۱۳۸۶ اردیبهشت ۳۰, یکشنبه

سرگردان

شبيه آدمي ام كه يك بدن دارد و دو سر. يك نفرم اما تعلق به دو جا دارم. سالها است كه بين اين طرف و آن طرف سرگردانم. دلم به سويي مي بردم و عقلم كه مي داند كاري غير از برنامه نوشتن بلد نيستم، جلويم را مي گيرد. با يك چشم پي دلبستگي هايم هستم و با چشم ديگر دنبال نان. خلاصه سرگردانم، سرگردان...

هیچ نظری موجود نیست: