۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

پيرمرد


چوپان پیر، هر صبح بزها و گوسفندان را به بالای تپه هی می کرد. سپس آن بالا می نشست و قایق هایی را که برای صید مروارید به دریا می رفتند تماشا می کرد. قایق ها را تا آخرین نقطه و جایی که دیگر از دیدرس او خارج می شدند، دنبال می کرد. سپس تا عصر منتظر می ماند تا برگشتن قایق ها را ببیند. بعد از آن گله را به ده باز می گرداند. این کار هر روز پیرمرد بود.
وقتی که مرد، همانطور که خواسته بود پسرانش او را بالای تپه چال کردند. الان سالها از آن زمان می گذرد. دیگر از قبر پیرمرد هیچ نشانی نمانده و از میان آن سبزه و علف روییده. تنها بزها هستند که هنوز گاهی برای چریدن به سراغش می آیند.

هیچ نظری موجود نیست: