۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

فیلم، کِیف و دیگر هیچ

مدتی است که کمتر نقد فیلم می‌خوانم و بیشتر به حس خودم اتکا می‌کنم. آدم یا از فیلم لذت می‌برد، یا نمی‌برد. اینکه بعد از خواندن نقد مثبت آدم بنشیند و برای خودش دلیل بتراشد که حتما باید از فیلم خوشش می‌آمده کار خبطی است. اولین اصل فیلم دیدن این است که باید از فیلم لذت برد. نه اینکه چهارچشمی حواس آدم به شخصیت پردازی و فیلمنامه باشد. بدتر از آن وقتی است که آدم در فیلم دنبال حرف بگردد و یک فیلم خسته کننده و غیرقابل تحمل را بخاطر بیانیه‌های جورواجور که تویش صادر شده الکی ببرد بالا و همه جا در وصف آن داد سخن دهد.
البته می‌شود از فیلم خوب، و حتی فیلم بد، درباره شخصیت پردازی و فیلمنامه و غیره چیزهایی آموخت و فوت و فن فیلم خوب ساختن را فراگرفت. اما نمی‌شود از فیلمی تعریف کرد به صرف اینکه مثلا شخصیت پردازی‌اش خوب بوده. معیار اول و آخر فیلم خوب، لذت است. لذت! از فیلم باید حظ برد. باید کیف کرد.
خب البته این هم هست که هرکسی ممکن است با یک چیز سر کیف بیاید. یکی با اخراجی‌ها حال کند و یکی با درخت گلابی. یعنی پس خوب و بد فیلم هم نسبی است؟ معلوم است که نیست. مگر می‌شود هم اخراجی‌ها فیلم خوبی باشد و هم درخت گلابی؟ پس تکلیف چیست؟ تکلیف؟ تکلیفی نیست. اینجا جایی است که راه ما از هم جدا می‌شود. بهتر است هرکدام برویم فیلم خودمان را ببینیم و از حرف و حدیث و شخصیت و فردیت و محتوا و فرم و این چیزها بگذریم. اما واسه اینکه بالاخره یک جایی همه به هم برسیم بهتر است همه‌مان تا اطلاع ثانوی کمتر حرف بزنیم و بیشتر فیلم ببینیم و کتاب بخوانیم.

هیچ نظری موجود نیست: