۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

بی خوابی

مثل هر روز با چشم‌های پف کرده و قرمز رفتم سرکار. داغان‌تر از همیشه بودم و داشتم از بی‌خوابی هلاک می‌شدم. بدون اینکه سلام و علیک درست و حسابی با همکارها بکنم، نشستم و سرم را گذاشتم روی میز و چشمها را بستم. یکی دو دقیقه‌ای به همین حال ماندم. چشمهام داشت گرم می‌شد که صدای یکی از همکارها من را به خودم آورد.
چته؟ خوبی؟ چرا اینقدر درب و داغونی؟
سرم را از روی میز برداشتم. نگاهش کردم و آه بلندی کشیدم.

راستش مدتی است شبها خوب نمی‌خوابم. دیر خوابم می‌برد و زود بیدار می‌شوم. نیمه شب هم چند بار از خواب می‌پرم. تقریبا یک ماه است که اینطور شده‌ام. از وقتی که هوا کمی گرم‌تر شد و سر و کله این موجودات خبیث دوباره پیدا شد. همین حشره‌های کوچک لعنتی، پشه‌ها، را می‌گویم. شک ندارم که هدف از خلقت این موجودات، عذاب آدمیزاد بوده و بس. شاید خدا می‌خواسته در همین دنیا عذاب جهنم را به آدم بچشاند تا گناهانش را پاک کند. نمی‌دانم. به هر حال این پشه ها امانم را بریده‌اند و خواب و آرام برایم نگذاشته‌اند.

بدبختانه بخاطر حساسیت و مشکلات تنفسی که دارم، نمی‌توانم از اسپری یا قرص‌های حشره کش استفاده کنم و مجبورم به روش‌های طبیعی (با پشت دست یا کف گرگی) شر پشه‌ها را از سرم کم کنم. بنابراین اول سعی می‌کنم پیشگیری کنم و نگذارم اصلا پشه‌ها وارد خانه شوند. به همین دلیل درخانه مقررات منع عبور و مرور وضع کرده‌ام. بدین صورت که درب خانه هنگام ورود و خروج نباید بیش از دو ثانیه باز بماند. آن هم نه باز تمام، درب باید فقط به اندازه‌ای باز شود که آدم بتواند با پهلو از آن عبور کند. از ورود افراد با دور کمر بیش از هشتاد سانتیمتر هم کلاً جلوگیری می‌شود. چون مجبورم در را برایشان بیش از دو ثانیه باز نگه دارم. وقتی کسی می‌آید تا قبل از اینکه به پشت در برسد، در را برایش باز نمی‌کنم. وقتی پشت در رسید سه بار در می‌زند که یعنی برای ورود سریع‌السیر آماده است. من هم در را همانقدر که گفتم باز می‌کنم و طرف، خود را به سرعت به داخل خانه پرت می‌کند و من هم فوراً در را می‌بندم. همچنین قبل از ورود کامل شخص به خانه، بازرسی بدنی هم انجام می‌شود که طرف از آلودگی پشه‌ای پاک پاک باشد. دور و اطراف را هم می‌پایم تا اگر پشه ای از همین فرصت کوتاه استفاده کرده باشد و داخل شده باشد، همان دم در حسابش را بگذارم کف دستش!

اما با همه تلاشهای پیشگیرانه‌ام نمی‌دانم باز این همه پشه از کجا پیدایشان می‌شود. گمانم پشت در خانه و کنار درزها خود را پنهان می‌کنند و منتظر می‌مانند. تا فرصتی پیش آمد و دری باز شد، بی‌سر و صدا داخل می‌شوند و احتمالا در همین حال نیشخند و شکلکی هم نثار من می‌کنند که یعنی "خیال کردی! امشب چنان سمفونی وزوزی دم در گوش‌ات راه بیاندازم که این جیمزباند بازی‌ها از یادت برود". انصافا هم سنگ تمام می‌گذارند. گمانم این پشه‌ها بلندگو و آمپلی فایر سرخود اند. چون صدای وزوز منحوسشان از روی چهار تا پتو همانقدر واضح و آزار دهنده است که انگار دم پرده گوش آدم ایستاده‌اند.

از وقتی می‌رسم خانه ناخودآگاه چشمم روی در و دیوار به دنبال پشه می‌چرخد. عجیب اینکه هروقت من آماده طرف شدن با پشه‌ها هستم و حریف می‌طلبم، آنها گم و گور می‌شوند و پیدایشان نیست. اما همین که چراغها را خاموش می‌کنم و سرم را روی بالش می‌گذارم، انگار که پشه‌ها تازه شیفت کاری‌شان شروع می‌شود و سرحال و قبراق مخفی‌گاه‌هاشان را ترک می‌کنند و دبرو که رفتی توی گوش و چشم و چال آدم. تازگی‌ها، شبهایی که دیگر از صدای وزوز کارد به استخوانم می‌رسد، همان نصفه شب یلند می‌شوم. چراغها را روشن می‌کنم و می‌روم به جنگ پشه. راستش در پشه کشتن حسابی تبحر پیدا کرده‌ام و صاحب سبک شده‌ام. عینهو این فیلمهای ژاپنی و چینی که دو نفر سر تپه چندشبانه روز همینجوری بی‌حرکت، عین چوب، رودرروی هم می‌ایستند و جم نمی‌خورند و بعدش یک دفعه می‌زنند به تیپ و توپ هم و با یک ضربت شمشیر، همدیگر را شقه می‌کنند، من هم سعی می‌کنم ازجایم تکان نخورم. همینجور بی‌حرکت یکجا منتظر می‌نشینم و کمین می‌کنم تا پشه‌ها پیدایشان شود. گاهی حتی واسه اینکه پشه‌ها را بیشتر ترغیب کنم به اینکه خودشان را نشان بدهند، خودم را سرگرم کاری نشان می‌دهم. مثلا کتابی دست می‌گیرم یا موبایلم را برمی‌دارم و الکی با آن ور می‌روم. اما حواسم به تحرکات ریز دور و بر است. تصور کنید من بخت برگشته را که سه نصفه شب، بی‌حرکت عین این آدمهایی که دارند مدیتیشن می‌کنند چهارزانو نشسته‌ام و درعین حال دو دستم را آماده نگه داشته‌ام که به محض رویت پشه با دو کف دست، چپ و راستشان کنم و خون کثیفشان را بریزم. کجایی برادر تارانتینو که از این نبرد، یک فیلم سراسر خون و خونریزی بسازی؟!

تازگی‌ها توهّم زده‌ام. هم توهم صوتی و هم تصویری. آنقدر چشمهایم حرکت پشه‌ها را دنبال کرده‌اند که دیگر سیاهی می‌روند. مدام حس می‌کنم چیزهایی جلوی چشمم حرکت می‌کنند. شب‌ها هم موقع خواب همه‌اش صدای پشه می‌شنوم. یک ویزززز ممتد و دائمی همیشه توی گوشم است. به همین دلیل دستهایم تمام شب در کار پراندن و دورکردن پشه‌ها است. دیگر نمی‌توانم تشخیص دهم که آیا واقعا پشه است یا صدایی موهوم. به هرحال مدتی است که خواب ندارم. شبها بیدار می‌مانم و روزها سرکار چرت می‌زنم. نمی‌دانم چه کنم. احساس عجز می‌کنم. می‌دانم راه گریزی از پشه‌ها ندارم و علی رغم تلاشم کاری از دستم ساخته نیست و حریف پشه‌ها نخواهم شد. بیخود نیست که می‌گویند، جنگ پشه با حبشه و نمی‌گویند جنگ فیل با حبشه، یا جنگ پلنگ با حبشه. به نظرم فیل و شیر و پلنگ را هرچقدر زورمند به هرحال می‌شود یک کاریش کرد. اما این پشه‌های بی‌پیر را اگر چهارتایشان را بکشی، چهارصد تای دیگر از بغلشان پیدا می‌شود. به گمانم پشه موجودی است که اگر زمین و زمان با خاک یکسان شود و نیست و نابود گردد، نسلش همچنان باقی می‌ماند. شک ندارم اگر روزی زمین نابود شود و هیچ موجودی برای آزار رساندن باقی نماند، پشه‌ها دسته جمعی و وزوز کنان، کهکشان راه شیری را می‌پیمایند و عاقبت سیاره‌ای پیدا می‌کنند که بشود دم گوش ساکنانش ترانه‌ی وزوز سرداد و خون‌شان را توی شیشه کرد.

الان که دارم این چیزها را می‌نویسم ساعت یازده شب است. از همین حالا دارم حضور پشه‌ها را حس می‌کنم. شک ندارم که الان همین گوشه کنارها نشسته‌اند و دارند تمرین وزوز می‌کنند یا بال‌هایشان را برای یک پرواز جانانه بیخ گوش بنده جلا می‌دهند. حرف دیگری ندارم جز اینکه برایم آرزوی صبر و بردباری کنید و اینکه بتوانم همین سر شب دخل همه‌شان را بیاورم و یک امشب را آسوده بخوابم (زهی خیال باطل). در ضمن اگر می‌توانید تماسی هم با برادر تارانتینو بگیرید و بگویید که آب دستش است بگذارد زمین، دوربینش را بزند زیربغل و خودش را برساند که اینجا خبرهایی هست!

۱ نظر:

http://ayyaretanha.persianblog.ir/ گفت...

سلام
بهار نویت مبارک

غم نامه ات خیلی سوزناک بود. یه راه حل هایی پیدا کنم. اینم نتیجه:
1- سخت نگیر:حداکثر ده تا پشه شام شان رو می خورند و می روند پی کارشون. به قضیه اینجوری نگاه کن که میزبان خوبی باشی (;
2- پشه بند: البته بعضا پشه های توسعه یافته ای پیدا می شوند که جهش یافته هستند و پشه بند حالیشان می شود. اینها به خودت می چسبند و میان تو. اگر بد شانس باشی و پشه هاتون اینجوری بودن چهاره ای جز راه اولی نمی مونه.