توي دانشگاه، بچه ها آقاي شال گردن صدايم مي كردند. همچين كه اولين بادهاي پاييزي شروع به وزيدن مي كرد من شال و كلاه مي كردم تا نزديكهاي عيد. سرما برايم غير قابل تحمله. در عجبم از كساني كه توي سرماي زير صفر زمستون با سر و صورت لخت توي خيابونها مي چرخند و هواي سرد استنشاق مي كنند و كك شان هم نمي گزه. من كه با همون چس مثقال باد ، تب و لرز مي كنم و آب دماغم جاري مي شه. نمي دونم چه فعل و انفعال شيميايي در دماغ من رخ مي ده كه بلافاصله هواي سرد را تبديل به ويروس سرماخوردگي مي كنه. اخيرا قراردادي بستم با يك مركز علمي و تحقيقاتي كه از محتويات كله بنده (البته غير از مغز نداشته ام) واكسن سرماخوردگي توليد كنند. باشد كه اينطوري بتونم خدمتي به بشريت كرده باشم و نام نيكي از خودم به جا بگذارم.
۲ نظر:
راستی هنوز اون شال گردن چهارخونه رو داری!؟ کرم قهوه ای رو می گم.
انصافا که زمان دانشجویی دما سنج ما بودی! اما خوب خیلی خوب کار نمی کردی! به قول خودت از آخر فصل گرما، تا اول فصل گرمای بعد همیشه یک درجه رو نشون می دادی : سرد!
همین!
نه، اون شال ديگه پوسيد. الان يه دونه مشكي و يه آبي دارم :)
ارسال یک نظر