویم غیر تجاری، چون فیلمهای پیشرو هم به هرحال مخاطب خود را دارند. درواقع استقبال از یک فیلم بستگی به سطح دانش و شناخت مخاطبان دارد. فرض محالی نیست اینکه جامعهای را تصور کنیم که افراد عامیاش (افرادی که در اکثریت تعدادی قرار دارند) افراد دارای دانش و شناخت باشند. در این جامعه فیلمهای هنری و پیشرو با اقبال بیشتری مواجه خواهند شد. تا حدی بازارهای خارج از ایران را برای فیلمهای ایرانی میتوان اینگونه دانست. نه از این نظر که در خارج از ایران، تعداد افرادی که فیلمهای هنری ایران را میپسندند بیشتر از بقیه افراد آن جامعه است. بلکه از این نظر که اصولا فیلم های بازاری ایرانی در خارج از کشور مخاطب ندارد.
فیلمهای بازاری و سانتیمانتال قواعد و ویژگیها و به قول معروف کلیشههایی دارند. به کاربردن این کلیشهها یا شکستن آنها، فیلم را به یکی از دو سمت سانتیمانتال یا غیر آن، پرتاب میکند. در نوشته بعدیام قصد دارم برخی روشهای شکستن سانتیمانتالیسم را که به نظرم رسیده ذکر کنم. بنابراین در اینجا از تکرار آنها پرهیز میکنم و ادامه صحبت را پی میگیرم.
همانگونه که گفته شد، سانتیمانتال کردن فیلم به معنی سوزناک کردن و برجسته نمودن ماجراهای عاشقانه و تلاش احتمالی برای نشاندن قطره اشکی گوشهی چشم تماشاگر، کاری پسندیده نیست. با این حال سینما با بیش از صدسال پیشینه و همچنین به دلیل میراثداری صدها سال ادبیات و داستانگویی نوشتاری، رفته رفته دارای قواعدی برای هرچه دراماتیک تر و تماشاگر پسندتر کردن فیلم، گردیده است. قواعدی که موضوع آن چگونگی گره افکنی و گره گشایی و تعلیق است و اینکه چطور میتوان هرچه بیشتر تماشاگر را درگیر نمود. این همان قواعدی است که به ویژه در کلاسهای فیلمنامه نویسی آموزش داده میشود و دانستن آنها برای دست اندرکاران ساخت فیلم همچون نان شب است. با این حال از درون همین قواعد و با شکستن آنها است که سینمای مدرن شکل میگیرد.
سینمای مدرن، مثل همه چیزهای مدرن دیگر، پایه و اساسشان سرپیچی از قواعد و کلیشههای کهنه است. حتی اگر این کلیشهها، آموزههای بزرگان فن و هنر فیلمنامه نویسی باشند. برای اینکه از موضوع اصلی ، سانتیمانتالیسم، دور نیافتم نوشته را با یک مثال از فیلم مدرن تمام میکنم. پس از خواندن بسوزن یک فیلم مدرن و ساختارشکن است. نمونه تمام و کمال این ساختارشکنی را می توان در سکانس کشته شدن شخصیت چاد، با بازی برد پیت، توسط هری ،با بازی جورج کلونی، دید. در این سکانس، چاد شاد و شنگ، با وجود علاقه ای که تماشاگر به او دارد به طرز غیرمنتظره و ناباورانهای کشته میشود. تماشاگر پرورش یافته با اصول سینمایی، ابتدا باورش نمیشود که آنچه دیده، واقعا اتفاق افتاده باشد. پس از مدتی که از فیلم میگذرد، تماشاگر تازه میفهمد که هیچ کلک و حقهای در کار نبوده و شخصیت دوست داشتنی او به سادهترین و بیدلیل ترین شکل، به قتل رسیده است. هرچند این اتفاق با اصول سینمایی آشنای تماشاگران، مغایر است. اما باید پذیرفت که در دنیای واقعی این اتفاق ممکن است بیافتد و حتی بیشتر محتمل است. مانند صدها قتل بیدلیل و ناخواسته که در هرکجای دنیا هر روز صورت میگیرد. سینمای مدرن روی دیگر سینما است. جایی که نه تنها به تماشاگر باج داده نمیشود، گاهی حتی او را به بازی هم میگیرد. این به بازی گرفتن تماشاگر البته چیز بدی نیست و وجه منفی ندارد. بلکه باعث میشود تماشاگر در دانستهها و آموختههایش بازنگری داشته باشد و به سطح تازهای از دانش و دید هنری برسد.
واژه سانتیمانتالیسم در قرن 18 به قصد ارائه نگاهی تازه به موضوع عشق در آثار هنری و ادبی و تقدس بخشی به آن و مقابله با جریان هنری آن زمان پدید آمد.
امروزه این واژه در سینما و ادبیات به معنی احساسات گرایی افراطی و توجه بیش از اندازه به احساسات رقیقه مخاطبان در اثر هنری است و معمولا در آثار عامه پسند و کم اهمیت دیده میشود. سانتیمانتالیسم یکی از جنبه های ارزش گذاری آثار هنری و از جمله عوامل و نشانههایی است که آثار بازاری و عامه پسند را از آثار هنری و ارزشمند جدا میسازد.
با وجود نکوهیده بودن سانتیمانتالیسم و توافق جمعی هنرمندان در مورد آن، همچنان این پدیده در آثار ادبی و سینمایی فراوان دیده میشود. علت فراوانی این پدیده را میتوان از دو جنبه مورد توجه قرار داد: 1- دلایل ناخودآگاه 2- دلایل خودآگاه
دلایل ناخودآگاه، آنگونه که در مقاله "اتراق سانتیمانتالیسم در ادبیات ایران" میخوانیم ویژه نویسندگان تازهکار است. در این مقاله از قول ناتاشا امیری میخوانیم "درسالهای اولیه نوشتن، نویسندگان عمدتا تحت تاثیر آنچه که مینویسند قرار میگیرند و به همین خاطر رگههای شدید احساساتشان در اثر بروز میکند. این مساله در سالهای آغازین و در مورد نویسندگان کم تجربه اجتناب ناپذیر است، اما به تدریج که نویسنده از این حالت خارج میشود، این رگه ها نیز کمرنگ میشود". این پدیده در سینما به سبب تفاوتهای رسانهای و به ویژه گروهی بودن آن، کمتر وجود دارد. در مورد سینما دلایل خودآگاه بیشتر به چشم میخورند.
اما دلایل خودآگاه ربط به استقبال مخاطبان از اینگونه آثار دارد. از آنجایی که این آثار همواره مورد توجه مخاطبان بوده و هستند، هم نویسندگان و فیلمسازان و هم سرمایه گذاران (تهیه کنندگان یا ناشرین) تمایل بیشتری به این دست آثار نشان میدهند، نویسندگان و فیلمسازان، به ویژه تازهکارها برای اینکه اسم و رسمی به هم بزنند نیاز به مخاطب دارند. همچنین موفقیت مالی هر اثری که خلق میکنند زمینه ساز آثار بعدی و تداوم کار ایشان خواهد بود و باعث میشود توسط سرمایه گذاران در آثار بعدی پس زده نشوند. سرمایه گذاران هم که بدیهی است به فکر بازگشت سرمایه و کسب سود بیشتر هستند به این دست آثار گرایش بیشتری دارند. این مساله باعث شده که هنوز چه در سینما و چه در ادبیات و حتی در مطبوعات و مجلات گرایش زیادی به سانتیمانتالیسم وجود داشته باشد. نشریاتی که با عنوان نشریات زرد شناخته میشوند نمونهای هستند از این رویکرد تجاری و غیر هنری.
اگر سینما را بعنوان یک صنعت که هدف سودآوری دارد و قرار است روی پای خود بایستد، در نظر بگیریم، ناچاریم که تولید فیلمهای تجاری و بازاری را بپذیریم. با این حال آنچه به سینما تشخص میبخشد و آن را تا مرز هنر بالا میبرد وجه دیگر آن یعنی فیلمهای نه فقط تجاری است. نمیگویم غیر تجاری، چون فیلمهای پیشرو هم به هرحال مخاطب خود را دارند. درواقع استقبال از یک فیلم بستگی به سطح دانش و شناخت مخاطبان دارد. فرض محالی نیست اینکه جامعهای را تصور کنیم که افراد عامیاش (افرادی که در اکثریت تعدادی قرار دارند) افراد دارای دانش و شناخت باشند. در این جامعه فیلمهای هنری و پیشرو با اقبال بیشتری مواجه خواهند شد. تا حدی بازارهای خارج از ایران را برای فیلمهای ایرانی میتوان اینگونه دانست. نه از این نظر که در خارج از ایران، تعداد افرادی که فیلمهای هنری ایران را میپسندند بیشتر از بقیه افراد آن جامعه است. بلکه از این نظر که اصولا فیلم های بازاری ایرانی در خارج از کشور مخاطب ندارد.
فیلمهای بازاری و سانتیمانتال قواعد و ویژگیها و به قول معروف کلیشههایی دارند. به کاربردن این کلیشهها یا شکستن آنها، فیلم را به یکی از دو سمت سانتیمانتال یا غیر آن، پرتاب میکند. در نوشته بعدیام قصد دارم برخی روشهای شکستن سانتیمانتالیسم را که به نظرم رسیده ذکر کنم. بنابراین در اینجا از تکرار آنها پرهیز میکنم و ادامه صحبت را پی میگیرم.
همانگونه که گفته شد، سانتیمانتال کردن فیلم به معنی سوزناک کردن و برجسته نمودن ماجراهای عاشقانه و تلاش احتمالی برای نشاندن قطره اشکی گوشهی چشم تماشاگر، کاری پسندیده نیست. با این حال سینما با بیش از صدسال پیشینه و همچنین به دلیل میراثداری صدها سال ادبیات و داستانگویی نوشتاری، رفته رفته دارای قواعدی برای هرچه دراماتیک تر و تماشاگر پسندتر کردن فیلم، گردیده است. قواعدی که موضوع آن چگونگی گره افکنی و گره گشایی و تعلیق است و اینکه چطور میتوان هرچه بیشتر تماشاگر را درگیر نمود. این همان قواعدی است که به ویژه در کلاسهای فیلمنامه نویسی آموزش داده میشود و دانستن آنها برای دست اندرکاران ساخت فیلم همچون نان شب است. با این حال از درون همین قواعد و با شکستن آنها است که سینمای مدرن شکل میگیرد.
سینمای مدرن، مثل همه چیزهای مدرن دیگر، پایه و اساسشان سرپیچی از قواعد و کلیشههای کهنه است. حتی اگر این کلیشهها، آموزههای بزرگان فن و هنر فیلمنامه نویسی باشند. برای اینکه از موضوع اصلی ، سانتیمانتالیسم، دور نیافتم نوشته را با یک مثال از فیلم مدرن تمام میکنم. پس از خواندن بسوزن یک فیلم مدرن و ساختارشکن است. نمونه تمام و کمال این ساختارشکنی را می توان در سکانس کشته شدن شخصیت چاد، با بازی برد پیت، توسط هری ،با بازی جورج کلونی، دید. در این سکانس، چاد شاد و شنگ، با وجود علاقه ای که تماشاگر به او دارد به طرز غیرمنتظره و ناباورانهای کشته میشود. تماشاگر پرورش یافته با اصول سینمایی، ابتدا باورش نمیشود که آنچه دیده، واقعا اتفاق افتاده باشد. پس از مدتی که از فیلم میگذرد، تماشاگر تازه میفهمد که هیچ کلک و حقهای در کار نبوده و شخصیت دوست داشتنی او به سادهترین و بیدلیل ترین شکل، به قتل رسیده است. هرچند این اتفاق با اصول سینمایی آشنای تماشاگران، مغایر است. اما باید پذیرفت که در دنیای واقعی این اتفاق ممکن است بیافتد و حتی بیشتر محتمل است. مانند صدها قتل بیدلیل و ناخواسته که در هرکجای دنیا هر روز صورت میگیرد. سینمای مدرن روی دیگر سینما است. جایی که نه تنها به تماشاگر باج داده نمیشود، گاهی حتی او را به بازی هم میگیرد. این به بازی گرفتن تماشاگر البته چیز بدی نیست و وجه منفی ندارد. بلکه باعث میشود تماشاگر در دانستهها و آموختههایش بازنگری داشته باشد و به سطح تازهای از دانش و دید هنری برسد.
۱ نظر:
سلام خسته نباشید خوب بود و مفید ممنون
ارسال یک نظر