من وقتی تنها هستم، آرامام. میروم از یخچال چند دانه میوه برمیدارم و میشویم. بعد میگذارم توی پیش دستی و میآم توی هال مینشینم. کتابی دست میگیرم و شروع میکنم کلمات را یکی یکی با چشم گرفتن و به درون فرستادن و در ذهنم داستان را ساختن. هر ازگاهی دانه گیلاسی میگذارم به دهان یا گازی به سیبی میزنم. ناگهان صدای قدمهایی شنیده میشود. کلیدی در قفل جا میگیرد و تق، در خانه به هم میخورد. یک دفعه من دود میشوم و به هوا میروم. هرچند هنوز جسمم روی مبل لمیده و کتاب مرا در دستش گرفته است و تکه سیبی هم در دهان دارد. این آدم دیگری که جای من نشسته، محتویات دهانش را یکجا قورت میدهد. نشانه را لای کتاب میگذارد (حواسش هست تا کجای کتاب خواندهام و میداند از دستش عصبانی خواهم شد اگر نشانه را سر جای خودش نگذارد). بعد کتاب را روی میز میگذارد و صاف مینشیند. سعی میکند به حرفهای تازه وارد با دقت گوش کند و واکنش مناسب را نشان دهد. هرجا لازم است بخندد، یا تعجب کند، یا نگران شود. من از بالا نگاهش میکنم. بیچاره دارد تلاش میکند، اما نمیتواند خوب بخندد یا تعجب کند یا نگران شود. کاملا پیداست که همه کارهایش زوری است. خودش هم فهمیده که دارد گند میزند. عضلات صورتش دارند سفت میشوند. چشمهایش میسوزند و اشک در آنها جمع میشود. آنقدر که مجبور میشود با دو انگشت شست و اشاره روی دو پلکش را بمالد. ترجیح میدهد مستقیم به تازه وارد نگاه نکند و چشمهایش را به گوشه دیوار یا میوههای روی میز بدوزد. گاهی سعی میکند برای همراهی چیزی بگوید ، اما صدا از حنجرهاش بیرون نمیآید. خوب میشناسمش. لال نیست، اما از صدای خودش میترسد. از اینکه ارتعاشات زمخت و لرزان صدایش را ناگهان در فضای اطراف پرتاب کند. شک ندارد که صدایش از جنس فضا نیست و همینطور معلق بین زمین و هوا میماند، مثل تودهای متراکم و بدریخت. نه مثل صدای تازه وارد که بلافاصله در فضا حل میشود و جزئی از آن میگردد. از این سکوت سرد و چهره درهم کمکم به تازه وارد برمیخورَد و حوصلهاش سر میرود. پس برمیخیزد و به سرعت از در بیرون میرود و در را هم محکم پشت سر میبندد. من برمیگردم و دوباره پاهایم به زمین میرسند. صدای بلند بسته شدن در هنوز توی گوشم است. این چیزی نبود که دلم میخواست. کاش میتوانستم بمانم و خوب بخندم، خوب تعجب کنم، خوب نگران شوم. تازه وارد هربار که میرود، دفعه بعد دیرتر میآید. نمیداند که من، زیر پوست آدمی که روبرویش مینشیند، نیستم. از پشت پنجره، دور شدن تازه رفته را تا لحظهای که از دیدرس خارج میشود تماشا میکنم. دوباره تنها ام. اما دیگر آرام نیستم. کمی بی هدف در خانه راه میروم. بعد روی مبل مینشینم، کتاب را باز میکنم و یک دانه گیلاس به دهان میگذارم.
۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه
۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سهشنبه
درباره جی کی رولینگ و هری پاتر
اگر یک نفر روی زمین باشد که آرزو داشتم به جایش بودم، آن یک نفر خانم جی کی رولینگ است و بس. نه آیکیو انیشتن، نه شهرت و پول بیل گیتس و نه چهره دخترکش جرج کلونی، هیچ کدام برایم به اندازه نبوغ خانم رولینگ جذاب نیست. دنیای هری پاتر با آن همه عظمت و ظرافت مینیاتور وار، نمیتواند جز زاییده ذهن یک نابغه باشد.
این شانس را داشتم که با هری پاتر، در شرایط ویژه ای آشنا بشوم. راستش آن وقتی که کتاب هری پاتر و سنگ جادو برای اولین بار منتشر شد و مثل توپ صدا کرد، من دانشجو بودم. احتمالا آن موقع، توی سن آدمهای نیم عقل، پیش خودم خیال میکردم که خیلی کارهای مهمتر از این است که انجام بدهم. به جای اینکه بنشینم هری پاتر بخوانم. کتاب بچهها را چه به من خرس گنده. با خودم میگفتم اصلا مگر چی توی هری پاتر هست که این همه سر و صدا به پا کرده؟ هیچ. غیر از یک پسربچه که چوب دستش میگیرد و سوار جارو میشود. این چه جذابیتی میتواند داشته باشد؟ فیلمش را هم که بعدها دیدم چیزی بیش از این نبود. هری پاترها، هر یکی دو سال یک بار میآمدند و من همچنان بی اعتنا بهشان. اما این سوال همیشه پس ذهنم بود که نکند واقعا چیزی در هری پاتر باشد که من نمیدانم.
سال گذشته، در حالی که دیگر همه کتابهای هری پاتر مدتها بود منتشر شده بودند، اولین کتاب هری پاتر، هری پاتر و سنگ جادو را دست گرفتم. بدک نبود، اما هنوز پاسخ قانع کنندهای به سوال من نمیشد. پس تالار اسرار را شروع کردم. تازه داشت از دنیای هری پاتر خوشم میآمد . پس بلافاصله رفتم سراغ بعدی، زندانی آزکابان. از پایانبندی نفس گیر زندانی آزکابان کیف کردم. اما با جام آتش بود که درگیر هری پاتر و نگرانش شدم. جام آتش یک جهش در داستان هری پاتر است و یک چرخش صد و هشتاد درجه در فضای داستان. اتفاقات از این پس تلختر و فضاها تیره و تار است. سه کتاب آخر مجموعه هری پاتر در واقع یک کتاباند. ادامه راه ناگزیری که هری از جام آتش شروع کرد. اینگونه بود که یک نفس، محفل ققنوس و شاهزاده دورگه را بلعیدم و تا ته یادگاران مرگ رفتم.
هری پاتر یک پدیده است. این هم شانس دیگری است که آدم، هم عصر این پدیده باشد. و خانم جی کی رولینگ، خالق این پدیده، خودش پدیده دیگری است. با ذهنی شگفت انگیز که تکههای پازل هری پاتر را استادانه کنار هم چیده و این کنار هم چیدن و این همه جزئیات بیشمار را نگه داشتن و به وقتش استفاده کردن بیشتر به معجزه میماند. واقعا نمیدانم چند گیگ هارد و چه پروسسوری در سر خانم رولینگ هست که توانسته این حجم اطلاعات را پردازش کند. به این اضافه کنید تخیل بیحد خانم رولینگ و از آن بالاتر، روح انسانی جاری در هری پاتر را.
اما فیلمهای هری پاتر در مقابل کتاب هیچ اند. در بهترین حالت چیزی بیش از یک فیلم خوب نیستند. اما کتابهای هری پاتر، چیزی فراتر از یک رمان یا یک داستان کودکانه هستند. دنیای هری پاتر را جز با خواندن هر هفت کتاب، تاکید میکنم هر هفت کتاب این مجموعه نمیتوان دریافت. با خط به خط خواندن همه جزئیات کتاب (که بسیاریاش در فیلم ناگزیر از حذفاند) و مزمزه کردن آرام کلمات است که میتوان عمق فاجعه و رخدادهای تکان دهنده هری پاتر را حس کرد. به هیچ کس توصیه نمیکنم قبل از خواندن هری پاترها فیلمش را ببیند. اگر کتاب هری پاتر را یک تجربه بزرگ و به یادماندنی بدانیم، فیلم تنها یک عکس یادگاری از آن تجربه است و بس.
حالا پس از مدتها و همزمان با اکران آخرین فیلم هری پاتر، خانم رولینگ دوباره سر و کلهاش پیدا شده است. این بار با دنیای مجازی و وب سایتی به نام پاترمور (که قبلا هم اینجا درباره اش گفته بودم) . وب سایتی که قرار است تجربه جدیدی از خوانش هری پاترها به دست دهد. پاترمور قرار است مدرسه جادوگری هاگوارتز باشد در دنیای مجازی. مدرسهای که مثل یک کلاس اولی در آن ثبت نام میکنید. بعد با آن کلاه معروف، گروهبندی میشوید. چوبدستی خودتان را میگیرید. با هری همکلاس میشوید. کوییدیچ بازی میکنید و خلاصه یک دانش آموز مدرسه خواهید بود. این وب سایت یا بهتر است بگویم مدرسه، هنوز بازگشایی نشده است. خب معلوم است دیگر، مدرسهها اول مهر باز میشوند. این سایت هم قرار است اکتبر به روی عموم گشوده شود. اما با اینکه هنوز ثبت نام شروع نشده، مدیران مدرسه شروع کردهاند به شناسایی دانش آموزان نخبه. اولین جایزه این دانش آموزان نخبه مصاحبه خانم رولینگ بود که نشانیاش بصورت مخفی در یکی از اعلامیههای سایت قرار داده شده بود. ابتدای این هفته هم ثبت نام پیش از موعد مدرسه شروع شده است. هر روز در وب سایت پاترمور، در ساعاتی نامنظم و از پیش تعیین نشده سوالاتی مطرح میشود. رمز گشایی از آنها داوطلبان را به لینکی هدایت میکند که میتوانند در آنجا قبل از دیگران ثبت نام کنند. این ثبت نام تا هفت روز ادامه خواهد داشت.
کاری که خانم رولینگ انجام داده یک پروژه بزرگ و جاه طلبانه است که حدس میزنم هفت سال بطول انجامد، به عدد سالهای تحصیل هری پاتر در هاگوارتز. سال تحصیلی پیش رو، سال هری پاتر و سنگ جادو است. این تجربه، برای متخصصان وب و اینترنت هم تجربه جالب و قابل مطالعهای است که به گمانم کاربردهای وب را وارد یک مرحله تازه میکند.
به این یک هفته ثبت نام نورچشمیها امید ندارم. باید صبر کنم تا مثل بقیه بچه تنبلها همان اول مهر بروم ثبت نام. هرچند نمیدانم با همه کار و مشغلهام آیا اصلا میتوانم بروم مدرسه یا نه. آن هم بعنوان یک کلاس اولی، با سی و خردهای سال سن، یک کاره. نمیدانم اصلا میتوانم از پس درسهای آنجا بر بیایم؟ میتوانم سپر مدافع درست کنم؟ یا دمنتورها را بتارانم؟ گروه بندی را بگو. یعنی توی کدام گروه میافتم؟ نکند اسلایترین باشم؟
این شانس را داشتم که با هری پاتر، در شرایط ویژه ای آشنا بشوم. راستش آن وقتی که کتاب هری پاتر و سنگ جادو برای اولین بار منتشر شد و مثل توپ صدا کرد، من دانشجو بودم. احتمالا آن موقع، توی سن آدمهای نیم عقل، پیش خودم خیال میکردم که خیلی کارهای مهمتر از این است که انجام بدهم. به جای اینکه بنشینم هری پاتر بخوانم. کتاب بچهها را چه به من خرس گنده. با خودم میگفتم اصلا مگر چی توی هری پاتر هست که این همه سر و صدا به پا کرده؟ هیچ. غیر از یک پسربچه که چوب دستش میگیرد و سوار جارو میشود. این چه جذابیتی میتواند داشته باشد؟ فیلمش را هم که بعدها دیدم چیزی بیش از این نبود. هری پاترها، هر یکی دو سال یک بار میآمدند و من همچنان بی اعتنا بهشان. اما این سوال همیشه پس ذهنم بود که نکند واقعا چیزی در هری پاتر باشد که من نمیدانم.
سال گذشته، در حالی که دیگر همه کتابهای هری پاتر مدتها بود منتشر شده بودند، اولین کتاب هری پاتر، هری پاتر و سنگ جادو را دست گرفتم. بدک نبود، اما هنوز پاسخ قانع کنندهای به سوال من نمیشد. پس تالار اسرار را شروع کردم. تازه داشت از دنیای هری پاتر خوشم میآمد . پس بلافاصله رفتم سراغ بعدی، زندانی آزکابان. از پایانبندی نفس گیر زندانی آزکابان کیف کردم. اما با جام آتش بود که درگیر هری پاتر و نگرانش شدم. جام آتش یک جهش در داستان هری پاتر است و یک چرخش صد و هشتاد درجه در فضای داستان. اتفاقات از این پس تلختر و فضاها تیره و تار است. سه کتاب آخر مجموعه هری پاتر در واقع یک کتاباند. ادامه راه ناگزیری که هری از جام آتش شروع کرد. اینگونه بود که یک نفس، محفل ققنوس و شاهزاده دورگه را بلعیدم و تا ته یادگاران مرگ رفتم.
هری پاتر یک پدیده است. این هم شانس دیگری است که آدم، هم عصر این پدیده باشد. و خانم جی کی رولینگ، خالق این پدیده، خودش پدیده دیگری است. با ذهنی شگفت انگیز که تکههای پازل هری پاتر را استادانه کنار هم چیده و این کنار هم چیدن و این همه جزئیات بیشمار را نگه داشتن و به وقتش استفاده کردن بیشتر به معجزه میماند. واقعا نمیدانم چند گیگ هارد و چه پروسسوری در سر خانم رولینگ هست که توانسته این حجم اطلاعات را پردازش کند. به این اضافه کنید تخیل بیحد خانم رولینگ و از آن بالاتر، روح انسانی جاری در هری پاتر را.
اما فیلمهای هری پاتر در مقابل کتاب هیچ اند. در بهترین حالت چیزی بیش از یک فیلم خوب نیستند. اما کتابهای هری پاتر، چیزی فراتر از یک رمان یا یک داستان کودکانه هستند. دنیای هری پاتر را جز با خواندن هر هفت کتاب، تاکید میکنم هر هفت کتاب این مجموعه نمیتوان دریافت. با خط به خط خواندن همه جزئیات کتاب (که بسیاریاش در فیلم ناگزیر از حذفاند) و مزمزه کردن آرام کلمات است که میتوان عمق فاجعه و رخدادهای تکان دهنده هری پاتر را حس کرد. به هیچ کس توصیه نمیکنم قبل از خواندن هری پاترها فیلمش را ببیند. اگر کتاب هری پاتر را یک تجربه بزرگ و به یادماندنی بدانیم، فیلم تنها یک عکس یادگاری از آن تجربه است و بس.
حالا پس از مدتها و همزمان با اکران آخرین فیلم هری پاتر، خانم رولینگ دوباره سر و کلهاش پیدا شده است. این بار با دنیای مجازی و وب سایتی به نام پاترمور (که قبلا هم اینجا درباره اش گفته بودم) . وب سایتی که قرار است تجربه جدیدی از خوانش هری پاترها به دست دهد. پاترمور قرار است مدرسه جادوگری هاگوارتز باشد در دنیای مجازی. مدرسهای که مثل یک کلاس اولی در آن ثبت نام میکنید. بعد با آن کلاه معروف، گروهبندی میشوید. چوبدستی خودتان را میگیرید. با هری همکلاس میشوید. کوییدیچ بازی میکنید و خلاصه یک دانش آموز مدرسه خواهید بود. این وب سایت یا بهتر است بگویم مدرسه، هنوز بازگشایی نشده است. خب معلوم است دیگر، مدرسهها اول مهر باز میشوند. این سایت هم قرار است اکتبر به روی عموم گشوده شود. اما با اینکه هنوز ثبت نام شروع نشده، مدیران مدرسه شروع کردهاند به شناسایی دانش آموزان نخبه. اولین جایزه این دانش آموزان نخبه مصاحبه خانم رولینگ بود که نشانیاش بصورت مخفی در یکی از اعلامیههای سایت قرار داده شده بود. ابتدای این هفته هم ثبت نام پیش از موعد مدرسه شروع شده است. هر روز در وب سایت پاترمور، در ساعاتی نامنظم و از پیش تعیین نشده سوالاتی مطرح میشود. رمز گشایی از آنها داوطلبان را به لینکی هدایت میکند که میتوانند در آنجا قبل از دیگران ثبت نام کنند. این ثبت نام تا هفت روز ادامه خواهد داشت.
کاری که خانم رولینگ انجام داده یک پروژه بزرگ و جاه طلبانه است که حدس میزنم هفت سال بطول انجامد، به عدد سالهای تحصیل هری پاتر در هاگوارتز. سال تحصیلی پیش رو، سال هری پاتر و سنگ جادو است. این تجربه، برای متخصصان وب و اینترنت هم تجربه جالب و قابل مطالعهای است که به گمانم کاربردهای وب را وارد یک مرحله تازه میکند.
به این یک هفته ثبت نام نورچشمیها امید ندارم. باید صبر کنم تا مثل بقیه بچه تنبلها همان اول مهر بروم ثبت نام. هرچند نمیدانم با همه کار و مشغلهام آیا اصلا میتوانم بروم مدرسه یا نه. آن هم بعنوان یک کلاس اولی، با سی و خردهای سال سن، یک کاره. نمیدانم اصلا میتوانم از پس درسهای آنجا بر بیایم؟ میتوانم سپر مدافع درست کنم؟ یا دمنتورها را بتارانم؟ گروه بندی را بگو. یعنی توی کدام گروه میافتم؟ نکند اسلایترین باشم؟
اشتراک در:
پستها (Atom)