دو سه هفته است که این طرفها پیدایم نشده. یعنی شده. اما بی خبر، بی سر و صدا. بدون اینکه چراغی روشن کرده باشم فقط آمدهام، یک چرخی زدهام و رفتهام. یکی دو بار دستم رفت طرف چراغ. اما یک نفر توی سرم داد زد دست نزن، جیززه! من هم از سر ناچاری، با بی میلی و قیافهی درهم دستم را کشیدم. با این حال میدانم اوضاع اینطور نمیماند. نمیشود که بماند. میدانم که چراغ اینجا زود روشن میشود. هرچند کسی منتظرش نباشد و بیشتر از همه خودم دلم برایش تنگ شده باشد.
آخ که چقدر حرف برای گفتن هست. از درباره الی عزیز و مظلوم که در این اوضاع کسی آنطور که باید محلش نمیگذارد تا کتابهایی که این روزها خواندهام و بعضیشان عجیب وصف حال این روزها است.
اما مگر میشود از این چیزها گفت؟ وقتی که گفتنیها گفتنی نیست...
آخ که چقدر حرف برای گفتن هست. از درباره الی عزیز و مظلوم که در این اوضاع کسی آنطور که باید محلش نمیگذارد تا کتابهایی که این روزها خواندهام و بعضیشان عجیب وصف حال این روزها است.
اما مگر میشود از این چیزها گفت؟ وقتی که گفتنیها گفتنی نیست...
۵ نظر:
پست خیلی خوبی گذاشتی. دستت درد نکنه.
راستی اینجا درباره الی خانم اومده رو پرده. باور نمیکنی همین که پوستر فیلم رو دیدم نزدیک بود بترکم از خنده! شانس آوردم که نترکیدم!
مثل سالهائی که گذاشت چیزی ندارم بگم جز اظهار تاسف:(
سلام لطفا از فرخ لقا هوشمند هم بنویس:(
یه یادی هم از فرزانه تائیدی و سوسن تسلیمی بکن اگر دوست داری
با تشکر
@->-
کجایی؟
جرا چراغ خاموش؟
چرا نمی نویسی؟
چه اشکالی دارد در زمانی که آدمها حرفهای تکراری می زند، آدم جایی را داشته باشد که راجع به فیلم بخواند، راجع به اینکه در این اوضاع هم می توان کتاب خواند و از آن گفت.
بنویس رفیق، نگذار در این اوضاع تکراری بپوسیم...
همین!
علي عزيز،
ممنونم كه از اينجا ياد مي كني
راستش احساس شرم مي كنم در اين اوضاع از چيزهاي ديگر بنويسم و طوري وانمود كنم كه هيچ خبري نيست.
اما شروعش مي كنم و همانطور كه نوشته ام چراغ را زود روشن مي كنم. شايد همين امروز و فردا...
ارسال یک نظر