۱۳۸۷ تیر ۹, یکشنبه

من و مهرجويي و سنتوري، حكايت مجنون و ليلي و آن سبوي شكسته

دیگر تب سنتوری فروکش کرده و كم و بيش سر و صدایش خوابیده است. چه آنها که علاقمند دیدنش بودند، چه آنها که اگر فیلم اکران می شد هزار سال هم برای دیدنش به سینما نمی رفتند، حالا فیلم را دیده اند. بنابراین دیگر تهیه کننده و کارگردان برای اکران فیلم نه انگیزه ای دارند و نه تلاشی می کنند. دیگر آبها از آسیاب افتاده. هرچند مهرجویی بزرگ گوشه گرفته و سراغش را این روزها تنها در پیشخوان کتابفروشی ها می توان گرفت.
در این میان من مانده ام تک و تنها. وقتی استاد مهرجویی، صاحب و خالق سنتوری، خریدن سي دي هاي قاچاق و دیدن آن را به حق منع کرد، من هم دیدن سنتوری را بر خودم اخلاقاً حرام کردم. هر کس را که می دیدم و هرجا صحبت از سنتوری می شد من می گفتم که فیلم را نمی بینم و کسی هم نبیند. بارها در منزل دوستان وقتی همه جمع می شدند که سنتوری را ببینند من به اعتراض آنجا را ترک می کردم.
بعد از آنکه شماره حساب صاحبان فیلم اعلام شد، قضیه شکل دیگری به خود گرفت. ناگهان قبح ديدن سنتوري ريخت. دیگر به هرکس می گفتم فیلم را نبین می گفت پولش را به حساب مهرجویی می ریزم. مهرجویی هم با اینکه تلویحا این کار را تایید کرد اما هیچ گاه حرف اول خود مبنی بر منع دیدن سنتوری را پس نگرفت. البته احتمالا پس گرفتن آن حرف منطقی هم نبوده و دلیلی هم برای این کار وجود نداشته. گمان نمی کنم مهرجویی می دانست دیوانه ای مثل من هم پیدا می شود که با وجود اینکه فیلم را سر هر گذر می توان خريد و شماره حسابش هم اعلام شده و می توان پولش را هم واریز کرد، هنوز فیلم را ندیده باشد. به هرحال آرزو مي كردم كه خود مهرجويي اين شماره حساب را اعلام كرده بود. هرچند كه مي دانم به هزار و يك دليل اين كار نشدني بود.
شاید اصرار من در ندیدن فیلم برای بعضی ها لجوجانه و حتی احمقانه به نظر برسد. برخی از دوستانم نیز که شیفتگی مرا به مهرجویی و فیلم هایش می دانند از اینکه هنوز سنتوری را ندیده ام تعجب می کنند. با این حال هنوز قصد ندارم فیلم را ببینم. بحث حلال و حرام و اين حرفها نیست. بحث درست و نادرست است. بحث زیر پا نگذاشتن اعتقادات و ایستادن روی باور ها است. کسانی که مرا می شناسند می دانند که دیدن سنتوری برایم تا چه حد مهم است. با این حال دیدن آن برایم سخت است. چون این کار را نوعی خیانت به مهرجویی می دانم. به کسی که صاحب اثر است و حق دارد در مورد آن تصمیم گیری نماید. مهم تر از آن مهرجویی کسی است که بیش از هر کسی با فیلم هایش زندگی کرده ام و از آنها لذت برده ام. به همین دلیل کاری مخالف خواست او کردن برایم سنگین است.
براي چه اين را نوشته ام؟ مطمئنم كه با اين نوشتن ها چيزي عوض نمي شود و سنتوري به سينماها نمي آيد. گمان نكنم در ديد عامه هم اين سماجت كردن و نديدن يك فيلم مايه افتخار باشد كه بخواهم با اين نوشته سرم را بالا بگيرم. برعكس احتمالا خوانندگان اين نوشته من را كاسه داغ تر از آش خواهند دانست. پس چرا مي نويسم؟ فقط براي اينكه به هر حال فكري را كه مرا مشغول به خود كرده از خودم بيرون ريخته باشم. همين و بس. راستي هنوز كسي هست كه مثل من و به احترام مهرجويي، سنتوري را نديده باشد؟ خوشحال مي شوم از اينكه ببينم كس ديگري هم هست كه مثل من فكر مي كند.

هیچ نظری موجود نیست: