۱۳۸۵ اسفند ۱, سه‌شنبه

لحظه خدا شدن

گاهي كه كتاب ترانه هاي يغما گلرويي را مي خوانم، با خودم سعي مي كنم كه براي ترانه هايش ملودي بسازم. اما هميشه ملودي هايم به نظرم بي ارزش و تكراري مي آيند. وقتي ترانه هايي را كه آهنگش قبلا ساخته شده (اغلب توسط سياوش قميشي) مي خوانم، تلاش مي كنم كه بفهمم آيا مي شود ملودي بهتري براي آن ترانه پيدا كرد؟
خيلي دلم مي خواهد يك بار كنار دست سياوش قميشي بنشينم و فرايندي را كه او براي رسيدن به يك آهنگ طي مي كند درك كنم. اينكه چقدر طول مي كشد تا سياوش يك ترانه بسازد و چگونه و پس از چقدر سعي و خطا به ملودي اش مي رسد ؟ آيا اصلا سعي و خطايي مي كند يا اينكه يك ضرب آهنگ دلخواهش متولد مي شود. يكي ديگر از كارهايي كه مي بينم سياوش قميشي با ترانه هاي يغما ميكند اين است كه گاهي هر كدام از بخش هاي آهنگش را از لابلاي چندين ترانه بيرون مي كشد.مثل "بي سرزمين تر از باد" يا "خواب پشت پنجره". دوست دارم بدانم چرا و چطور بخشي از ترانه اصلي را كنار مي گذارد و بخشي ديگر از ترانه اي ديگر را جايگزين آن مي كند. به هر حال گمان مي كنم لذت اصلي كار سياوش قميشي همين ها باشد.
از آن لذت بخش تر وقتي است كه داريوش مهرجويي، صحنه را آنطور كه دوست دارد چيده و حال مثل يك رهبر اركستر، دنيايي را كه ساخته، هدايت مي كند. گاه با يك اشاره صدها نفر را به ولوله مي كشاند يا با يك دست بالا بردن ، جماعتي را از صدا مي اندازد. او به راستي يك جهان تمام عيار خلق مي كند و جاي خدا مي نشيند.
هيچ لذتي از لذت خلق كردن عميق تر و دلپذير تر نيست. گواراي وجودشان.
براي من از آن لذت هيچ نصيب نيست غير افسوس هنر نداشته ام و دل، خوش كردن به تماشاي دنياي ديگران.

هیچ نظری موجود نیست: