۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

آن خطاط...

آن خطاط سه گونه خط نوشتی
یکی را با فونت درشت زرنگار تایپ کردی، اما دلش نیامدی به کسی دادی بخواندی، در پستو نهان کردی.
یکی را با آب پیاز نوشتی و فقط خود از آن سر درآوردی و لاغیر
یکی را هم آنقدر بدخط و کج و معوج نوشتی که خودش هم نفهمیدی که چی چی نوشتی
آن خط سوم من بیدم!

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

روز کتاب و کتابخوانی

امروز روز کتاب و کتابخوانی نامگذاری شده. نامگذاری خجسته و نکویی است. هرچند برای جماعت کتاب نخوانی که ما باشیم، روز کتاب که هیچ، قرن کتاب هم اگر بگذارند تا یاد ملت بیاندازند که کتاب چیز خوبی است، گمان نمی‌کنم افاقه کند. دیروز صبح که می‌رفتم سر کار، در تاکسی گوشم به رادیو بود که درباره همین موضوع صحبت می‌کرد. مجری محترم از مردم می‌خواست که تماس بگیرند و نظر بدهند. بعضی‌ها حرف های جالبی می‌زدند. یک آقایی زنگ زد و باافتخار تمام گفت که از سال هشتاد و دو که کتاب تاریخ هنرستان را خوانده و تجدید هم شده، دیگر دست به هیچ کتابی نزده. با خودم گفتم طرف شش سال کتاب نخوانده به خیالش خیلی کتاب نخوان است. من کسانی را می‌شناسم که سی چهل سال است طرف کتاب نرفته‌اند و چه بسا کتابهای مدرسه‌شان را هم دست نزده‌اند.

اصولا کتاب خواندن یک کار تفننی است. یعنی اصلا کار نیست. کسی که کتاب می‌خواند، باید خیلی دل خجسته‌ای داشته باشد. تجربه نشان داده برای کسی شدن باید کتابخوانی را بوسید و گذاشت کنار. کتاب که برای خواندن نیست عزیز من. این همه در بوق و کرنا می‌کنند که کتاب بخوانید، همه‌اش کشک است. برای این است که سر من و شما را گرم کنند. وگرنه کسانی که این حرفها را می‌زنند، خودشان در تمام عمر لای کتاب را هم باز نکرده‌اند. اگر این کار را می‌کردند که به اینجا نمی‌رسیدند. شما گوش به این حرف‌ها ندهید. اینها برای منحرف کردن اذهان مردم است.

حیف نیست اصلا کتاب به این قشنگی باز شود و جلدش تا بخورد. کتاب جایش در کتابخانه است. نه توی دست و بال این و آن. کتاب را باید گذاشت توی کتابخانه و همینجور از دور حظش را برد و البته پزش را داد. اتفاقا همانقدر که نخواندن کتاب مهم است، داشتن کتابخانه اهمیت دارد. حتی اگر مثل من هنوز سواد کلاس اول ابتدایی‌تان آکبند مانده، اما لازم است که یک کتابخانه پر و پیمان در خانه داشته باشید.

یکی دیگر از کاربردهای کتاب وقتی است که می‌خواهید چیزی بنویسید. مثلا وقتی که می‌خواهید نام مهمان‌ها را روی کارت دعوت یا عروسی‌تان بنویسید. در این موارد از کتاب بعنوان زیردستی استفاده می‌کنید. در اینجا تعداد صفحات کتاب اهمیت زیادی دارد. نه باید آنقدر زیاد باشد که نتوانید دست خود را رویش ثابت نگه دارید و نه باید آنقدر نازک باشد که همه‌اش زیر دستتان پیچ و تاب بخورد و نشود چهار کلمه رویش نوشت. خلاصه تعداد صفحه کتاب مساله مهمی است.

راستی کتاب، در پزشکی هم کاربرد دارد و بعنوان دارو تجویز می‌شود. خیلی از مردم از کتاب به جای دیازپام استفاده می‌کنند. بارها دیده‌ام کسانی را که برای رفع مشکل بی‌خوابی خود از آن سود می‌برند. در رختخواب کتاب که دست می‌گیرید عین این است که کسی دارد برای شما لالایی می‌خواند. سه سوته چشم ها سنگین می‌شود و به دقیقه نرسیده خواب هفت پادشاه را هم دیده‌اید. تنها اشکالش این است که وقتی پاشدید باید مدتی دنبال کتاب خود بگردید. از لای تشک و لحاف تا زیر تخت و کنار دمپایی و جورابها، معمولا هم مچاله و تا خورده. عیبی ندارد البته، به راحت خوابیدنش می‌ارزد.

فواید کتاب فقط همین ها نیست که گفتم. هرکس به فراخور حال و شرایطی که در آن است می‌تواند استفاده های جالب و گاه بسیار خلاقانه‌ای از کتاب بکند. فقط کافی است کمی فکرش را به کار اندازد. همین که روزی به نام روز کتاب داریم نشان می‌دهد که قضیه چقدر مهم است. همین الان اگر کتابی دم دستتان است مشغول شوید. مثلا اگر مانیتور جلویتان کوتاه است و می‌خواهید کمی بالاتر بیاید می‌توانید کتاب را زیر آن بگذارید. یا اگر حشره‌ای موذی دور و بر شما چرخ می‌زند، بهترین راه خلاص شدن از شر آن این است که در فرصتی مقتضی و با یک حرکت گازانبری کتاب را بر سرش بکوبید. می‌بینید چه کارها می‌شود با کتاب کرد؟ شما هم آن را دریابید.

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

داریوش مهرجویی ، حرفه : فیلمساز

از هرچه بگذریم سخن استاد خوشتر است. باز فیل بنده یاد هندوستان کرد و برآن شدم تا باز از مهرجویی بزرگ بگویم. این بار به چند بهانه. اول خبرهایی که درباره‌ی او و کارهای در دست ساختش شنیده می‌شود و سپس نکته ای آموختنی از او و کارکردن بی وقفه‌اش.
خب ابتدا اخبار تازه ای که درباره مهرجویی این روزها شنیده می‌شود:

بعد از روی کارآمدن وزیر ارشاد تازه زمزمه هایی در مورد رفع توقیف برخی از فیلمهای مانده در محاق و رنگ پرده نمایش ندیده، شنیده شد. از جمله‌ی آنها فیلم سنتوری استاد است که البته هنوز نمایشش قطعی نشده و فعلا در مرحله از این تایید و از آن تکذیب است. هرچند اگر از این مرحله هم بگذرد و همه بگویند که فیلم نمایش داده خواهد شد، من که تا نروم و در سالن سینما سنتوری را با چشم خودم نبینم باور نمی‌کنم. به هر حال اگر روزی روزگاری این فیلم رنگ پرده رادید، از همه کسانی که فیلم را در خانه های خود دیده اند خواهش می‌کنم دوباره قدم رنجه کنند و در سینما هم فیلم را ببینند. (خبر مرتبط)

خبر دیگری که درباره مهرجویی شنیده شد این بود که او قصد ساخت سریال سیدجمال الدین اسدآبادی را دارد و به همین منظور به همدان رفته و از صدا و سیمای همدان بازدید کرده. پس از این خبر دیگری در اینباره منتشر نشد و معلوم نیست آخر این کار چه می‌شود. بعید نیست این هم بشود مثل پروژه انجام نشده زکریای رازی که مهرجویی چند سال قبل به ساخت آن تمایل داشت و حتی نوشتن متن آن را هم آغاز کرده بود.

و اما آخرین خبر اینکه مهرجویی مقدمات ساخت یک فیلم سینمایی به نام "آسمان محبوب" را شروع کرده و از علی مصفا و لیلا حاتمی هم بعنوان بازیگران این فیلم نام برده می‌شود. شخصا دوست دارم این خبر بیشتر از قبلی جدی باشد. ترجیح می‌دهم آسمان محبوب مهرجویی را ببینم تا سید جمال الدین او را. هرچند به یقین می‌دانم که اگر مهرجویی ساربان است، خود می‌داند که از هر پیچ و گذرگاه چطور به سلامت بگذرد و چگونه هر دستمایه‌ای را تبدیل به گوهر کند. به راستی که او کیمیاگری می‌داند. مهم این است که دست به کار باشد. این کار یا آن کار چندان مهم نیست.

مهرجویی با وجود همه بی مهری‌ها و نااهلی‌ها و دردسرهای توقیف و مجوز و غیره بی‌وقفه فیلم ساخته و می‌سازد. این ویژگی او ستودنی است و مخصوصا در برابر روش برخی دیگر از سینماگران ایران که با کارنکردن و فیلم نساختن به دلایل مختلف (نه لزوما خود خواسته) به شرایط سخت موجود واکنش نشان می‌دهند در تضاد قرار می‌گیرد.

مهرجویی هم در همان شرایطی کار می‌کند که دیگران. فیلمهایش هم کم توقیف نشده‌اند. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن. با این حال کارنامه پرباری دارد. هم از نظر تعداد فیلم و هم کیفیت آنها. او همواره دنبال راهی برای کار کردن است. کارنامه او نشان می‌دهد که او مدام کار می‌کند. یا مشغول فیلمسازی است. یا اگر شرایط فیلمسازی مهیا نباشد رمان می‌نویسد، ترجمه می‌کند و کتاب می‌خواند.

او در ضمن اینکه به راه خود می‌رود و کار خود را می‌کند، نسبت به شرایط هم بی تفاوت نیست و هرزمان که شرایطش فراهم بوده برای تغییر وضع موجود کوشیده است. همانگونه که در زمان انتخابات اولین فیلمسازی بود که صراحتا از کاندیدای مورد نظر خود پشتیبانی کرد و تلاش خود را هم نمود. اما بعد که آنطور که او می‌خواست نشد، زانوی غم بغل نگرفت و هرچند می‌دانست شرایط کار شاید برای او بیش از پیش سخت شده باشد باز سعی کرد مشغول به کار شود. بر خلاف برخی دیگر از فیلمسازان که نخواستند کار کنند و کارکردن را به اصطلاح تحریم کردند. این را نمی‌فهمم. یعنی چه که کسی کار کردن خود را تحریم کند؟ این دیگر چه جور اعتراضی است؟ به کجای کسی برمی‌خورد که کسی کار نکند؟ کجای دنیا کارنکردن فضیلت است؟

اصولا آنچه از هنرمند می‌ماند آثاری است که خلق کرده. نه کارهایی که انجام نداده. اگر امثال ناصر تقوایی، آنها که به دلایل مختلف فیلم نساختند یا کم ساختند یا به دلیل شرایط از اصل خود دور شدند و به بیراهه رفتند، کمی پوست کلفت تر بودند و می‌ماندند و می‌جنگیدند، اکنون سینمای ما چندین مهرجویی داشت و فیلمهای درخشانی همچون هامون، درخت گلابی، لیلا، دختردایی گمشده ، سنتوری و ... چندین برابر بود.

عمرآدمیزاد آنقدر دراز نیست که به کارنکردن و غر زدن و تحریم کردن سپری شود. دم مهرجویی بزرگ گرم که قدر لحظه لحظه عمر پربار خود را می‌داند. امیدوارم عمرش دراز باشد و در این اوج پختگی و جوانی‌اش هر روز کاری بکند کارستان تا ما هم از او و کارهای او بهره ای گیریم و حالی ببریم.

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

رابینسون کروزئه

شاید رابینسون کروزئه چندان هم بهش بد نمی‌گذشته. کسی چه می‌داند. شاید اصلا او تصادفی پایش به جزیره باز نشده باشد. چه بسا خود نامردش سیخی چیزی فرو کرده باشد در کشتی و آن را غرق کرده باشد. یکی دو نفر ملوانی را هم که نزدیک بوده نجات پیدا کنند گرفته و بسته به لنگر کشتی و فرستاده‌شان ته دریا. بعد خودش خوش و خرم و دور از همه آدمیان مزاحم رفته و در جزیره کنار ساحل بساط پهن کرده و قلیانی چاق کرده و کبابی راه انداخته و مشغول باده گساری شده.
این چیزها هم که درباره طبیعت وحشی و حیوانات خونخوار و سختی‌های زندگی در جزیره گفته گمانم فقط برای رد گم کردن بوده. تا کسی هوس نکند آن طرف‌ها پیدایش شود و خلوت دل‌انگیزش را بر هم بزند.

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

شمس العماره


به رسم "عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو" می‌خواهم نامی هم ببرم از سریال دیگری که چندی است هر شب از تلویزیون پخش می‌شود و الحق سریالی دوست داشتنی است. شمس‌العماره را می‌گویم، کار سامان مقدم. البته از چهل و خرده‌ای قسمتی که تا به حال از آن پخش شده من شاید به سختی هفت هشت قسمتش را دیده باشم. با این حال همین چند قسمت برای اینکه بدانم از سریالی همچون شمس العماره چقدر می‌شود لذت برد کافی است.

شمس العماره سریال گرمی است با شخصیت‌هایی دوست داشتنی و فضایی سرشار از زندگی. موضوع پیش پا افتاده سریال، خواستگارهایی که یک به یک پا به شمس العماره می‌گذارند تا دختر خانه، آنها را ببیند و از بین آنها یک نفر را انتخاب کند، محملی است برای سرک کشیدن در خلوت و آشکار آدمها در گوشه و کنار این عمارت. فضای سریال به ویژه به دلیل برخی شخصیت‌هایش در نگاه اول آدم را به یاد دایی جان ناپلئون می‌اندازد. با این حال شباهت این دو سریال در همین حد است و بس. شمس العماره اصولا ادعای دایی جان ناپلئون بودن ندارد و می‌داند که قرار نیست آنقدر عمیق باشد. در شمس العماره آدمها همه خوب‌اند و ساده. برخورد آنچنانی بین‌شان نیست. گرفتاری‌ای اگر هست زاده زندگی و تقدیری است که گاه و بیگاه گریبان همه را می‌گیرد. زیبایی و جذابیت شمس‌العماره از قصه‌ای پر کشش نمی‌آید. بلکه به دلیل فضاسازی فوق‌العاده و شخصیت های بی‌نظیر و سادگی‌ها و گاه شیطنت‌های کودکانه‌شان است. به همین دلیل است که گفتم لازم نیست برای لذت بردن از آن همه قسمتهایش را دیده باشید. حتی دیدن یک قسمتش نیز می‌تواند همانقدر دلپذیر و لذت‌بخش باشد.

نمی‌شود آدمهای شمس‌العماره را دوست نداشت. نمی‌توان از درخشش بازیگران این سریال چیزی نگفت. از بده بستان های زوج هنرمند، رویاتیموریان و مسعود رایگان. از مهرانه مهین ترابی و حضور مثل همیشه مسلط و بازی به ضرورت نقش، سرد خود . آنچنان که سایه‌اش حتی وقتی نیست بر شمس‌العماره سنگینی می‌کند و فضا را دلگیر و غم‌انگیز می‌سازد. از هانیه توسلی که به گمانم از بهترین بازی های خود را انجام داده. و از حضور درخشان مرجانه گلچین و خلق شخصیت زیور که به نظرم شاه نقش این سریال است و حالاحالاها در یادها خواهد ماند. تا دیگر ساکنان شمس العماره و همه آدمهای کوچک و بزرگی که گذری و گاه به گاه پا به این عمارت می‌گذارند.

دیدن شمس العماره یک تفریح سالم است. سریالی که برای لذت بخشیدن به تماشاگر ساخته شده است و اینکار را بدون پیچ و تاب و در نهایت سادگی انجام می‌دهد. آنقدر ساده که شاید تصور شود ساخت چنین اثری کار ساده ای است، که نیست. متن خوب، بازیگران فوق العاده، کارگردانی و هدایت سنجیده و برپایه شناخت درست و گروهی یکدست، نتیجه‌اش سریالی شده آبرومند و ماندگار به نام شمس‌العماره.

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

پارازیت های دلنواز

یکی دو ماه گذشته بحث پارازیت های ماهواره‌ای داغ بوده. اینکه برای سلامت مردم چه زیانها که ندارند و چه درد و مرض‌ها که برای ملت درست نمی‌کنند. خب دراین باره من حرفی ندارم. حرف من درباره نوع دیگری از پارازیت است که در این چند وقت شاهدش بوده ام. پارازیت هایی که بسیار کاراتر از پارازیت‌های قبلی است و از قضا هیچ ضرر و زیانی (دست کم جسمانی و در نگاه اول) برای مردم ندارد. اتفاقا این بار بسیاری از مردم مشتاقانه از این پارازیت‌ها استقبال می کنند و نه تنها کک‌شان نمی‌گزد بلکه از آن بسیار هم شادمان هستند . از کدام پارازیت حرف می‌زنم؟ عرض می‌کنم...

ساعت هشت، هشت و نیم شب است. همه اهل خانه دور هم نشسته‌اند. پدر، تلویزیون را روی کانال مورد نظر ثابت کرده و کنترل از راه دور را کنار دست خود نشانده. مادر در حالیکه یک چشمش به تلویزیون است در آشپزخانه تند تند مشغول چیدن بشقاب و قاشق‌ و چنگال و باقی بساط شام است و می‌جنبد تا قبل از صدای دینگ دینگ آخر پیامهای بازرگانی کارش را تمام کرده باشد. بچه‌ها و جوانهای خانه هم دست به سینه نشسته‌اند روی مبل و پیامهای بازرگانی را سیاحت می‌کنند. بانک ما آخرشه و ماکارونی بهترین و از از این دست. خلاصه همه منتظراند.

این همان صداو سیمایی است که تا دو روز پیش می‌گفتند چنین و چنان است و نباید برنامه‌هایش را دید و از این حرفها. حالا از این بگذریم که جزو معقولات است و به بنده و شما دخلی ندارد. موضوع اصلی خود آن چیزی است که قرار است پخش شود. همان چیزی که بدتر از صد پارازیت نه تنها آدم را از دیدن کانال های ماهواره دور می‌کند بلکه بدتر از آن آدم را دچار ضعف ‌فرهنگی و بدسلیقگی مضمن می‌کند.

چهار پنج تا جوون خوش بر و رو. یکی دو تا آدم کلاهبردار قالتاق پدرسوخته. یک تم عشقی با ته‌مایه اختلافات خانوادگی ، و رویم سیاه، خاله زنکی.اینها را می‌ریزید توی قابلمه و هم می‌زنید. مهم نیست اگر قصه تون سر و ته ندارد. یا دیالوگها سطحی و احمقانه است. یا داد می‌زند که این ملغمه با کمترین دقت و بی‌ظرافتی تمام سرهم بندی شده. همین برای ساعتها نشاندن ملت پای تلویزیون بس که نه، زیاد هم هست. اسم این مثلا سریال را هم بهتر است یک چیزی بگذارید که با الف و نون تمام شود. فعلا اینطور مد است. مثلا دلخستگان، دلدادگان، جوگیرشدگان، مفلوکان و از این جور اسمان!

به نظرم این روش جداً باید مورد توجه کسانی قرار بگیرد که می خواهند ملت را از دیدن برنامه‌های ماهواره بازدارند. این روشی است که ردخور ندارد و در عین حال بی‌دردسر هم هست و دیگر کسی صدایش در نمی‌آید که بخاطر پارازیت‌ها دچار سردرد و کمردرد شده و سلامت‌اش به خطر افتاده. برعکس بخاطر آن تشکر هم می‌کنند و یک دستت درد نکند اساسی هم نثارتان می‌کنند. اگر هم فکر می‌کنید که هزینه ساخت این سریال‌ها زیاد است و برایتان صرف نمی‌کند نگران نباشید. کافی است دستتان را به سمت برادران عزیز چشم بادامی دراز کنید و خوراک چندین سال ملت را حاضر و آماده و به شیوه غذاهای فست فود از آن طرف فراهم کنید و حالش را ببرید. دیگر چه بهتر از این. تو راضی، من راضی، بی خیال ناراضی! اصلا دیگر کو ناراضی؟