۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

فرض کن

فرض کن وسط اقیانوس توی آب گیر افتاده‌ای، درحالی که شنا هم بلد نیستی و داری دست و پا می‌زنی و تا شعاع صد کیلومتری هم نه خشکی هست و نه حتی یک تخته پاره که خودت را بهش بند بکنی. از دور هم یک گله کوسه گرسنه را می‌بینی که دارند به تو نزدیک می‌شوند و الان است که یک لقمه چپ‌ات کنند. حتی توی این شرایط هم شکر خدا را بکن. چون احتمالش هست که یک مرغ دریایی گردن کلفت، استخوان شست پای یک انسان اولیه را که از شونصد میلیون سال پیش تا حالا دست نخورده مانده بوده را بردارد و با خود به وسط اقیانوس بیاورد و درست همانجایی که تو داری دست و پا می‌زنی، ول بدهد پایین. استخوان هم یکراست بر فرق سرت فرود بیاید و فورا دچار ضربه مغزی شوی. تازه در این شرایط هم باز بهتر است خدا را شکر کنی. چون احتمالش هست وقتی که در جنگل های آمازون یک مار زنگی پای فیلی را نیش می‌زند، فیل فریادی بکشد و میمونی که بالای درخت است پا به فرار بگذارد و ...

خلاصه ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند که دهان ما را سرویس بنمایند!

۲ نظر:

ناجورها گفت...

حرف نداری .
حرف نداری پسرم .
لذت بردم .


رفیق : ناجور

نیگن گفت...

D:
آره والا
کلا در هر شرایطی باید خدا رو شکر کرد که بلای بدتر از این سرمون نیاورده!!!