۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

از پرواز بر بال‌های خیال تا چاله چوله های خیابان شریعتی

دیشب از دیدن سمفونی این فصل را با من بخوان لذت زیادی بردم. علاوه بر شنیدن نواهای خاطره انگیزی که در دلم تک تکشان را همراه با ارکستر زمزمه می‌کردم، روایت بازیگران از دوران دفاع مقدس و دنباله‌هایش نیز تاثیر گذار بود. به خودم بالیدم از اینکه استاد عزت الله انتظامی در صحبت‌هایش قبل از اجرای سمفونی ایثار، حتی مایی را که تنها کارمان در دوران جنگ، در رفتن از ترس بمب به پناهگاه‌ها بوده را ایثارگر می‌خواند. ایثارگران پنهان. احساس غرور کردم. اما خجالت کشیدم از اینکه مثل خیلی های دیگر درپی رفتن از این مملکت ام. دنبال فرار از سختی‌هایش.
موقع برگشتن فکرم مشغول همین ها بود و از این شوری که کنسرت در من بوجود آورده بود داشتم کیف می‌کردم. خیابان ها خلوت بود، خلوتی بعد از افطار. آرام راندم و از میان قیقاج ماشین‌ها در اتوبان و خیابان‌ها آمدم و خودم را رساندم به خیابان شریعتی. خیابانی که این روزها به همه چیز می‌ماند جز جایی برای عبور و مرور. این طرف بسته، آن طرف کنده، یک جا نشست کرده و یک جای دیگر انبوه خاکی است که تپه ای شده و تا وسط خیابان پیش آمده. کمی جلوتر کامیونی دارد دور می زند و در حالی که سرتاسر خیابان را گرفته، عقب عقب می‌رود تا بار خاکش را خالی کند. از دو سوی خیابان صف ماشین‌هایی است که دنبال گریزگاهی برای رد کردن کامیون می‌گردند.
با خودم فکر می کنم چقدر این سرخوشی کوتاه بود و چه زود سرم به سنگ واقعیت خورد. و چه اندازه فرق است میان جهان خیال انگیز هنرمند و واقعیت زندگی . حس کردم اینکه می گویند هنرمند می‌تواند باعث تلطیف روح جامعه شود راست است. هرچند شاید فقط برای چند دقیقه.
نتیجه اخلاقی؟ نمی‌دانم!
شاید بهتر باشد در خیال زندگی کنیم. به هر حال مهم شاد بودن است. خواه خیالی، خواه واقعی.

هیچ نظری موجود نیست: