دیگر کم کم باید عادت کنیم که فیلم کارگردانهایی را که تا دیروز فیلمهایشان را روی پرده سینماهای خودمان تماشا میکردیم از این به بعد در بساط سیدی فروشهای کنار خیابان و قاطی فیلمهای آنطرفی دنبالشان بگردیم. بعد از "کسی از گربه های ایرانی خبر نداره" حالا نوبت "شیرین" عباس کیارستمی است. البته این موضوع تازهای نیست. سالها است برخی فیلمها که به دلیل مشکل مجوز و غیره شانس نمایش پیدا نمیکنند، از همین راه دیده میشوند. مثل "ده " کیارستمی، یا "دایره" جعفر پناهی و ... . یک فیلم هم میشود سنتوری که با همه مجوزها و غیره، آن بلا سرش میآید. خلاصه دیگر شانس اکران فیلمها برای بیشتر فیلمسازان، دارد کم و کمتر میشود. مگر آنکه فیلم بیخاصیت بسازند، مثل اغلب همین فیلمها که الان روی پردهاند.
این جوری است دیگر. انگار از این به بعد اگر بخواهیم فیلم ،به معنای واقعی و هنرمندانهاش، ببینیم چارهای نداریم جز اینکه قید سینما رفتن را بزنیم و بنشینیم خانه، پای تلویزیونهای خودمان. شاید در نگاه اول این کار حتی بهتر و راحتتر هم به نظر برسد. با این حال سینما نرفتن معنی اش مرگ سینمای ملی است. همان چیزی که سنگش را سالها است به سینه میزنند و اندر باب معنا و مفهومش قلمفرسایی میکنند و میزگرد برپا میکنند. تلخ است. نیست؟ من که می گویم هست. هرچند چارهای نیست و این راه تهاش همین است. نابود شدن صنعت سینما و خانه نشین شدن فیلمسازان.
بعد از پدیده موسیقی زیرزمینی انگار کم کم باید انتظار سینمای زیرزمینی را هم داشته باشیم. اینکه فیلمسازان، بیتوجه به جریان رسمی فیلمسازی و درگیرشدن با دردسرهای مجوز و غیره، دست به ساخت فیلم بزنند. طبیعی است که در این حالت به دلیل قانونی نبودن جریان ساخت فیلمشان ناچار هستند با مشکلات دیگری دست و پنجه نرم کنند. چه هنگام ساخت فیلم و چه بعد از آن. مهمتر اینکه مجبوراند قید اکران شدن داخلی فیلم را بزنند و چشم بدوزند به نمایش های خارجی. البته میدانیم که امکان نمایش خارجی فیلم، آنطور که بازگشت سرمایه و سودآوری در پی داشته باشد محدود به تعداد انگشت شماری از فیلمسازان است که لزوما بهترینها هم نیستند. اتفاقا بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران آنها هستند که بیشتر اینجایی و وابسته به این فرهنگ و مردماند تا فرنگی پسند. این است که میگویم آخر و عاقبت این روند، خانه نشین شدن فیلمسازان خوب ما است.
بگذریم. به ما چه اصلا. فعلا که هنوز یک فیلم شیرین ای پیدا می شود که آدم بنشیند در خانهاش ببیند و دربارهاش چهار کلمه بنویسد و بدهد به خورد خوانندگان بیچاره وبلاگ. تا فردا هم خدا بزرگ است.
این همه مقدمه چیدم که بگویم فیلم "شیرین" ساخته عباس کیارستمی را دیدم. همان فیلمی که در آن بازیگران زن ایرانی نقش تماشاگران یک فیلم را بازی کرده اند و سراسر فیلم تنها نمایش چهره آنها است درحال فیلم دیدن و واکنش های ایشان.
اگر نوشتههای قبلی مرا خوانده باشید میدانید که من از طرفداران فیلمهای آقای کیارستمی (به جز یک فیلم ایشان) نیستم. با این حال صادقانه بگویم فیلم شیرین را بیش از آنچه تصورش را میکردم دوست داشتم. از پیش درباره شیرین خوانده بودم و می دانستم با چه چیز طرف خواهم شد. انتظار داشتم حوصلهام سر برود. همانطور که در نمایشهای جشنوارهای، حوصله تماشاگران خارجی سر رفته بود. اما این اتفاق در مورد من نیافتاد و دیدن فیلم خستهام نکرد. برعکس دیدن فیلم تجربه جالب و نویی برایم بود. هنگام دیدن فیلم گاهی نمیدانستم آیا این منم که دارم فیلم میبینم یا فیلم است که دارد مرا تماشا می کند.
در این نوشته نمیخواهم بیش از این درباره شیرین حرف بزنم. راستش این نوشته به یک پراکنده گویی بیشتر شباهت پیدا کرده تا مطلبی درباره یک فیلم. به نظرم بهتر است در نوشته دیگری به تجربه دیدن "شیرین" بپردازم. هرچند تجربه نشان داده هروقت نوشتن درباره چیزی را به آینده موکول کردم هرگز دیگر دربارهاش ننوشتم. امیدوارم این بار دیگر این طور نشود. پس فعلا فقط توصیه می کنم شیرین را ببینید. البته اگر اهل تجربه های سینمایی نو و بکر هستید.
این جوری است دیگر. انگار از این به بعد اگر بخواهیم فیلم ،به معنای واقعی و هنرمندانهاش، ببینیم چارهای نداریم جز اینکه قید سینما رفتن را بزنیم و بنشینیم خانه، پای تلویزیونهای خودمان. شاید در نگاه اول این کار حتی بهتر و راحتتر هم به نظر برسد. با این حال سینما نرفتن معنی اش مرگ سینمای ملی است. همان چیزی که سنگش را سالها است به سینه میزنند و اندر باب معنا و مفهومش قلمفرسایی میکنند و میزگرد برپا میکنند. تلخ است. نیست؟ من که می گویم هست. هرچند چارهای نیست و این راه تهاش همین است. نابود شدن صنعت سینما و خانه نشین شدن فیلمسازان.
بعد از پدیده موسیقی زیرزمینی انگار کم کم باید انتظار سینمای زیرزمینی را هم داشته باشیم. اینکه فیلمسازان، بیتوجه به جریان رسمی فیلمسازی و درگیرشدن با دردسرهای مجوز و غیره، دست به ساخت فیلم بزنند. طبیعی است که در این حالت به دلیل قانونی نبودن جریان ساخت فیلمشان ناچار هستند با مشکلات دیگری دست و پنجه نرم کنند. چه هنگام ساخت فیلم و چه بعد از آن. مهمتر اینکه مجبوراند قید اکران شدن داخلی فیلم را بزنند و چشم بدوزند به نمایش های خارجی. البته میدانیم که امکان نمایش خارجی فیلم، آنطور که بازگشت سرمایه و سودآوری در پی داشته باشد محدود به تعداد انگشت شماری از فیلمسازان است که لزوما بهترینها هم نیستند. اتفاقا بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران آنها هستند که بیشتر اینجایی و وابسته به این فرهنگ و مردماند تا فرنگی پسند. این است که میگویم آخر و عاقبت این روند، خانه نشین شدن فیلمسازان خوب ما است.
بگذریم. به ما چه اصلا. فعلا که هنوز یک فیلم شیرین ای پیدا می شود که آدم بنشیند در خانهاش ببیند و دربارهاش چهار کلمه بنویسد و بدهد به خورد خوانندگان بیچاره وبلاگ. تا فردا هم خدا بزرگ است.
این همه مقدمه چیدم که بگویم فیلم "شیرین" ساخته عباس کیارستمی را دیدم. همان فیلمی که در آن بازیگران زن ایرانی نقش تماشاگران یک فیلم را بازی کرده اند و سراسر فیلم تنها نمایش چهره آنها است درحال فیلم دیدن و واکنش های ایشان.
اگر نوشتههای قبلی مرا خوانده باشید میدانید که من از طرفداران فیلمهای آقای کیارستمی (به جز یک فیلم ایشان) نیستم. با این حال صادقانه بگویم فیلم شیرین را بیش از آنچه تصورش را میکردم دوست داشتم. از پیش درباره شیرین خوانده بودم و می دانستم با چه چیز طرف خواهم شد. انتظار داشتم حوصلهام سر برود. همانطور که در نمایشهای جشنوارهای، حوصله تماشاگران خارجی سر رفته بود. اما این اتفاق در مورد من نیافتاد و دیدن فیلم خستهام نکرد. برعکس دیدن فیلم تجربه جالب و نویی برایم بود. هنگام دیدن فیلم گاهی نمیدانستم آیا این منم که دارم فیلم میبینم یا فیلم است که دارد مرا تماشا می کند.
در این نوشته نمیخواهم بیش از این درباره شیرین حرف بزنم. راستش این نوشته به یک پراکنده گویی بیشتر شباهت پیدا کرده تا مطلبی درباره یک فیلم. به نظرم بهتر است در نوشته دیگری به تجربه دیدن "شیرین" بپردازم. هرچند تجربه نشان داده هروقت نوشتن درباره چیزی را به آینده موکول کردم هرگز دیگر دربارهاش ننوشتم. امیدوارم این بار دیگر این طور نشود. پس فعلا فقط توصیه می کنم شیرین را ببینید. البته اگر اهل تجربه های سینمایی نو و بکر هستید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر