۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

پایان فلاپی دیسک



درخبرها خواندم که آخرین خط تولید فلاپی دیسک توسط شرکت سونی تعطیل شد. بدین ترتیب این ابزار ذخیره سازی هم به خاطره‌ها پیوست. یاد دوران دبیرستانم افتادم. آن زمان برای درس کامپیوتر نفری یک دانه فلاپی دیسک قاب‌دار به ما داده بودند، با سلام و صلوات و توصیه‌های ایمنی که مراقبش باشیم و ضربه‌اش نزنیم و دریچه فنری بالایش را باز و بسته نکنیم که اگر خراب شود یا گمش کنیم فلاپی دیگری درکار نخواهد بود. خلاصه همچون شیئی قیمتی اولین فلاپی عمرمان را به خانه بردیم. برای هرجلسه کلاس عملی کامپیوتر هم باید آن را همراه خودمان به مدرسه می‌آوردیم تا کامپیوترها را با آن بوت کنیم. آخر آن زمان کامپیوترهای مدرسه هارددیسک نداشتند و با همین دیسک‌های فسقلی 1.44 مگابایتی بوت می‌شدند. تازه فایل‌ها و برنامه‌هایی که می‌نوشتیم را هم روی همان نگهداری می‌کردیم. بعدتر فلاپی رواج بیشتری یافت. به ویژه بین بچه هایی که در خانه کامپیوتر داشتند. فلاپی‌هایی به هم می‌دادند و می‌گفتند که گیف است! به هم می‌دادند که در خانه تماشا کنند. من البته بچه مثبت بودم و دبیرستان را با همان یک دانه فلاپی اهدایی مدرسه سر کردم.

در دانشگاه فلاپی دیسک، یا همان دیسکت خودمان، ابزار اصلی نگهداری برنامه‌ها و نقل و انتقال اطلاعات بود. پروژه‌ها را با آن تحویل می‌دادیم. برنامه‌ها را که گاه پنج شش تا دیسکت جا می‌گرفت (زیاد نیست؟ آن موقع خیلی بود) و مجبور بودیم یکی یکی داخل فلاپی درایو بگذاریم و برنامه را نصب کنیم. سر کلاس‌ها برایمان از ابزار ذخیره سازی قدیمی می‌گفتند. از چیزی به نام درام و چیزهای دیگری که الان اسمشان یادم نیست. فلاپی آن زمان تکنولوژی روز بود و انتخاب اول و آخر. زمانی که نه کول دیسکی بود و نه هارد اکسترنالی و نه حتی سی‌دی.

فلاپی دیسک هم رفت به موزه‌ها. به همین زودی. دیگر سر کلاسها استادهای کامپیوتر برای جوانهای امروزی تعریف می‌کنند که روزی روزگاری (که به نظر دانشجوها خیلی دور می آد). آن وقت که نه اینترنتی بود و نه چیز دیگری، ابزار ذخیره سازی و نقل و انتقال یک چیزی بود به نام فلاپی دیسک که این شکلی بود، یک مربع چهار گوش باریک. یک وسیله 3.5 اینچی که همه‌اش 1.44 مگ جا می‌گرفت و تازه بعد از یک مدت پر می‌شد از بدسکتور و باید می انداختی‌اش دور. دانشجوها هم بدون شوق و انگیزه‌ای به حرفهای استاد گوش می‌دهند و پیش خودشان فکر می‌کنند که دانستن این آت و آشغالهای عهد بوق، به چه دردشان می‌خورد. غافل از اینکه همین آت و آشغال‌ها خاطرات یک نسل را تشکیل می‌دهند. نسلی که شاید فقط ده پانزده سال پیش روی همین صندلی ها نشسته اند و به حرفهای همین استاد گوش داده‌اند.

۲ نظر:

Unknown گفت...

عجب!
احساس دایناسور ها را درک می کنم، نسلمان انگار دارد منقرض می شود...
همین!

شهرزاد گفت...

سلام دوست عزیز
به مناسبت اکران طهران روزهاي آشنايي ، با مروري بر سينماي داريوش مهرجويي آپم
حتما بيا و نظرت رو درباره بهترين فيلم هاي او و به طور کل سينمايش بگو
منتظرم