بچگی ها، عید بود و شور و شوق خرید کفش و لباس عید، پانصد تومانیهای قرمز و تا نخورده پدربزرگ، دید و بازدیدها و مشت مشت آجیل خوردنها و البته چشم غرههای مادرم که "بچه، انقدر جلوی دیگرون آجیل نخور، زشته!".
الان دیگر از آن رسم و رسومات نوروزی تقریبا خبری نیست. اگر هم هست دیگر لطف سابق را برایم ندارد. دیگر قبل از عید لباس عیدی در کار نیست. در واقع دیگر هر وقت که لباس یا چیز دیگری نیاز دارم، همان موقع میخرم. میخواهد عید باشد یا هر وقت دیگر. عیدیها هم هرچند مقدارشان زیادتر از قبل شده، اما دیگر آن مزهای را که عیدی گرفتن در بچگی داشت ندارد. مثل قدری پول میماند که میدانی به چشم به هم زدنی خرج می شود.
با این حال عیدهای این اواخر یک شور و شوق و دلمشغولی تازه پیدا کرده ام. راستش طبق عادت همیشه به اطرافیان و دوستان کتاب، عیدی میدهم. برای همین، همیشه چند روز قبل از عید یک سری به شهر کتاب نیاوران میزنم. البته یک سر که چه عرض کنم. میروم و سه چهار ساعت آنجا پرسه میزنم و برای همه دوستان و عزیزانم و با انواع سلیقهها کتاب انتخاب میکنم. مهمتر و لذت بخشتر از آن کتابهایی است که برای خودم برمیدارم. درواقع خوراک کتاب یک سال خودم را یکباره میخرم و به خانه میبرم. گشتن و وول خوردن لای آن همه کتاب لذتی وصف ناشدنی برایم دارد.
به هرحال عید نوروز همچنان دوست داشتنی و عزیز است. با اینکه بعضی از آدابش کمرنگتر و بعضی دیگر پررنگتر شدهاند. حتی شاید معناهای تازه تری هم برایم پیدا کرده. نوروز با همه چیزهای دلپذیرش مانند یک شروع دوباره است. یک مرز، مرزی که آدم با امیدهای تازه از آن گذر میکند. مثل اینکه دوباره متولد میشود. گویی سال کهنه با همه بدیها و خوبیهایش تمام شده و حالا یک سال نو، آکبند آکبند، از بسته رنگارنگش درمیآید.
امیدوارم سال نو برای همه آنها که نوروز را دوست دارند شاد و پربار باشد.
الان دیگر از آن رسم و رسومات نوروزی تقریبا خبری نیست. اگر هم هست دیگر لطف سابق را برایم ندارد. دیگر قبل از عید لباس عیدی در کار نیست. در واقع دیگر هر وقت که لباس یا چیز دیگری نیاز دارم، همان موقع میخرم. میخواهد عید باشد یا هر وقت دیگر. عیدیها هم هرچند مقدارشان زیادتر از قبل شده، اما دیگر آن مزهای را که عیدی گرفتن در بچگی داشت ندارد. مثل قدری پول میماند که میدانی به چشم به هم زدنی خرج می شود.
با این حال عیدهای این اواخر یک شور و شوق و دلمشغولی تازه پیدا کرده ام. راستش طبق عادت همیشه به اطرافیان و دوستان کتاب، عیدی میدهم. برای همین، همیشه چند روز قبل از عید یک سری به شهر کتاب نیاوران میزنم. البته یک سر که چه عرض کنم. میروم و سه چهار ساعت آنجا پرسه میزنم و برای همه دوستان و عزیزانم و با انواع سلیقهها کتاب انتخاب میکنم. مهمتر و لذت بخشتر از آن کتابهایی است که برای خودم برمیدارم. درواقع خوراک کتاب یک سال خودم را یکباره میخرم و به خانه میبرم. گشتن و وول خوردن لای آن همه کتاب لذتی وصف ناشدنی برایم دارد.
به هرحال عید نوروز همچنان دوست داشتنی و عزیز است. با اینکه بعضی از آدابش کمرنگتر و بعضی دیگر پررنگتر شدهاند. حتی شاید معناهای تازه تری هم برایم پیدا کرده. نوروز با همه چیزهای دلپذیرش مانند یک شروع دوباره است. یک مرز، مرزی که آدم با امیدهای تازه از آن گذر میکند. مثل اینکه دوباره متولد میشود. گویی سال کهنه با همه بدیها و خوبیهایش تمام شده و حالا یک سال نو، آکبند آکبند، از بسته رنگارنگش درمیآید.
امیدوارم سال نو برای همه آنها که نوروز را دوست دارند شاد و پربار باشد.