فیلمهای زیادی در تاریخ سینما ساخته شده که تم سفر دارند. نمونهایترین آنها فیلم جاده ساخته فدریکو فلینی است. داستان و درام این گونه فیلم ها بر پایه سفر یک یا چند نفر از جایی به جای دیگر و حوادثی که ایشان در این سفر از سر میگذرانند، ساخته می شود. البته طول این سفر مهم نیست. ممکن است تنها یک روز یا حتی چند ساعت طول بکشد.
این روزها همزمان دو فیلم با این تم موضوعی بر پرده سینماهای ایران است. فرزند خاک و ریسمان باز. فرزند خاک درباره زنی است که برای پیدا کردن جسد همسرش به همراه زنی باردار راهی سفر به عراق میشود. ریسمان باز نیز درباره دو جوان است که میخواهند گاو زخم خوردهای را از کشتارگاه به مکانی در شمال شهر برسانند. در هر دو فیلم، شخصیتها در مسیر راه خود برای دستیابی به هدف، با مشکلات و حوادثی روبرو میشوند.
بسیار مهم است که در این گونه فیلمها اتفاقاتی که برای شخصیتها در طول مسیر میافتد از دل ماجرا و فضا بیرون بیاید و به زور به آن وصله نشود. در این دو فیلم، به نظرم فرزند خاک از این نظر موفق تر است. وقایعی که برای این دو زن میافتد باورپذیرتر و محتملتر به نظر می رسند. شاید این به دلیل فضای ملتهب و حادثه خیز این فیلم نسبت به ریسمان باز باشد. اما در فیلم ریسمان باز برخی وقایع به نظرم چندان به فیلم و هدف شخصیتها مربوط نیستند. از جمله فصل تصادف ماشین و رساندن دختر به بیمارستان. به نظر میرسد این فصل و بخشهای دیگری که تعاملات این دو جوان با جامعه بالای شهری را به نمایش میگذارد تنها برای نشان دادن تفاوتها و نزدیک شدن به شخصیت این دو جوان صورت می گیرد. البته این به خودی خود بد نیست، اما مشکل آنجاست که این اتفاقات در مسیر داستان قرار ندارند و همانطور که گفتم انگار که به فیلم وصله شده اند.
با این حال قصد مقایسه این دو فیلم و قضاوت درباره اینکه کدام بهتر است را ندارم. اتفاقا هر دو اینها، فیلم هایی قابل بررسی و تأمل هستند که دیدنشان خالی از لطف نیست.
این روزها همزمان دو فیلم با این تم موضوعی بر پرده سینماهای ایران است. فرزند خاک و ریسمان باز. فرزند خاک درباره زنی است که برای پیدا کردن جسد همسرش به همراه زنی باردار راهی سفر به عراق میشود. ریسمان باز نیز درباره دو جوان است که میخواهند گاو زخم خوردهای را از کشتارگاه به مکانی در شمال شهر برسانند. در هر دو فیلم، شخصیتها در مسیر راه خود برای دستیابی به هدف، با مشکلات و حوادثی روبرو میشوند.
بسیار مهم است که در این گونه فیلمها اتفاقاتی که برای شخصیتها در طول مسیر میافتد از دل ماجرا و فضا بیرون بیاید و به زور به آن وصله نشود. در این دو فیلم، به نظرم فرزند خاک از این نظر موفق تر است. وقایعی که برای این دو زن میافتد باورپذیرتر و محتملتر به نظر می رسند. شاید این به دلیل فضای ملتهب و حادثه خیز این فیلم نسبت به ریسمان باز باشد. اما در فیلم ریسمان باز برخی وقایع به نظرم چندان به فیلم و هدف شخصیتها مربوط نیستند. از جمله فصل تصادف ماشین و رساندن دختر به بیمارستان. به نظر میرسد این فصل و بخشهای دیگری که تعاملات این دو جوان با جامعه بالای شهری را به نمایش میگذارد تنها برای نشان دادن تفاوتها و نزدیک شدن به شخصیت این دو جوان صورت می گیرد. البته این به خودی خود بد نیست، اما مشکل آنجاست که این اتفاقات در مسیر داستان قرار ندارند و همانطور که گفتم انگار که به فیلم وصله شده اند.
با این حال قصد مقایسه این دو فیلم و قضاوت درباره اینکه کدام بهتر است را ندارم. اتفاقا هر دو اینها، فیلم هایی قابل بررسی و تأمل هستند که دیدنشان خالی از لطف نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر